صغري خيلفرهنگ
عمليات مرصاد نه تنها نبردي عليه تجاوز كه جنگي در برابر نفاق و تزوير بود. عملياتي كه طي آن منافقين مزد خوشرقصي به صدام عفلقي را گرفتند و قريب به اتفاقشان در تنگه چهارزبر به درك واصل شدند. اما در اين ميان تعدادي از رزمندگاني كه سالها در پي نيل به شهادت، جبهههاي مختلف را درمينورديدند مرصاد را معبري براي وصال به معشوق يافتند و به شهادت رسيدند. آنچه در پي ميآيد روايتهاي جمشيد مجازي برادر شهيد محمد مجازي از شهداي عمليات مرصاد است.
هواي بهشتي
ما دو برادر و سه خواهر بوديم كه برادرم محمد متولد 1344بود. پدرمان كارگر مرغداري بود و با زحمت خرجي خانواده را تأمين ميكرد. محمد بسيار مورد توجه و علاقه پدر بود. برادرم كلاس اول دبيرستان را ميخواند كه راهي ميدان نبرد شد. بعدها براي ادامه تحصيل در جبهه با بچههاي جهاد دانشگاهي ارتباط داشت. وقتي دكتر بهشتي و يارانش به شهادت رسيدند، حال و هواي محمد منقلب شد. همان روز به خانه آمد، ساك وسايلش را برداشت و راهي شد. مادرم گفت تو هنوز بچهاي كجا ميروي؟ بمان درست را بخوان بعد برو. اما محمد هر طور شده مادر را راضي كرد و گفت اگر من نروم شما بايد جواب خانم حضرت زهرا(س) و حضرت زينب(س) را بدهي. عاقبت رفت و شش سال در جبهه بود. نوجواني كه در جبهههاي نبرد قد كشيده و تا شهادت در مرصاد 22ساله شد.
شيرينترين حضور
اولين عملياتي كه محمد سعادت حضور در آن را پيدا كرد عمليات بيتالمقدس و آزادسازي خرمشهر بود. در همين عمليات هم براي اولين بار جانباز شد. محمد بارها و بارها مجروح شد. دست، پا، كمر و درنهايت در آخرين حضورش در آخرين عمليات يعني مرصاد مزد مجاهدتهايش را گرفت و شهيد شد. اخوي رزمنده گردان حمزه از لشكر 27 محمد رسولالله(ص) بود. هر بار كه ميرفت برايمان نامه مينوشت يا تلگرام ميزد و ما را از حال و احوالش باخبر ميكرد. خيلي به نامه نوشتن علاقه داشت. همه نامههايش را هم با سلام به ساحت مقدس امام زمان(عج) و امام خميني(ره) شروع ميكرد.
مرخصيهاي بيمارستاني
محمد تنها زمان مجروحيت به مرخصي ميآمد. به هيچ عنوان از مرخصيهايش استفاده نميكرد. به جرأت ميتوانم بگويم همه مرخصيهايش در بيمارستان بود. ما هم تا از مجروحيتش مطلع ميشديم به عيادتش ميرفتيم تا در اين فاصله ايشان را زيارت كرده باشيم. حتي براي باز كردن بخيههايش منتظر نميماند و ميگفت اين كار را ميتوان در بيمارستان صحرايي انجام داد. در كربلاي 5 به شدت آسيب ديد. ابتدا ميخواستند پايش را قطع كنند اما با نظر دكتر معالج از پاي راستش اعضايي را جدا كردند و به پاي چپش پيوند زدند تا شايد نياز به قطع پا نباشد. خدا را شكر خوب هم پيوند خورد. وقتي پايش بهبود يافت، محمد دستش را بالا گرفت و گفت خدايا شكرت اين پا را دوباره به من دادي كه بتوانم باز به جنگ بروم. همين طور هم شد و دوباره رفت. هر زمان از نرفتن صحبت ميكرديم ناراحت و دلخور ميشد.
تكليف جبهه
محمد از لحاظ سني از من چهار سال كوچكتر بود اما از لحاظ ايمان و درجات به مراتب بالاتر بود. نمازهاي يوميهاش را اول وقت ميخواند، به نماز شب توجه خاص داشت، اهل امر به معروف و نهي از منكر بود. بسيار هم به حضور در مسجد توجه داشت. نميدانم كدام يك از خصوصيات محمد او را آسماني كرد اما هر باري كه به مرخصي ميآمد ابتدا به ديدار خانواده شهدا و جانبازان ميرفت. خودش را مديون آنها ميدانست. خيلي متواضع بود. خط خوبي داشت و در مراسم شهدا برايشان پلاكارد مينوشت. هميشه به خاطر اينكه نامش را محمد گذاشتهاند مادر را غرق در بوسه ميكرد. به مادر و پدر احترام ميگذاشت و ارادت خاصي به امام خميني (ره) داشت. ميگفت وقتي امام ميگويد رفتن به جبهه تكليف است پس تكليف است و ما بايد برويم تا دشمن را بيرون كنيم.
لباس بسيجي و شلوار خاكي
برادرم قبل از عمليات مرصاد به ديدار خانواده آمد. آمده بود براي كاري در جهاد كشاورزي كه به ديدار ما هم آمد. رفت مسجد و با بچههاي بسيج ديدار كرد و بعد به خانه آمد. به من گفت فردا صبح بايد بروم. گفتم كجا، گفت جاي هميشگي. فردا صبح رفتم از نانوايي نان تازه بگيرم كه موقع برگشت محمد را در وسط كوچه ديدم، سرش را بالا گرفت و نگاهي به من كرد. لباس بسيجي پوشيده بود با يك شلوارخاكي يك ساك دستش، خنديد رفت جلو گفت دارم ميروم، گفتم به سلامت خدا نگهدارت باشد. گفتم كاري نداري، گفت هواي مادر و بچهها را داشته باش. كمي كه جلوتر رفت دوباره برگشت نگاهي كرد و رفت تادر مصاف با منافقين در مرصاد سهمي از عاقبت به خيري را نصيب خود كند.
به منافقين رحم نكنيد
بعدها دوستانش گفتند در مرصاد سوار ماشين بود، همراه راننده از كنار ما كه رد شد گفت بچهها اينها منافقين هستند بهشان رحم نكنيد. اگر رحم كنيد آنها به شما رحم نخواهند كرد. آن قدر خون به دل صداميان و منافقين كرده بود كه بعد از شهادت نامش را از راديو بيبيسي و راديو عراق اعلام كرده و گفته بودند كه محمد مجازي توسط نيروهاي منافق داخل ايران شناسايي و كشته شده است. كشتن محمد براي آنها خيلي مهم بود. بارها و بارها براي سرش جايزه تعيين كرده بودند. بعد از شهادت وقتي كوردلان منافق نتوانسته بودند سرش را با خود ببرند با قنداق اسلحه صورتش را له كرده بودند. تصاوير پيكرش را نگه داشتهام.
∎
عمليات مرصاد نه تنها نبردي عليه تجاوز كه جنگي در برابر نفاق و تزوير بود. عملياتي كه طي آن منافقين مزد خوشرقصي به صدام عفلقي را گرفتند و قريب به اتفاقشان در تنگه چهارزبر به درك واصل شدند. اما در اين ميان تعدادي از رزمندگاني كه سالها در پي نيل به شهادت، جبهههاي مختلف را درمينورديدند مرصاد را معبري براي وصال به معشوق يافتند و به شهادت رسيدند. آنچه در پي ميآيد روايتهاي جمشيد مجازي برادر شهيد محمد مجازي از شهداي عمليات مرصاد است.
هواي بهشتي
ما دو برادر و سه خواهر بوديم كه برادرم محمد متولد 1344بود. پدرمان كارگر مرغداري بود و با زحمت خرجي خانواده را تأمين ميكرد. محمد بسيار مورد توجه و علاقه پدر بود. برادرم كلاس اول دبيرستان را ميخواند كه راهي ميدان نبرد شد. بعدها براي ادامه تحصيل در جبهه با بچههاي جهاد دانشگاهي ارتباط داشت. وقتي دكتر بهشتي و يارانش به شهادت رسيدند، حال و هواي محمد منقلب شد. همان روز به خانه آمد، ساك وسايلش را برداشت و راهي شد. مادرم گفت تو هنوز بچهاي كجا ميروي؟ بمان درست را بخوان بعد برو. اما محمد هر طور شده مادر را راضي كرد و گفت اگر من نروم شما بايد جواب خانم حضرت زهرا(س) و حضرت زينب(س) را بدهي. عاقبت رفت و شش سال در جبهه بود. نوجواني كه در جبهههاي نبرد قد كشيده و تا شهادت در مرصاد 22ساله شد.
شيرينترين حضور
اولين عملياتي كه محمد سعادت حضور در آن را پيدا كرد عمليات بيتالمقدس و آزادسازي خرمشهر بود. در همين عمليات هم براي اولين بار جانباز شد. محمد بارها و بارها مجروح شد. دست، پا، كمر و درنهايت در آخرين حضورش در آخرين عمليات يعني مرصاد مزد مجاهدتهايش را گرفت و شهيد شد. اخوي رزمنده گردان حمزه از لشكر 27 محمد رسولالله(ص) بود. هر بار كه ميرفت برايمان نامه مينوشت يا تلگرام ميزد و ما را از حال و احوالش باخبر ميكرد. خيلي به نامه نوشتن علاقه داشت. همه نامههايش را هم با سلام به ساحت مقدس امام زمان(عج) و امام خميني(ره) شروع ميكرد.
مرخصيهاي بيمارستاني
محمد تنها زمان مجروحيت به مرخصي ميآمد. به هيچ عنوان از مرخصيهايش استفاده نميكرد. به جرأت ميتوانم بگويم همه مرخصيهايش در بيمارستان بود. ما هم تا از مجروحيتش مطلع ميشديم به عيادتش ميرفتيم تا در اين فاصله ايشان را زيارت كرده باشيم. حتي براي باز كردن بخيههايش منتظر نميماند و ميگفت اين كار را ميتوان در بيمارستان صحرايي انجام داد. در كربلاي 5 به شدت آسيب ديد. ابتدا ميخواستند پايش را قطع كنند اما با نظر دكتر معالج از پاي راستش اعضايي را جدا كردند و به پاي چپش پيوند زدند تا شايد نياز به قطع پا نباشد. خدا را شكر خوب هم پيوند خورد. وقتي پايش بهبود يافت، محمد دستش را بالا گرفت و گفت خدايا شكرت اين پا را دوباره به من دادي كه بتوانم باز به جنگ بروم. همين طور هم شد و دوباره رفت. هر زمان از نرفتن صحبت ميكرديم ناراحت و دلخور ميشد.
تكليف جبهه
محمد از لحاظ سني از من چهار سال كوچكتر بود اما از لحاظ ايمان و درجات به مراتب بالاتر بود. نمازهاي يوميهاش را اول وقت ميخواند، به نماز شب توجه خاص داشت، اهل امر به معروف و نهي از منكر بود. بسيار هم به حضور در مسجد توجه داشت. نميدانم كدام يك از خصوصيات محمد او را آسماني كرد اما هر باري كه به مرخصي ميآمد ابتدا به ديدار خانواده شهدا و جانبازان ميرفت. خودش را مديون آنها ميدانست. خيلي متواضع بود. خط خوبي داشت و در مراسم شهدا برايشان پلاكارد مينوشت. هميشه به خاطر اينكه نامش را محمد گذاشتهاند مادر را غرق در بوسه ميكرد. به مادر و پدر احترام ميگذاشت و ارادت خاصي به امام خميني (ره) داشت. ميگفت وقتي امام ميگويد رفتن به جبهه تكليف است پس تكليف است و ما بايد برويم تا دشمن را بيرون كنيم.
لباس بسيجي و شلوار خاكي
برادرم قبل از عمليات مرصاد به ديدار خانواده آمد. آمده بود براي كاري در جهاد كشاورزي كه به ديدار ما هم آمد. رفت مسجد و با بچههاي بسيج ديدار كرد و بعد به خانه آمد. به من گفت فردا صبح بايد بروم. گفتم كجا، گفت جاي هميشگي. فردا صبح رفتم از نانوايي نان تازه بگيرم كه موقع برگشت محمد را در وسط كوچه ديدم، سرش را بالا گرفت و نگاهي به من كرد. لباس بسيجي پوشيده بود با يك شلوارخاكي يك ساك دستش، خنديد رفت جلو گفت دارم ميروم، گفتم به سلامت خدا نگهدارت باشد. گفتم كاري نداري، گفت هواي مادر و بچهها را داشته باش. كمي كه جلوتر رفت دوباره برگشت نگاهي كرد و رفت تادر مصاف با منافقين در مرصاد سهمي از عاقبت به خيري را نصيب خود كند.
به منافقين رحم نكنيد
بعدها دوستانش گفتند در مرصاد سوار ماشين بود، همراه راننده از كنار ما كه رد شد گفت بچهها اينها منافقين هستند بهشان رحم نكنيد. اگر رحم كنيد آنها به شما رحم نخواهند كرد. آن قدر خون به دل صداميان و منافقين كرده بود كه بعد از شهادت نامش را از راديو بيبيسي و راديو عراق اعلام كرده و گفته بودند كه محمد مجازي توسط نيروهاي منافق داخل ايران شناسايي و كشته شده است. كشتن محمد براي آنها خيلي مهم بود. بارها و بارها براي سرش جايزه تعيين كرده بودند. بعد از شهادت وقتي كوردلان منافق نتوانسته بودند سرش را با خود ببرند با قنداق اسلحه صورتش را له كرده بودند. تصاوير پيكرش را نگه داشتهام.
نظر شما