به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، پیش از انتشار مجموعه داستان «آه ای مامان»، احمد حسنزاده با چاپ مجموعه داستان «مِستر جیکاک» موفق به دریافت جایزه بهترین مجموعه داستان کوتاه سال از سوی جایزه «هفت اقلیم» شد. مجموعهای منحصر بهفرد و ویژه از منظر زبان و فرم روایی که بار دیگر و پس از سالها توانست نگاهها را به جنوب معطوف کند. اگر به بیش از یک دهه پیش بازگردیم شاید آخرین نویسندهای که توانست فضایی متفاوت نسبت به پیشینیان خود از جنوب ایران ارائه دهد، منیرو روانیپور بود؛ با آثاری همچون کنیزو، اهلِ غرق و... . جنوب ایران همیشه وزنهای پربار و گرانسنگ در ابیات معاصر ما بوده است که نویسندگانی از جمله احمد محمود در این زمینه نوآوری کرده و پیشگام بودهاند.
بنابراین خیلی سخت است نویسندهای بتواند از زیر سایه سنگین این آثار بیرون بیاید و جنوبی دیگر را ارائه دهد. بیش از یک دهه پیش، منیرو روانیپور یکی از معدود نویسندگانی بود که توانست جنوبی دیگرگونه ارائه دهد. اما پس از او، بیشتر شاهد تکرار مکررات بودیم تا بو و صدایی دیگر در جنوب. احمد حسنزاده کسی است که توانست این دور باطل را بشکند و فضایی کاملا جدید و یا بهتر است بگویم کمتر شناخته شده از جنوب ایران و شهرهای نفتی ارائه دهد. او توانست در مجموعه داستان اول خود «مِستر جیکاک» به ریشههای ورود استعمار و البته در کنار آن مدرنیته، به ایران بپردازد. تقابل سنت مدرنیته در بستری بومی، اما با نگاهی به غایت مدرن از منظر ساختار، شخصیت و روایت.
شاید یکی از دلایل انتخاب این کتاب از سوی جایزه «هفت اقلیم»، همین بازگشت به جنوب با رنگ و بویی مدرن و متفاوت بود. این نویسنده در مجموعه دوم خود عقربه زمان را به جلو میآورد و جنوب امروز و بحرانهایش را در قالب ساختارهای بومی و روانشناختی به نمایش میگذارد. داستانهایی پرکشش و جذاب که در بسیاری جاها به شدت آوانگارد میشود و ما جنوبی را میبینیم و لمس میکنیم که تا بهحال ندیدهایم. جنوب، پشت درهای بسته. این مجموعه با 11 داستان و در 112 صفحه به همت نشر نون همزمان با نمایشگاه کتاب تهران روانه بازار کتاب شده است. گفتگو درباب «آه ای مامان» با احمد حسنزاده را میخوانیم.
تسنیم: یکی از ویژگیهای مجموعه حاضر، آن هاله رازآلود و بیان پنهانی و استعارهگونه فاجعههاست. بسیار آرام و خونسرد، بحرانی عمیق به این شیوه روایت میشود. این حالت استعارهگونه و در پرده سخن گفتن، چرا همیشه در تاریخ ادبی ایران جایگاه قدرتمندی دارد؟ برای من داستانهای «هملت مامان» و «آه ای رفیق» بیشترین تاثیر را از این منظر داشتند. شما موافق این تحلیل هستید؟
احمد حسنزاده: بله، موافقم. این خاصیت ما ایرانیهاست. ریشهاش هم در گذشته سرزمینمان است. این سرزمین همیشه مورد تاختوتاز بوده و پیوسته به دلیل موقعیت و ثروتهای فراوانی که دارد، چشم طمع سایرین به هم دنبالش بوده است. یکی از این ثروتها، فرهنگ غنی و اصیل ایرانی است. بنابراین در کنار تمام رشادتها و دلاوریهایی که داشته، همیشه گونهای از مدارا و سیاستورزی را هم برای بقا در خود داشته است. مثلاً وقتی ایران به اشغال مغولها درمیآید، یا وقتی غُزها سامانیان را که حکومتی کاملاً پارسی بود را از میان برداشته و استیلا مییابند بر مردم و مثالهای مکرر دیگر.
خب، در آن موقعیتها آنچه اهمیت داشته بقا بوده و در رأس همه، پس از جان، فرهنگ و ریشههای فرهنگی ایرانی بوده است. بنابراین ایرانی همیشه سعی کرده این فرهنگ را مثل ظرفی زرین پَرِ قبای خود پنهان نگاه دارد تا آسیب نبیند. در عینحال در مناسبات و مطالباتش هم روزبهروز پیچیده و پیچدهتر شده است. بنابراین این استعاری و در پرده سخن گفتن به بخشی از وجود ما تبدیل شده است. حتی خیلی پیشرفتهتر از آن، انگار تبدیل به یک کد ژنتیکی شده و در خونمان جریان دارد. چون همیشه هم میخواستهایم حرفمان را بزنیم و هم اینکه زنده بمانیم.
از منظر کلی و تاریخی اینگونه هست. اما از منظر داستانی و تکنیک، این به خاصیت هر داستان برمیگردد. من به داستانهای سرراست علاقهای ندارم. سرراست به این معنا که خیلی خامدستانه با ماجرا برخورد کنیم. باید بدانیم که سادگی در عین پیچیدگی و برعکس زیباست و از همه مهتر نباید بزنیم وسط خال، باید زد بغل خال که وسط را نشان بدهیم. از نظر من درستش این است. اینکه هم میگویید هالهای از راز یا روایت خونسرد بحرانهای عمیق هم درست است. درست به این دلیل که زندگی اینگونه است. وقتی حادثهای در زندگی پیش میآید، منظورم حوادث در روابط انسانی است، در وهله اول خود آن اتفاق را میبینیم. اما اگر عمیق واکاوی کنیم، پی میبریم که صدها ماجرای ریز و درشت و پس پرده در یک طول زمانی مشخص، منجر به حادثهای شده که ما فقط انفجارش را دیدهایم. برای من پرداختن و تحلیل آن جزئیاتِ پس پرده و یا به قول شما هاله راز خیلی جذاب است.
تسنیم: ما تاثیرات عقاید، ایدئولوژیها و جنگ، موضوع نفت و تنهایی انسان را در این داستانها در یک خط سیر بهم پیوسته میتوانیم دنبال کنیم. به نظر شما داستانها چرا با این ترتیب چیده شدهاند؟ آیا ترتیب داستانها خط سیر خاصی را دنبال میکنند و اینکه ما از داستان اول تا آخرین داستان، چه سیر تحلیلی را در کل مجموعه دنبال میکنیم؟
احمد حسنزاده:این تحلیلها متفاوت است. شاید نشود کلام یا توضیح واحدی را برای آن در نظر گرفت؛ اما اینکه هرکدام از حوادث معلول دیگری است بله، حرف شما صحیح است. ببینید، در جنوب ایران، ابتدا نفت میآید و به تبع آن روح استعمار و بعد فقر در عین ثروت و بعد تقابل و ستیز سنت و مدرنیته و بعد جنگ و پس از آن جراحات عمیق روحی و تنهایی و ترس از تنهایی و دوباره از دست دادن. شاید این سیری که گفتم تا حد زیادی به آنچه شما میخواستید بیان کنید نزدیک باشد. طبیعی است که وقتی چنین سیری در ذهن نویسنده هست، خود به خود تاثیرش را در داستان میگذارد.
اینها همان چیزی است که ما در تعریف داستان به آن میگوییم پیشینه داستان یا پیشینه شخصیت یا... همه اینها باعث میشود منِ نویسنده به قرائت خودم از آن جغرافیا و آدمها دست بیابم. بنابراین داستانها سیر خاص خودشان را پیدا میکنند، اما این سیر شبیه یک قرائت فضایی است که جوزف کنراد میگوید. مثل کشیدن نقشة زمین، به مرور تکمیل میشود. یا عکسهای هوایی از زمین در ارتفاع نه چندان بالا. کمکم تکمیل میشود، اما همدیگر را هم کامل میکنند و در نهایت آن جغرافیای واحد را به نمایش میگذارند. این میشود همان قرائت از بالا یا به قولی قرائت فضایی از داستان که از نظر من تعریف همان سیر داستانها نیز میتواند باشد.
تسنیم: ما در مجموعه قبلی شما «مِسترجیکاک» با داستانهایی به شدت مدرن و غریب روبرو هستیم که از یک بوم خاص در جنوب ایران روایت میشود. در ادامه و در مجموعه «آه ای مامان» ما با یک نویسنده رئالیست و مدرن روبرو هستیم که این مدرن بودن در لحن، زبان و تکنیک و روایت اتفاق میافتد. میتوانیم به داستانهای «هَملتِ مامان» و «وقتی مامان تنهایم گذاشت...» اشاره کنیم. به نظر میرسد شما چشمانداز خودتان را با زبان خاص خودتان روایت میکنید. این چطور در داستانها اتفاق میافتد؟
احمد حسنزاده: این ترکیب مدرنِ رئالیسم، به نظر من میتواند تعبیر درستی برای داستانهای من باشد. یعنی اگر ما مدرنیسم را یکجور رهایی هنرمند از هرنوع فرم رایج هنری محسوب کنیم، حالا در کارهای من، به این معنی که دنبال گونهای رئالیسم خاص برای چیزی که میخواستم بگویم به حساب آوریم؛ بله، درست است. از نگاه من، در داستانهای مجموعه «مِستر جیکاک» و خصوصاً در «آه ای مامان» مدرنیسم همراه میشود با تلاشی مضاعف برای خلق یا بهتر است بگویم ارائه ذهنیتی انسانی به شیوهای واقعی. یعنی در داستانها تلاش شده خوانشی از خودآگاهی شخصیتها به عمل آید و در عینحال ادراک آنها از شرایطشان هم بسط داده شود.
همچنین در داستانها ما عواطف اینها، معناها و نسبت شخصیت با جامعهاش را نیز عمدتاً در قالب تکگویی درونی، سیلان ذهن، بازگشت به گذشته و... میبینیم؛ اما تلاش من این بوده که این مفاهیم مدرن، در قالبی از واقعیت ارائه شود. نوعی رئالیسم قابل باور و در عینحال رو به جلو. در پاسخ به بخش اول سوال شما باید بگویم، بله، «مِستر جیکاک» تلاشی بود برای ارائه چشماندازی کمتر دیده شده در قالب داستان به مخاطب. یعنی ورود استعمار به ایران از طریق آدمها و ابزار آلات خودش. وقتی برای اولین بار نفت در «دره خِرسان» مسجد سلیمان کشف شد، یعنی نزدیک به 108 سال پیش، کاشفانِ آن به فکر افتادند که چطور این ثروت کهکشانی را اداره کنند. چون دیر یا زود مردم به اهمیت آن پی میبردند. گرچه شوک حضور تکنولوژی و مدرنیته، مردم سنتی آن مناطق را تا سالها در بهت و حیرت فرو برده بود؛ اما همانطور که انتظار میرفت کمکم اعتراضات و سهم خواهیها هم شروع شد؛ بنابراین انگلیسیها از همان روزهای نخست اقدام به تدبیر کردند و فردی مثل جیکاک را به آن مناطق فرستادند که افکار عمومی را از امر واقعی منحرف کنند. نمونه بارز آن هم همان شعار معروف مستر است که میگوید:« تو که مهر علی در دلته/نفت ملی سی چنته».
تسنیم: بله، این مفهوم و فرآیند، کاملاً در داستانها مشخص است. اما آنچه ماجرا را جذاب میکند، برخورد شما در نوشتن است. شما خیلی مدرن با قضایا برخورد کردهاید، خصوصاً در شش داستان اول «آه ای مامان». چه امری باعث شد اینگونه با قضیه برخورد کنید؟ منظورم از مدرن، همان تکوین روانکاوی در قالب داستان است، بخشی از روح مدرنیته، مسائلی مثل هیستری، خیال، سرکوب و فرافکنی امیال و یا تلاش برای درمان از طریق بیان احساسات سرکوب شده است. اینها همه خصایص مدرن است. گرچه اینها بخشی از روح مدرنیته است، اما چون این بخش، که تاکید بر روانکاوی در ادبیات است در اثر جدید شما به وفور یافت میشود به آن اشاره کردم. نظر خودتان چیست؟
احمد حسنزاده: بله، اینها همه همان مسائل تئوریکی است که فروید مطرح کرده است. البته قبل از این در ادبیات نشانههای آن را میبینیم. بهترینش هم داستایفسکی است و میدانیم که فروید تا چه میزان شیفته و شیدای داستایفسکی بوده است. ما در شش داستان اول مادری را داریم که سرشار از جراحات روحی و بنیادی است. او آدمهای زیادی را از دست داده و غم پس از غم و رنج پس از رنج بر او استیلا یافته است. حالا اینکه منشا این دردها چیست، بحث دیگری است؛ اما مثلاً در داستان «مامانخانه»، پسر مدام به حرفهای دکتر اشاره میکند که گفته برای بهبود مادرش چه کنند. در اصل او به دنبال خاطرهزدایی از مادرش است؛ اما قبل از آن باید خاطرات را زنده کند و وقتی خاطرات در ذهنش دوباره جان گرفتند، شروع به پاک کردنشان کند.
این خاصیت انسان مدرن است. خاطرات، خاطرات آزارش میدهد. بنابراین شما وقتی میخواهید چنین وضعیتی را در داستان بیاورید، طبیعی است که رئالیسمِ صرف چارهساز نیست. یعنی صرفاً نمیشود از طریق مثلا معالجه از راه کلام دست به بهبود زد؛ اما شاید بشود خاطرات را به گونهای دیگر بازخوانی کرد. یعنی خاطرات بیان شود تا از طریق آن بتوان احساسهای سرکوب شده را به مدد الفاظ و کلمات درمان کرد؛ اما مشکل اینجاست که یادآوری خاطرات اوضاع را بدتر کرده و به بحران دامن میزند. خود همین امر طبیعی در زندگی واقعی، وقتی وارد داستان میشود باعث چندلایه شدن روایت و ثابت نبودن وضعیت و یا راوی میشود.
در عینحال بگذارید یک خاصیت مدرنیستی دیگر را علاوه بر بخشهای روانشناختی به بحثمان اضافه کنیم. فرآیند دیگر، در معنای داستان اتفاق میافتد. همه آن دلایل قبلی باعث میشود ساخت داستان در معنا ـ و نه روایت خود داستان ـ بغرنج شود و اجازه ندهد مخاطب نتیجهگیری قطعی کند و بهطور ناخودآگاه از خواننده میخواهد هوشیارتر عمل کند و جنبههای بیشتری از اثر را در نظر بگیرد؛ اما اگر بخواهم بهطور مشخصتر و نزدیکتری بگویم، بله، سعی من انتقال روح مدرنیته بود. در داستانهای «آه ای مامان»، پسر و مادر زخم خورده همان ورودیه هستند، همان پیشینه شهرهای جنوبی ایران. همان جزئیاتی که قبلا ندیده یا توجه کافی به آنها نکردهایم. یعنی آغاز اکتشاف نفت و ماجراهای پس از آن که منطقه جنوب را به طورکلی دگرگون کرد.
بله، داستانها در امروز میگذرد اما آن بو و آن حس را هم کاملاً احساس میکنیم. در مجموع حرف من این است، نمیتوان بحرانی را که مدرنیته به وجود آورده، کلاسیک نوشت. باید بتوان آن آشوب خزنده ورود مدرنیته را در روح داستان بوجود آورد، آن وقت است که داستان قابل باور میشود. از طرفی وقتی شما میخواهید مدرن بنویسید باید مؤلفههایش را نیز در نظر بگیرید. یکی از این مؤلفهها که به روح داستان برمیگردد، واقعی جلوه کردن آن است. منظورم این نیست که مدرن یعنی بغرنج در روایت یا عجیب و غریب بازی. ببینید، مدرنیسیم همراه است با تلاش برای ارائه ذهنیت انسانی به شیوههایی واقعیتر از رئالیسم. یعنی بازنمایی خودآگاهی، ادراک، عواطف، معنا، و نسبت فرد با جامعه از طریق بعضا تک گویی، سیلان ذهن، نقب زدن، آشنایی زدایی، ریتم و یا تردید و تعابیری از این دست. در اینگونه از مدرنیسیم، شما با رئالیستی بسیار خاص مواجه هستید، خیلی سادهاش این میشود، شما واقعیت را میبینید، اما نه واقعیت آینهای، بلکه واقعیتی که ذهن و چشم شخصیت شما با آن نگاه و روح حساس خودش میبیند. میتوانم بگویم رئالیسم مدرن خیلی خودویرانگر است و محصور به هیچچیزی نیست.
تسنیم: پس شما سعی کردهاید در رئالیسم رسمی نو دراندازید؟
احمد حسنزاده: به هیچوجه چنین ادعایی ندارم، به هیچ عنوان؛ اما تلاش برای خلق راه و رسمی نو، اصلی است که هر نویسندهای باید به آن توجه ویژه داشته باشد. در اینجا، اگر منظور شما این است که سعی کردهام کارهایم نوعی آزمایشگر باشند، و در عینحال از منظر فرم بغرنج و فشرده و موجز و همزمان ساده و خوشخوان نیز باشند، بله. یقینا چنین تلاشی داشتهام. عقیده من این است هر داستانی باید برای شما چالشی داشته باشد. در عینحال شما، به عنوان نویسنده ـ البته این نظر من است ـ باید سعی کنید هالهای از راز، نوعی حالوهوای غرابت و ماجرا محور بودن را نیز ایجاد کنید، این یکی از مهمترین ویژگیهای مدرنیته است. این ویژگی از روح زندگی بشر امروز برمیخیزد و نیازی نیست شما چیزی مصنوعی خلق کنید، فقط کافی است روح زمانهتان را درک کنید و برج عاجنشین و دور از زندگی واقعی در جامعه نباشید.
تسنیم: به نظر خودتان چه تفاوتی میان شما و سایر نویسندگانی که درباره جنوب مینویسند وجود دارد؟ یا بهتر است بگویم نسل قدیم جنوبی نویسها و نسل حاضر چه نقاط اشتراک و تفاوتی دارند؟
احمد حسنزاده: تفاوت اصلیاش این است که آنها خیلی در کارشان جدیتر بودند، یا بهتر است بگویم خیلی آرمانگراتر از نسل من بودند. ما نسل بی آرمانی هستیم و به شدت فرمگرا، که متاسفانه این خیلی بد است. در مورد خودم همیشه تلاش کردهام دچار افراط در فرم و یا بازیهای زبانی نشوم. به نظرم این موضوع برای نوشتن مثل سم میماند و نویسنده را از اصالت داستان که همان روح روایت است، دور میکند؛ اما تفاوت مهم دیگری هم بین این دو نسل وجود دارد. نسل قبل تلاش سترگی انجام داد که جنوب را معرفی کند. جنوب را بهعنوان شاهرگی حیاتی برای ایران معاصر نشان دهد؛ بنابراین بیشتر نشان داد و تعریفش کرد.
اما دغدغه نسل حاضر بیشتر تحلیل است تا نشان دادن. البته این به آن معنا نیست که نسل گذشته اصلاً تحلیلی نداشته، ابداً اینطور نیست، حرف این است که این نگاه محور نبوده است. نسل حاضر شاید به اقتضای زمانه و این روند کوچکتر شدن روزبهروز دنیا و دسترسی آسانتر به اطلاعات و مسائلی از این دست، سعی میکند خودش را در دنیای امروز هم بیان کند و هم تحلیل. نقاط اشتراک هم که بسیار زیاد است. اول از همه، زیست جنوبی هر دو نسل. دیگر اینکه، بحرانهای حاکم بر جنوب. زمانی این بحران در قالب استعمار و بعد جنگ معنا پیدا میکرد، امروز میشود ریزگرد، میشود کمبود امکانات زیرساختی و فرسودگی امکانات قبلی و... یعنی که این جنوب هیچوقت آنطور که باید خودش، یعنی مردمش، بهرهمند از منابعش نبوده است. حالا آن تفاوتی که گفتم معنای بهتری پیدا میکند. بنابراین وقتی نسل من میخواهد به مصائب یا ماجراهایش بپردازد و در عینحال سعی دارد خودش را در جهان تعریف کند، فرم و افق داستان با استانداردهای روز دنیا برایش اهمیت پیدا میکند.
نسل قبل نویسندگانی که درباره جنوب مینوشتند و عمدهشان هم اهل جنوب بودند، بیش از هر چیز درگیر مضمون بودند. البته این حرف کاملاً نظر من است. گرچه اغلب کارهایشان فوقالعاده و دوست داشتنی است. یک جاهایی هم توانستند افق داستان به معنای هماهنگی فرم و محتوا را به بهترین شکل ارائه دهند. مثلاً شما 100 صفحه اول رمانِ «همسایهها»ی احمد محمود را ببینید، بهطور حیرتانگیزی کمنقص است. یا اغلب داستانهای کوتاه صادق چوبک و احمد محمود. البته همه اینها که میگویم درباره افق داستان و این حرفها، به معنای نقص نیست، بهتر است طور دیگری حرفم را بزنم که سوءتفاهم پیش نیاید. بهتر است بگویم تفاوت نسلی. اهمیتی که نسل من به فرم و تکنیک میدهد بیشتر است.
تسنیم: به نظر من داستانهای شما به گونهای است که میتوان آنها را در هرجای دیگری هم تصور کرد، فقط کافی است منابع حادثه را جابجا کنیم، موافق این حرف هستید؟
احمد حسنزاده:سعیم بر این بوده است که این اتفاق بیفتد. البته دلیل اصلیاش این است که بحرانهای انسان امروز بسیار بههم شبیه است؛ هم از منظر مادی و هم معنوی. همین بحران ریزگردها و یا منابع محدود آب را در نظر بگیرید. خیلی وقتها این ریزگردها تا تهران هم میآید و شهرهای سر راهش را نیز در برمیگیرد. بحران کمآبی هم به همین شکل، خیلی از شهرهای ایران با آن دستوپنجه نرم میکنند و هر دو این مشکلات در خیلی از مناطق دنیای امروز وجود دارد. یا تنهایی انسان معاصر، کوچک شدن خانوادهها، تندرویهای سیاسی و تمامیتخواهی اغلب سیاسیون دنیای امروز و از این قبیل مسائل. دنیا روزبهروز دارد تک سلولیتر میشود.
انتهای پیام/
∎
نظر شما