شناسهٔ خبر: 20026238 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

داستانک رمضان ۲۷/ سنگ*

فرهنگ > ادبیات - محمدرضا مهاجر

صاحب‌خبر -

قطعه سنگی را که توی مشتش بود ، محکم فشار داد. لب پایینش را لای دندانهای بالا و پایینش محکم فشار داد. همه خاطرات سالهای کودکی و نوجوانیش را یکهو ریخت توی بازویش. سنگ را به سمت صف سربازهای اسرائیلی که چندده متر دورتر صف کشیده بودند،پرتاب کرد.

از زمانی که صدای گلوله بلند شد تا وقتی که او روی زمین افتاد، به اندازه یک چشم به هم زدن هم نشد.

چشمهایش توی چشمهای برادرش که او را بغل کرد افتاد: ابوهشام! چندسنگ دیگر توی جیبم هست.بردار و پرتاب کن. نگذار حرام شود.

*په پاسداشت روز جهانی قدس

نظر شما