شناسهٔ خبر: 20560020 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

معرفت‌افزايی دغدغه آزادگان در اسارت بود

«سيدمهدی مدرسی» پس از شركت در كنكور پزشكی، راهی جبهه می‌شود. حضورش در جبهه به درازا نمی‌كشد چون در عمليات «والفجر مقدماتی» در چنگ دشمن بعثی اسير می‌شود.

صاحب‌خبر -
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، «سيدمهدی مدرسی» پس از شركت در كنكور پزشكی، راهی جبهه می‌شود. حضورش در جبهه به درازا نمی‌كشد چون در عمليات «والفجر مقدماتی» در چنگ دشمن بعثی اسير می‌شود. زندگی فرزند «آيت‌الله جواد مدرسی»، امام جمعه موقت يزد از بهمن سال 61 وارد مرحله تازه‌ای می‌شود. او نزديک به هشت سال را در اردوگاه موصل در اسارت می‌گذراند.

دوره‌ای كه با حضور افراد بزرگواری مثل مرحوم علی‌اكبر ابوترابی بسيار پربار می‌گذرد و نكات مثبت و سازنده بسياری برای مدرسی و ديگر آزادگان دارد. اين آزاده سرافراز پس از آزادی با ادامه تحصيل دكترای تخصصی پزشكی هسته‌ای می‌گيرد. مدرسی در گفت‌وگویی از نزديک به يک دهه آزادگی و روزهای پرخاطره‌اش می گويد.

شما در چه مقطعي از دفاع مقدس به عنوان رزمنده وارد جبهه شديد؟

سال 61 بعد از اينكه كنكور پزشكي دادم قبل از شروع ترم و رفتن به كلاس‌ها، داوطلبانه از طرف بسيج به جبهه اعزام شدم. آذر سال 61 در اولين كنكور پزشكي بعد از انقلاب فرهنگي شركت كردم، قبول هم شدم كه در همين زمان به جبهه اعزام شد. البته از آن جايي كه ابوي بنده امام جمعه موقت شهر يزد بودند حضورم در جبهه براي دوستاني كه من را مي‌شناختند دلگرم‌كننده بود. هر چند من به عنوان يك رزمنده ساده به منطقه رفته بودم. بهمن سال 61 عمليات والفجر مقدماتي در پيش بود. شب دوم عمليات كه مصادف با 21 بهمن مي‌شد وارد عمليات شدم. گردان‌ ما يكي از تيپ‌هاي نجف اشرف بود. عمليات شروع شد ولي متأسفانه انگار عمليات لو رفته بود و ستون پيشرونده قيچي شد و بين هزار تا 1200 نفر در آن عمليات زمين‌گير و اسير شدند كه من هم جزوشان بودند. اسرا از تيپ‌هاي مختلفي بودند. نيروهايي از لشكر نجف، عاشورا و ولي‌عصر(عج) در اين عمليات اسير شدند.

با توجه به قبولي شما در كنكور پزشكي، چه دلايلي باعث شد شما جاي حضور در دانشگاه راهي جبهه شويد؟

آن زمان اعلام شده بود كه حضور در جبهه واجب كفايي است و بايد در حدي كه بگويند ديگر به نيرو نياز نداريم افراد به جبهه مي‌رفتند. شرايط من هم طوري بود كه امكان رفتن به جبهه برايم مهيا بود. جواني كه هنوز تعلق و تعهد تأهل و فرزند را ندارد و انرژي كافي براي حضور در جبهه را داشته باشد، حضورش مثمرثمر خواهد بود. بنا به فرمان امام و شرايط آن زمان نياز به حضور امثال من در جبهه بود. من حضور در جبهه را به درس خواندن ارجح دانستم.

زماني كه اسارت براي شما اتفاق افتاد احساس ترس و وحشت بر شما غالب شد؟

همه افراد از اسير شدن ترس دارند. منتها ترس ما از اين بود كه وضعيت‌مان در آينده ‌چه خواهد شد و با ما چه كار خواهند كرد. مسئله ديگري كه به من استرس وارد مي‌كرد اين بود كه چون فرزند امام جمعه موقت يزد بودم دشمن خيلي حساسيت نشان دهد، بخواهد شناسايي كند و من از بقيه جدا شوم. موضوعي كه براي برخي از فرماندهان اتفاق افتاده بود. به لطف خدا شرايط طوري شد كه خدا آنها را كر و كور كرد و نتوانستند متوجه هويت من شوند.

آيا در ايام اسارت حسرت خورديد كه كاش در جبهه حاضر نمي‌شدم و به دانشگاه مي‌رفتم؟
اصلاً و ابداً! چيزي كه وظيفه بود انجام داديم و دوران اسارت هم براي من يك دانشگاه بود. در واقع خصوصيتي در افراد مكتبي، ايدئولوژيك، مسلمان و آرمانگرا وجود دارد كه وقتي در محيطي گرد هم جمع شوند باعث رشد‌شان مي‌شود. همه در اردوگاه‌ها احساس مي‌كردند نبايد در اسارت راكد باشند و بگذارند عمرشان تلف شود. شيوه يادگيري در اردوگاه‌ها به صورت حلقه حلقه بود و افرادي كه چيزي بلد بودند به چند نفر ديگر ياد مي‌دادند و آن چند نفر همين كار را تكرار مي‌كردند. من در روز شايد 10 جلسه اينچنيني داشتم. يا در حال يادگيري بودم يا در حال ياد دادن. تلاش كردم و زبان انگليسي را در حدي كه يك دانشجوي پزشكي بايد بداند ياد گرفتم. عربي را در حد صرف و نحو، ترجمه و فهم مفاهيم قرآني ياد گرفتم. اينها همه رشد بود. فراگيري علم لزوماً در دانشگاه و رشته پزشكي نيست. بسياري از آزادگان به اين صورت مشغول فراگيري علم در اردوگاه‌ها شدند. باز من چيزي ياد نگرفتم و برخي چندين زبان ياد گرفتند. برخي ديگر حافظ كل قرآن شدند. شايد من چون ديپلم داشتم و از قبل چيزهايي بلد بودم پله‌اي كه بالا رفتم خيلي ارتفاع نداشت ولي افرادي بودند كه پنج كلاس سواد داشتند و آنجا در حدي رشد كردند كه زبان انگليسي و عربي را به خوبي ياد گرفتند. پيشرفت اين افراد در دانش‌اندوزي بسيار چشمگيرتر بود. به هرحال هر كس به فراخور خودش سعي كرد رشد كند. در اسارت افراد بنا به درجه‌، مال و سابقه‌‌شان دسته‌بندي نمي‌شدند. افراد همديگر را با ميزان فهم و علم‌شان به ويژه علوم الهي و ديني نگاه مي‌كردند. بيشترين اقبال به طلبه‌ها بود. همه دنبال معرفت‌افزايي بودند و مي‌دانستند پول و مال به دردشان نمي‌خورد. همه در مسير خودسازي حركت مي‌كردند. اگر در شرايطي مثل اسارت مقداري معرفت و راهنما باشد افراد رشد خواهند كرد.

اتلاف وقت و بطالت برايتان معنايي نداشت؟

به هيچ وجه. همه تصورشان از اسارت اين است كه شخص، كناري نشسته و سيگاري دود مي‌كند اما در مورد رزمندگان اين مسئله صادق نبود. همه هدف داشتند و مي‌دانستند بايد چه كار كنند. رزمندگان وقتي آرمان‌شان را شناختند مطابق با آن شرايط عمل مي‌كردند. در جبهه مطابق با شرايط جبهه، در پشت جبهه مطابق با شرايط پشت جبهه و در اسارت مطابق با شرايط اسارت عمل مي‌كند.

دوران اسارت شما چند سال طول كشيد؟

نزديك به هشت سال. 91 ماه از سال 61 تا 69 به عنوان آزاده در اردوگاه موصل بودم. تا دو سال بعد از پذيرفتن قطعنامه اسير بودم. زماني كه صدام به كويت حمله كرد مجبور شد اسراي ايراني را آزاد كند. اگر او در شرايط اضطرار قرار نمي‌گرفت هرگز اسراي ايراني را رها نمي‌كرد. با حمله به كويت احساس كرد بايد جبهه ايران را ببندد و بايد امتياز بدهد. چون نمي‌توانست در هر دو جبهه درگير باشد. مي‌خواست كويت را ببلعد و نمي‌توانست همزمان جبهه‌هاي شرقي‌اش را فعال نگه دارد. تبادل اسرا صورت‌گرفت و تعداد بسيار زيادي از اسرا را آزاد كرد هر چند تعدادي مثل شهيد لشكري را نگه داشت.

تا به حال پيش آمده نسبت به هشت سالي كه اسير بوديد احساس ناراحتي كنيد؟

من هميشه حسرت اين موضوع را مي‌خوردم كه چرا توفيق حضور در جبهه را از دست دادم. اواخر حسرت اين را خوردم كه چرا تا زماني كه امام در قيد حيات بودند نتوانستم به ايران بيايم و خدمتشان برسم. اينها باعث ناراحتي بود.

با افراد شاخصي مثل حاج‌آقا ابوترابي برخورد و ارتباط داشتيد؟

چندين سال با حاج‌آقا ابوترابي در يك اردوگاه و يك اتاق بودم و از وجود ايشان بسيار استفاده كردم. از حضور و سيره عملي، رفتاري و كرداري‌شان بسيار آموختم. ايشان اسلام و اخلاق اسلامي را شناخته بود و در عمل اجرا و پياده مي‌كرد. از نظر ابعاد اجتماعي، اخلاقي و عبادي براي همه‌مان الگو بودند. اسلام را عميقاً شناخته بودند و آن را در عمل به ما اسرا نشان مي‌داد. چه افراد بي‌سواد و چه كساني كه تحصيلات دانشگاهي داشتند همه از سيره اخلاقي و عملي آقاي ابوترابي استفاده مي‌كردند. بسيار اخلاق‌مدار، متواضع و فهميده بود و شرايط را درك مي‌كرد. مطابق با شرايط واكنش‌هايشان كه منبعث از تعاليم اسلامي بود را تنظيم مي‌كردند.

عمده محبوبيت ايشان نزد آزادگان به خاطر همين موضوع بود؟

فقط صرف اين موضوع نبود. اخلاقي بودن تنها يكي از جنبه‌هاي شخصيتي ايشان بود. روشن و آگاه بودن و متناسب با شرايط تصميم گرفتن از مهم‌ترين ويژگي‌هاي اخلاقي حاج‌آقا ابوترابي بود. من به عنوان يك رزمنده كه جنگ و جبهه را پشت سر گذاشته بود در چنگ دشمن حاضر بودم تا مرز شهادت با بعثي‌ها مخالفت كنم و حاضر نبودم به حرفشان گوش كنم. حاج‌آقا ابوترابي مطرح كرد وظيفه شما اين است خودتان را سالم نگه داريد و سالم به ايران برسانيد. نبايد جان خودتان را به خطر بيندازيد. بعضي مخالفت‌ها خيلي اصولي و اساسي نيست و بعضي مواردي كه عراقي‌ها از ما مي‌خواستند با كمي تعامل به نتيجه مي‌رسيد. ايشان به ما فهماند نيازي نيست همه جا مقابل دشمن نافرماني كرد. مواردي مثل نظم و احترام گذاشتن به سرباز و درجه‌دار ارتشي از مواردي بود كه حل شد. اينها استراتژيك و تعيين‌كننده نبود. اگر بعثي‌ها در مواردي مثل رعايت نظم مخالفتي مي‌ديدند به شدت سركوب مي‌كردند. با مختصر رعايت كردن اين موارد ايمني بيشتري براي اسرا فراهم شد.

با اين تفاسير وجودشان براي همه آزادگان راهگشا بود؟

گاهي بعضي از اردوگاه‌ها به بن‌بست مي‌رسيد. يعني مخالفت با عراقي‌ها به حدي مي‌رسيد كه كار به اعتصاب مي‌كشيد، شرايط طوري مي‌شد كه عراقي‌ها هم اذيت مي‌كردند و به آزادگان غذا نمي‌دادند. هيچ مصالحه‌اي صورت نمي‌گرفت. مرحوم ابوترابي با حضور در آنجا و صحبت با افراد، آزادگان را متوجه اين نكته مي‌كرد كه بعضي از خواسته‌هاي عراقي‌ها ضربه‌اي به آرمان، دين و اعتقاداتمان نمي‌زند. اينكه به افسر عراقي احترام بگذاريد به دين و اعتقادتان ضربه نمي‌زند و خلاف موازين عمل نكرده‌ايد. اگر اين حرف‌ها را من يا كسي در سطح من مي‌زد شايد مي‌گفتند ترسيده ولي به شخصي كه در سطوح بالاي حوزه‌ علميه درس خوانده و سابقه جهاد و مبارزه‌اش از قبل انقلاب با شهيد اندرزگو، چمران و رجايي بوده نمي‌توانستند بگويند‌ ترسيده و شرايط را نمي‌فهمد. اتفاقاً مي‌گفتند چنين فردي بيشتر مي‌فهمد و شرايط را بهتر درك مي‌كند.

به نظر مي‌رسد جمع شدن افرادي پخته و بالغ كنار هم چنين لحظات گرانبهايي را برايتان رقم زده بود؟

دقيقاً! كسي به جبهه مي‌رود خودش يك غربالگري است. چه كسي در اوج جواني و نشاط به جبهه مي‌رود؟ كسي كه به يقين، توانايي و بلوغ فكري رسيده و به آرمان‌هاي بزرگ فكر مي‌كند. حالا تعدادي از اين انسان‌ها در يك اردوگاه كنار هم قرار مي‌گيرند و همين باعث مي‌شود كساني كه تخصص خاصي دارند دست ديگران را بگيرند، آنها را بالا بكشند و با هم رشد كنند.

تلخ‌ترين خاطره‌ دوران آزادگي‌تان به چه اتفاقي برمي‌گردد؟

تأثيرگذارترين خاطره‌اي كه بدجوري در ذهنمان حك شد رحلت امام خميني(ره) بود كه ضربه روحي سنگيني به همه آزادگان وارد كرد. حتي عراقي‌ها را هم تحت تأثير قرار داده بود. ما در فقدان امام مجالسي را در اردوگاه برپا كرديم و اين سوگ آنقدر سنگين و همگاني بود كه كسي جرأت نمي‌كرد مزاحم اين مراسم شود. قبل از آن هر مراسمي بود به شدت برخورد مي‌كردند ولي در اين مورد خاص جرأت نمي‌كردند مزاحم شوند. اگر واكنشي نشان مي‌دادند امنيت كل اردوگاه به خطر مي‌افتاد و ممكن بود درگيري‌هاي سنگيني رخ دهد. آنها خودشان را به نديدن زدند و كاري به مراسم آزادگان نداشتند.
از شيرين‌ترين خبر و اتفاق‌هم بگوييد.

در دوران اسارت شيرين‌ترين اتفاق، آزادي و ورود به ميهن است. هر چند خبر آزادي به صورت بسيار قطره‌چكاني به ما داده شد و حساسيت ‌و هيجان درباره‌اش از بين رفت. چون از زماني كه قطعنامه در سال 1367 پذيرفته شد تا سال 1369 هر باري خبر داده مي‌شد مذاكرات در جريان است و تا ماه آينده امكان آزادي وجود دارد. كم كم خودمان هم بي‌خيال شده بوديم و زماني كه آزادي‌مان اعلام شد خيلي تأثيري در خودمان احساس نكرديم.

منبع: روزنامه جوان

نظر شما