چون همسر دومش بچهدار نمیشد، این مرد همسر اولش را راضی کرده بود دو فرزند دیگرش که نوجوان بودند همراه پدر و با نامادری زندگی کنند. اما هر روز که میگذشت و بچهها بزرگتر میشدند، اختلاف آنها با نامادری بیشتر میشد. این بگومگوها و اختلافات گاهی به درگیری میان آنها میانجامید. ابتدا نامادری میکوشید بچهها را به نحوی راضی کند تا آنان موقعی که پدرشان از سرکار به خانه برمیگردد، از بازگو کردن آنچه اتفاق افتاده، خودداری کنند. یک شب که در آشپزخانه مشغول تهیه شام بود متوجه شد، دخترِبزرگ، در پاسخ پدرش که علت کبودی صورتش را پرسیده بود گفت نامادری این بلا را به سر او آورده است. قبل از اینکه پدر واکنشی نشان دهد، این خانم پیشدستی کرد و با داد و فریاد شروع به فحاشی به مادربچهها کرد و گفت: مادرشان اگرعرضه داشت بچههایش را نگه میداشت و تولههایش را سر من نمیریخت. اگر راست میگوید بیاید بچههایش را جمع کند. مرد که هنوز لباسهایش را عوض نکرده بود، با شنیدن این سروصدا بدون آنکه حرفی بزند سیگاری روشن کرد. چند پُک به سیگارش زد و بدون آنکه منتظر شام بماند. از خانه بیرون رفت. یکی دو ساعت بعد که برگشت، دید بچهها در هال به خواب رفتهاند و همسرش نیز در اتاق خوابیده است. کنار میز تلویزیون دراز کشید. صبح زودتر از همه بیدار شد و بدون خوردن صبحانه به سرکارش رفت. بچهها که دیده بودند پدرشان به حرف آنها توجهای ندارد، دیگر برایش چیزی از آنچه در غیاب وی در خانه اتفاق میافتاد، تعریف نمیکردند. پدرشان هم که هرازچندگاهی آثار چنگ و دندان را بر روی دست و بازوی بچهها میدید چیزی به روی خود نمیآورد. مشکل اصلی نامادری با دختر بزرگتربود. به بهانههای مختلف با هم درگیر میشدند. این درگیریها عاقبت خوشی نداشت و سرانجام به مرگ دختر جوان منجر شد. پس از تکمیل پرونده و ارسال به دادگاه، پدر مقتول چندباری به دادگاه آمد و پیگیر رسیدگی به پرونده شد. در روز رسیدگی با آنکه اخطاریه به هر دو ولی دم یعنی پدر و مادر مقتول ابلاغ واقعی شده بود، اماهیچیک در دادگاه حاضر نشدند. ناگزیر وقت رسیدگی تجدید شد. ده روز بعد پدر مقتول به دادگاه آمد و گفت، با مادر آن مرحوم در حال مذاکره هستم، اگر راضی شد به اتفاق به دادگاه میآییم. گفتم منعی ندارد. از دفترشعبه خواستم حضور پدر مقتول را در شعبه مغتنم بشمارد و وقت رسیدگی بعدی را به صورت حضوری نیز به وی ابلاغ کند. مرد متعهد شد وقت رسیدگی را به اطلاع مادر مقتول نیز برساند. در جلسه بعدی دادگاه وقتی پدر مقتول به جایگاه فراخوانده شد، گفت آقای قاضی اول خانم نظرشان را بدهند، من بعداً نظرخودم را میگویم. مادر مقتول تقاضای قصاص قاتل را کرد. پدر مقتول گفت آقای قاضی من فرصت میخواهم. الان نمیتوانم نظر خودم را بگویم. گفتم به اندازه کافی فرصت داشتی که فکرهایت را بکنی. گفت الان بههیچوجه نمیتوانم نظرخودم را بگویم. به من فرصت بدهید. بعد از اتمام جلسه که طرفین، دادگاه را ترک کرده بودند، آمد وگفت میخواستم چند کلمهای با شما خصوصی صحبت کنم. گفتم صحبت با یکی از طرفین پرونده بدون حضور دیگری برخلاف انصاف است. گفت فقط میخواستم از شما مشورت بگیرم. آقای قاضی حقیقتا ماندهام چه کنم. پس از تجدیدفراش، زن اولم از من جدا شد و پیشم نماند. سر اشتباه من، دخترم هم از دستم رفت. حال اگر قصاص بخواهم، این زنم را هم از دست میدهم. شما میگویید من چه کار کنم. گفتم در جلسه رسیدگی اختیارات قانونی اولیای دم را که برایتان توضیح دادم. گفت اگر گذشت کنم جواب زن اولم را چه بگویم. خود مرا متهم میکند ومیگوید با زنت دست به یکی کردی و دخترم را کشتی؟ اگر دیه بخواهم، زنم چیزی در بساط ندارد درواقع باید خودم آن را پرداخت کنم. اگر قصاص بخواهم، این زنم هم از دستم میرود! ماندهام چه تصمیمی بگیرم. این مرد سرانجام درخواست خود را در دادگاه مطرح کرد و حکم را در این رابطه صادر کردیم.
دکترمحمدباقر قربانزاده، رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران
نظر شما