| صادق رضازاده|
قرص کامل ماه رفتهرفته از پشت ابر بیرون میآمد، در کوچهای مهگرفته فقط صدای پای مردی میآمد که کلاهی بر سر داشت، نزدیک قهوهخانه فردریش اشتراتسه آمد، وارد شد و پشت همان میز همیشگی رفقایش منتظرش بودند. قهوهچی با نگاهکردن به او درحالی که داشت لیوانی را با دستمال پاک میکرد، سرش را تکان داد، مثل همیشه قرار بود چهار اسپرسو بنوشند، خیلی آرام شروع کردند به گپزدن درباره اتفاقاتی که باید بیفتد، جایگزینیهایی که باید صورت بگیرد و اندیشهای که باید حاکم شود. در بین صحبتهایشان بود که صدای زنگ بازشدن درِ کافه نگاهشان را به آنسو چرخاند. مرد جوانی با دستکشهای چرمی سیاه و عصایی در دست و یک کلاه سیلندری خیلی آرام وارد کافه شد، نزد کافهچی رفت و به او گفت: «شب ساکتیست ولی شهر ساکت نیست». آن چهار مرد سریع بحثشان را عوض کردند. در همان هنگام پسر قد کوتاهی که دَنی کوچولو صدایش میزدند، با ورقهایی در دست هیجانزده وارد کافه شد ولی تا آن مرد غریبه را دید، سریعا ژست روزنامهفروشها را به خود گرفت. رفت آنطرف کافه و پیش آن چهار مرد نشست. یکی از آنها به دنی کوچولو گفت: «دنی چه خبر از اوضاع و احوال شهر؟!». دنی نگاهی به مرد غریبه انداخت، روبسپیر که متوجه ترس دنی شده بود، به آن مرد گفت: «چه خبر از دربار جناب کُنت؟». در آن هنگام کُنت بنوژ با لبخندی به روبسپیر گفت: «دوست قدیمی میدانی که از این القاب درباری خوشم نمیآید». وی افزود: «دوستان، حماقت این پادشاه عجیب است». دنی نفس راحتی کشید و گفت: «مردم شهر یکییکی آمدند و اجتماع عظیمی شکل گرفت، با وحدتی بینظیر و مثالزدنی، همقسم شده بودند و میگفتند تا قانون اساسی فرانسه بر پایههای محکمی استوار نشده باشد، از هم جدا نمیشویم.» روبسپیر سرش را جلو آورد و با لحن قاطعانهای گفت: «هدف بعدی باستیل است». او هدف بعدی را تعیین کرد. مردی که انقلابیبودنش شهره خاص و عام بود. او به خاطر چهره عجیب و گویش دهاتی و پشتکار شفگتانگیزی که داشت، همیشه مورد تمسخر نمایندگان قرار میگرفت، اما روبسپیر بر تصمیم خود مصمم بود و لحظهای از آن ناامید نمیشد. مردی انقلابی که مرام روشن و مشخص خودش را داشت و به خودش اجازه نمیداد که ذرهای از آن منحرف شود. سخنوریهای او ژرف و دقیق بود، ولی حرفهایش شور و هیجانی به کسی نمیداد و نمیتوانست مثل میرابو و بارانف شنوندگان را تحتتأثیر قرار دهد، اما او از همه آنها جدا بود. هیچوقت در کارناوالهای عمومی شرکت نمیکرد اما حرف او در میان جمعیت خوانده میشد و گوش به گوش میچرخید تا دیگر دنیا شنید حرف روبسپیر و رفقایش را. آنها نجات فرانسه را در انقلاب میدیدند، حتی به قیمت اعدام با گیوتین.
۲۷ جولای (۱۷۹۳)
سالروز اعدام ماکسیمیلیان روبسپیر
از رهبران انقلاب کبیر فرانسه
نظر شما