شناسهٔ خبر: 20023163 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

زوالِ «عقل منفصل» اصلاحات؛

نقدی بر تحلیل «کیسینجر اصلاحات» از انتخابات ۹۶/ آیا سرچشمه‌های تئوری‌پردازی حجاریان درحال خشک شدن است؟

اگر طبق منطق حجاریان، در جمهوری اسلامی «مردم» در ۲۰ سال گذشته فقیرتر و پوپولیست تر شده اند و دنبال یارانه و کارانه هستند، پس می بایست اکنون رئیسی به جای روحانی بر کرسی ریاست دولت دوازدهم نشسته بود!

صاحب‌خبر -

سرویس سیاست مشرق- سعید حجاریان کاشی(با اسم اطلاعاتی دوران نه چندان دور خود، سعید مظفری) نامی آشنا در عرصه سیاست ایران است. او را «تئوریسین اصلاحات»، «مغز متفکر اصلاح طلبی» و «عقل منفصل لیدر اصلاحات» لقب داده اند. این نقشی است که او عمیقا می پسندد و از سال ها قبل، از دوران جوانی در کمیته نازی آباد و بعدا اطلاعات نخست وزیری شدیدا به دنبال جایگاهی این چنین برای خود بوده است. برخی از کسانی که در جوانی با حجاریان کار کرده اند، به یاد دارند که از همان زمان دانشجویی در دانشکده فنی که جزو دانشجویان انقلابی پیرو خط امام محسوب می شد، به شدت دچار یک نوع «خود کیسینجر بینی» بود و تمایل داشت محوریت فکری داشته باشد و برای دیگران خط مشی تعیین کند.

حجاریان البته از همان جوانی انسان هوشمند و اهل مطالعه ای بود و تمایل و ولع او به کار تئوریک و سیستم سازی، با حضور در وزارت تازه تاسیس اطلاعات جمهوری اسلامی به خوبی ارضاء می شد. از همان جا هم بود که او سناریونویسی و جریان سازی اطلاعاتی برای تاثیرگذاری جدی بر عرصه سیاست داخلی جمهوری اسلامی را مشق کرد. جایگاه محوری او در هر دو تشکیلات اصلی  جبهه اصلاحات، یعنی حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب، نقش او به عنوان مشاور ارشد رییس جمهور وقت، در اختیار داشتن تریبونی به اسم روزنامه «صبح امروز»(معروف به توپخانه دوم خرداد)، و البته نفوذ و لینک های او با وزارت اطلاعات دولت اصلاحات،  به او فرصت و مجال ساخت و پرداخت تئوری های ضدامنیتی چون «فتح سنگر به سنگر» و «چانه زنی از بالا، فشار از پایین»، «عرفی کردن قدرت»، «سلطانیزم» و امثالهم را داد که از ترکیب آن ها با عوامل داخلی و خارجی، فتنه هایی چون قتل های زنجیره ای، کوی دانشگاه و فتنه ۸۸ بیرون آمد. این البته ماجرایی پیچیده و چندلایه است که موضوع این مقال نیست.

حجاریان، نفر اول سمت راست در محضر مرحوم آیت الله مهدوی کنی، زمانی که یک نیروی اطلاعاتی بود

سعید حجاریان در سال های اخیر، به ویژه بعد از آن که سناریوی طراحی شده او و همفکرانش در سال ۸۸ شکست خورد، و البته با لحاظ وضعیت جسمی خود، کم کارتر شده بود و به دادن تحلیل ها و یادداشت های کوتاه و یک صفحه ای و گاه یک ستونی به مطبوعات زنجیره ای اصلاحات بسنده می کرد. ولی از انتخابات مجلس شورای اسلامی در ۹۴، به نظر می رسد که حجاریان دوباره فعال تر شده و به قصد جریان سازی دوباره پا به عرصه گذاشته است.   باید انصاف داد که تا همان مقطع سال ۹۴، همان یادداشت ها و تحلیل های کوتاه حجاریان چون کم تر به سیاسی کاری و خط و خطوط جناحی آلوده بود، از عمق و استحکام بیشتری برخوردار بود. جالب ترین مصداق این نوع تحلیل ها هم بحث عقب نشینی حجاریان از ماجرای «تقلب» در سال ۸۸ و گذاشتن عنوان «تدلیس سیستماتیک» بر آن در مصاحبه با خبرگزاری تسنیم بود(لازم به ذکر است که حجاریان به واسطه همان عشق بی حد و حصر به استراتژیست و تئوریسین جلوه کردن، علاقه مفرطی به ساختن اصطلاحات و واژه‌چینی‌های خاص دارد).

علی ایّ حال، هر چه در یکی دو سال اخیر، حجاریان در کار حزبی و سیاست بازی دوباره فعال تر شده، از عمق و استحکام تحلیل های او هم به طرز محسوسی کاسته شده است. تا به جایی که در آخرین مطلبی که از او تحت عنوان «تحلیل انتخابات ۹۶» در خبرگزاری «ایلنا» منتشر شد، با متنی ضعیف، تحلیلی سست و منطقی متناقض مواجه می شویم که بیشتر به تبلیغات حزبی در آستانه انتخابات شبیه است، تا تحلیل علمی و بی طرفانه در فضای بعد از انتخابات. در ادامه، این متنِ "تحلیلی" را بررسی می کنیم:

دربند ۱ این تحلیل، حجاریان با مقایسه تعداد آرای دو نامزد اصلی در انتخابات ۷۶ و انتخابات ۹۶، و لحاظ کردن ۲۰ میلیون نفری که در طی این ۲۰ سال، واجد شرایط رای دادن شده اند، نتیجه گرفت که اصول گرایان در جلب آرای این رای دهندگان جدید موفق تر از اصلاح طلبان عمل کرده اند:

" مطابق آمار رسمی منتشرشده از دوم خرداد ۱۳۷۶ به این سو آرای جناح اصولگرا بیش از هشت میلیون افزایش داشته و در مقابل به آرای اصلاح طلبان تنها چهار میلیون افزوده شده است و این در حالی است که در این فاصله به تعداد کسانی که حق رای داشتند ٢٠ میلیون اضافه شده است."

در واقع مساله اصلی حجاریان، مدیریت این ۲۰ میلیون رای جدید است که به باور او بیشتر به سبد اصول گرایان رفته تا اصلاح طلبان،  واین به نظر حجاریان منطقی نیست چون این رای دهندگان جدید " نوعا قشر جوان هستند و طبعا به سمت تحول خواهی گرایش دارند." به بیان دیگر، منطق یک خطی آقای حجاریان این است که: رای دهندگان جوان، تحول خواه هستند. تحول خواهی یعنی اصلاح طلبی. پس بخش عمده این ۲۰ میلیون رای جدید باید به سبد اصلاح طلبان ریخته می شد.

درباره این که طبق چه دلیل، منطق و آمار و کمیتی باید این گزاره ها را بپذیریم، حجاریان توضیح خاصی نمی دهد. او این گزاره ها را از قبل اثبات شده و «پیش فرض» می گیرد، و به دنبال جواب دادن به این سوال است که چرا رای ۷ میلیونی ناطق نوری ۷۶، به رای ۱۶ میلیونی رئیسی در ۹۶ رسیده، و چرا رای ۲۰ میلیونی خاتمی در ۷۶، فقط با ۳ و نیم میلیون افزایش به ۲۳.۵ میلیون رای روحانی ۹۶ رسیده است.

اما اتفاقا باید در همین مرحله مکث و تامل کرد و دست روی صحت یا عدم صحت همین «پیش فرض» حجاریان گذاشت. او توضیح نمی دهد چه طور یک جهش ۲۰ ساله از ۷۶ به ۹۶ انجام داده و این دو بازه را با هم مقایسه کرده است؟ چرا الگوهای انتخابات ۸۴ و ۹۲ در این مقایسه جایی ندارند؟(چون این سال ها، سال پایان دولت های ۸ ساله خاتمی و احمدی نژاد بودند، اهمیت دارند). اتفاقا الگوی «تفرقه و وحدت» در هر دو اردوگاه اصولگرایی و اصلاح طلبی در این دو انتخابات عینا تکرار شد و از این رو قابلیت الگوسازی و تحلیل سیستماتیک(که بسیار مورد علاقه حجاریان و همفکران ایشان همچون خانیکی و تاجیک است) بیشتری هم دارند. در ۸۴ با تفرقه در اردوگاه اصلاح طلبی(به عنوان جریانی که برگزارکننده انتخابات بود) و معرفی ۳ نامزد اصلاح طلب و یک نامزد متمایل به اصلاحات(هاشمی رفسنجانی)اصول گرایان توانستند انتخابات را در دور دوم ببرند. رای احمدی نژاد در آن سال حدود ۱۸ میلیون رای بود. در سال ۹۲، همین تفرقه عینا در جناح اصولگرا(به عنوان برگزارکننده انتخابات) تکرار شد و ان ها با ۴ نامزد وارد مرحله نهایی انتخابات شدند، در حالی که اصلاح طلبان به وحدت رسیدند. این بار روحانی با همان ۱۸ میلیون برنده انتخابات شد.

مضاف بر این که اگر دو انتخابات ۸۸ و ۹۶ را هم وارد تطبیق کنیم(که در آن ها یک دولت مستقر به دنبال انتخاب برای دور دوم بود) می بینیم که روحانی تقریبا همان رایی را به دست آورد که احمدی نژاد در ۸۸ کسب کرده بود، و آرای چالشگر اصلی رییس جمهور مستقر هم، در هر دو انتخابات ۸۸ و ۹۶ در همان رده ۱۵ میلیون می چرخید.

حال باید از حجاریان پرسید که چگونه برای ایجاد شاخص های کمیتی از محبوبیت و پایگاه رای دو جناح یک جهش ۲۰ ساله انجام داده است و تحولات این ۲۰ سال(که اصلا زمان کوتاهی محسوب نمی شود و اتفاقات بسیار مهمی هم در آن رخ داده است) را لحاظ نمی کند. مضاف بر این که بر خلاف تحلیل سطحی حجاریان، بسیاری از تحلیل گران انتخابات ۹۶ معتقدند که صعود رای روحانی از ۱۸ به ۲۴ میلیون، مدیون «رای اولی ها» بود. در ۲۹ اردیبهشت ۹۶، ۵۶ میلیون و ۴۱۰ هزار نفر واجد شرایط رای دادن بودند، در حالی که در ۲۴ خرداد ۹۲، این رقم ۵۰ میلیون و ۴۸۳ هزار نفر بود(حدودا ۶ میلیون افزایش در واجدین شرایط) که این رقم تقریبا با میزان افزایش آرای روحانی نسبت به ۹۲ مطابقت می کند. البته مدعی نیستیم که همه این ۶ میلیون رای به سبد روحانی رفت؛ ولی مشاهدات میدانی و گزارش های ناظران از صندوق های رای گیری در شهرهای بزرگ نشان می داد که بخش بزرگی(اکثریت غالب) از این جوانان رای اولی در انتخابات ریاست جمهوری به دلایلی چند( از جمله وعده های فریبنده فرهنگی و اجتماعی، دوقطبی سازی و دروغ هایی از قبیل دیوارکشی و البته سرمایه گذاری نامزد پیروز بر هیجانات و احساسات جوانی از طریق مراسم مختلط، رقص و پایکوبی خیابانی، استفاده از رنگ های تند و موزیک و خواننده و بازیگرهای جوان پسند و ...البته ضعف غیرقابل کتمان جناح اصولگرا در برقراری با نسل جوان طبقه متوسط) به روحانی رای دادند. در نتیجه فرض پایه ای حجاریان مبنی بر این که اصول گرایان در جذب جوانان موفق تر عمل کردند، زیر سوال می رود.

در ادامه، «کیسینجر اصلاحات» در جواب سوال خود که بر فرضی سست و غیرمنطقی استوار است، چند عامل را مطرح می کند، که خود هر یک از آن ها باز جا تشکیک و تردید جدی دارد:

در قسمت یک بند یک این تحلیل، حجاریان دوباره بحث شیرین «تقلب» را مطرح می کند! او که از طراحان اصلی فتنه «تقلب» در سال ۸۸ بود، گویا وسواس فکری و ذهنی عجیبی با «فتنه انگیزی»(حتی به صورت خیلی ریز و ملایم آن دارد)و دوباره در این جا هم به صورت خزنده و رندانه بحث تقلب را مطرح می کند. شاهد مثال او برای ادعای تقلب هم بسیار تعجب برانگیز و حتی مضحک است. او وجود گزارش ها از ابطال حدود ۵ میلیون تعرفه مهرنخورده را دلیلی برای این تقلب ذکر می کند، و این در حالی است که همین موضوع اتفاقا در راس فهرست تخلفات جدی انتخاباتی مورد اعتراض از سوی ستاد حجت الاسلام رئیسی بود، چرا که عمدتا این رای ها مربوط به مناطقی می شد که طبق انتظارات و مطالعات قبلی، رای آقای رئیسی در اکثریت بود.

یا مورد دیگری که مطرح می کند این است: " قرینه دیگر، آرای تعجب برانگیز شهر مشهد است. در این شهر مردم به حوزه های اخذ رای رفتند و دربست به لیست اصلاح طلبان رای دادند، یعنی فرصت گذاشتند و به دقت نام ١٥ نفر از کاندیداهای اصلاح طلب را نوشتند، اما در صندوق بغل به آقای رئیسی رای دادند، آن هم با نسبت ٧٠ به ٣٠ به نفع رئیسی."

دروغپردازی آقای حجاریان در همین جا مشخص می شود که از نسبت " ۷۰ به ۳۰" نتایج آرای ریاست جمهوری به نفع رییسی در مشهد سخن می گوید، در حالی که نسبت آرای رئیسی به روحانی در این شهر ۵۵ به ۴۲(۹۰۳.۰۰۰ در برابر ۶۸۸.۰۰۰) بود. در ثانی، محض اطلاع حجاریان و سایر کسانی که ممکن است ذهنشان درگیر این منطق شیطنت آمیز و «فتنه گرانه» او شود، باید گفت که میزان رای نفر اول منتخب  شورای شهر مشهد مقدس، یعنی «امیر شهلا» حدود ۲۵۶ هزار رای بوده است. تعداد کل ارای ماخوذه ۱ میلیون ۴۲۲ تعرفه در انتخابات شورای شهر بوده است که یعنی نفر اول شورای شهر مشهد که از فهرست اصلاح طلبان است، تنها ۲۰ درصد آراء را به دست آورده است. معنای دیگر این آمار آن است که با وجود اکثریت داشتن طرفداران رئیسی به روحانی، بسیاری از آن ها به سان دیگر شهرهای بزرگ، الزاما به فهرست اصولگرایان شورای شهر رای ندادند، مساله ای که در تهران هم اتفاق افتاد، و بخش عمده رای طرفداران اصولگرایی در شورای شهر به صورت گزینش موردی بوده است و حتی بسیاری از آن ها برگه تعرفه شورای شهر را سفید به صندوق انداختند(بر عکس اصلاح طلبان که به تقلید از استراتژی فلّه ای «تکرار می کنم» رییس آقای حجاریان، به کل فهرست از صدر تا ذیل رای دادند).

البته فرض ما این است که «کیسینجر» اصلاحات زرنگ تر از آن است که به سهو نسبت «۵۵ به ۴۲» را «۷۰ به ۳۰» بنویسد، یا نداند که یکی از سرفصل های اصلی تخلفات برگزارکنندگان انتخابات، به ضرر رقیب آقای روحانی، اتفاقا مساله همان ۵ میلیون تعرفه مهرنخورده و باطل شده بود، و حال حجاریان رندانه و موذیانه آن را به عنوان شاهدی بر «تقلب» در انتخاباتی مطرح می کند که دوستان وهمفکران خود او در وزارت کشور «تدبیر و امید» برگزار کرده اند تا به این ترتیب هم قضیه را «ماستمالیزاسیون» کند و هم از آب گل آلود آن یک ماهی هم برای اردوگاه سیاسی خود بگیرد.

در قسمت  دوم بند ۱ این تحلیل،  حجاریان چنین می گوید:

" برخی معتقدند جناح راست در هشت سال (۸۴-۹۲) که قوه مجریه را هم در دست داشت، با بستن احزاب و سمن ها، اصلاح طلبان را سازمان زدایی کرده و برعکس به نیروهای خود سازمان داده است."

در جواب دومین «مغلطه» حجاریان باید گفت، اگر منظور از بستن احزاب، منحل کردن لانه های اصلی فتنه ضدامنیتی ۸۸ و کانون های طراحی براندازی یعنی مشارکت و مجاهدین انقلاب است(که جناب حجاریان عضو مرکزیت هر دوی آن ها بود!)، این کم ترین اقدامی است که هر نظام حکومتی، که بتوان اسم آن را نظام گذاشت، در برابر تشکیلات برانداز انجام می دهد. یا اگر منظور شما از «سمن ها»(سازمان های مردم-نهاد یا NGO) موسساتی چون «کانون مدافعان حقوق بشر» شیرین عبادی یا سازمان «کنشگران داوطلب» است که به مرکز هماهنگ سازی نفوذ و استحاله در داخل کشور و ابزار جاسوسی تبدیل شده بودند، خود شما به عنوان یک عنصر «امنیتی» قدیمی به خوبی از نقش این NGOها در انقلاب های رنگی در دور و اطراف کشورمان به خوبی آگاهید. و البته همین تاسف و حسرتی که از بسته شدن لانه های ضدامنیتی فتنه نشان می دهید، به خوبی پیوندهای شما را با غائله ۸۸ عیان می کند. نمونه آن هم «سهراب رزاقی» بود که برای اشاعه همین امور، طبق توصیه های «جین شارپ» و توسط حجاریان در وزارت کشور اصلاحات کاشته شد و احتمالا هم اکنون در آمستردام در حال گذراندن دوره های تحصیلات تکمیلی «انقلاب رنگی» زیر نظر موسسه هیفوس است!

در قسمت سوم بند ۱، سومین منطق حجاریان به این ترتیب است: " در ۲۰ سال گذشته مردم «فقیرتر» شده اند. به همین دلیل، «پوپولیست»تر شده اند. پس به دنبال یارانه و کارانه هستند. پس به ورژن معمّم احمدی نژاد، ابراهیم رئیسی رای دادند."

جدای از کلی گویی، نداشتن شاخص های کمّی و آماری و در یک کلام «دروغ» بزرگی که در این گزاره های ظاهرا منطقی وجود دارد(که عملا متهم کردن جمهوری اسلامی به این است که جز فقر و بدبختی و مسکنت برای مردمش به ارمغان نیاورده)، حتی اگر همین گزاره های دروغین  و پیوستگی آن ها را به هم، درست فرض کنیم، آن گاه تناقض گویی آقای استراتژیست روشن تر می شود. اگر طبق این منطق، «مردم» یا «اکثریت مردم» در ۲۰ سال گذشته فقیرتر شده اند و دنبال یارانه و کارانه هستند، پس باید رئیسی به جای روحانی اکنون بر کرسی ریاست دولت دوازدهم نشسته بود و با اکثریتی قاطع پیروز انتخابات می شد!

یا در ادامه می گوید، "واقعیت این است که دستاورد مهم دولت نهم و دهم فقر بود و همین موضوع باعث شد مردم به پوپولیسم روی بیاورند." از کمال ناجوانمردی و دروغی که در این جملات وجود دارد، می گذریم و می پذیریم که دولت ۸ ساله احمدی نژاد «هیچ» دستاورد دیگری جز فقر برای مردم نداشت(که البته این حرف با تمام انتقادات وارد به احمدی نژاد، جز سیاهنمایی مطلق و تخریب صرف نیست)آن گاه طبق منطق لغو کیسنجر اصلاحات، روحانی پوپولیست ترین و عوامفریب ترین نامزدی بود که در سال ۹۲ رای اکثریت «فقیر» را به دست آورد!

در بند ۳ این متن حجایان می نویسد: "رقیب نهایی روحانی، در سفرهای استانی و مناظره اقتصادی- اجتماعی چندین شعار محوری مطرح کرد که شاید مهم ترین آنها برپایی عدالت اجتماعی و ازبین بردن فاصله طبقاتی بود. این شعارها چنان که می دانیم از ابتدای آن متعلق به جناح چپ بوده است و به همین دلیل این پرسش در اذهان به وجود آمده که جناح راست را چه شده، آیا آنها همچون چپ ها شده اند؟ در پاسخ باید گفت محال است راست، چپ شود، چراکه چپ بودن ملزومات تئوریکی دارد که اصولگرایان از آن بی بهره بوده اند. اهالی این جناح درواقع چپ نما هستند و تنها تعریفشان از مفهوم عدالت، صدقه دادن است، چنان که شاهد بودیم کاندیدای اصلی این جریان در بُعد ایجابی تنها از پرداخت پول سخن گفتند."

در این جا منطق سعید حجاریان، با آن همه ادعای استراتژی و تحلیل و گفتمان، به سطح منطق «کُرکُری نوجوانان دبیرستانی» سقوط می کند. او بدون هیچ دلیل منطقی و تاریخی مدعی می شود که شعار «عدالت اجتماعی» از ابتدا " متعلق به چپ ها" بوده است و جناح راست آن را غصب کرده است. اوّلا، عدالت اجتماعی جزو شعارهای اصلی انقلاب اسلامی ایران و بنیانگذار آن حضرت امام خمینی(ره) بوده و اصطلاحا پشت قباله هیچ جناح یا دسته سیاسی خاصی نخورده است. ثانیا، اگر هم بپذیریم این شعارها متعلق به «چپی»های دهه ۶۰ بوده، باید پرسید که چپ مذهبی دهه ۶۰، جدای از اشتراک در آدم ها، به لحاظ محتوای فکری و عقیدتی چه نسبتی با جناح اصلاح طلب امروز دارد؟ در حالی که جناح چپ دهه ۶۰ تحت سیطره شور انقلابی در بسیاری از اوقات راه افراط می پیمود و تحت تاثیر اردوگاه جهانی سوسیالیزم، قصد دولتی کردن همه امور را داشت و به دنبال نوعی «سوسیالیزم اسلامی شده» بود، اصلاح طلبان کنونی به تقدیس گران «لیبرالیزم» فرهنگی و «نولیبرالیزم» اقتصادی تبدیل شده اند که مصداق اتمّ «راست گرایی» است. در حالی که چپ های دهه ۶۰ خصم آشتی ناپذیر امپریالیزم سرمایه داری به سردمداری آمریکا بودند، اصلاح طلبان کنونی می خواهند با سر به درون نظام سرمایه داری شیرجه بزنند و در آن مستحیل شوند.

او مدعی می شود که راستی ها از «ملزومات تئوریک» عدالت بی بهره اند(بر چه مبنایی؟ آیا ملزومات تئوریک هم چیزی است که به طور انحصاری به نام اصلاحاتی ها سند زده اند؟ ) و تنها تعریفشان از عدالت دادن صدقه است(دروغ آشکار و تخریب تبلیغاتی) " کاندیدای جریان اصولگرایی فقط درباره پرداخت پول سخن گفتند." این هم یک دروغ محض دیگر است و آقای حجاریان آشکارا خود را به جهالت می زند که مثلا چیزی از برنامه های ایجاد اشتغال، مبارزه با قاچاق کالا، صنایع تبدیلی در استان ها، جایگزینی واردات، سامانه کاریابی و چندین و چند طرح کلان دیگر را که از سوی قالیباف و رئیسی مطرح شد، نشنیده است. از اتفاق، این نامزد مورد نظر حجاریان بود که در آستانه انتخابات به صورت سیستماتیک شروع به «پول پاشی» در شهرهای کوچک و روستاها، ارسال پیامک برقراری مجدد یارانه، سه برابر کردن یارانه مشمولین کمیته امداد، پخش کردن کارت های نقدی هدیه......و حتی کپی کردن از روی دست رقیب و راه اندازی سامانه «کارورزی» کرد!

و البته حجاریان باید این را توضیح دهد که «ملزومات تئوریک» عدالت طلبی جناح ایشان چیست؟ وزرای هزار میلیاردی، ولنجک نشینی، عضویت در هیات مدیره ۱۸ شرکت، حقوق های نجومی، دوشیدن منابع مالی نظام بانکی توسط معدود افراد وابسته به برادر آن عضو کابینه یا فساد ۱۲ هزار میلیاردی در صندوق فرهنگیان؟

در قسمت ۵ تحلیل که مربوط به «توزیع جغرافیایی آراء» می شود، باز حجاریان یکی دیگر از آن نظرات شاذ و بی پایه و لغو خود را مطرح می کند که از قوت استدلال آن، مرغ پخته به قهقهه می افتد:

" آقای روحانی به جز سه استان خراسان که طبعا در اختیار جناح راست است، در استان های زنجان، سمنان، قم، همدان و مرکزی نیز رای کمتری آورد. بعضی از این استان ها واقعا توسعه نیافته اند و طبیعی است که به سمت پوپولیسم کشیده شوند."

طبق این منطق حتما استان های ایلام، لرستان، سیستان و بلوچستان، کهکیلویه و بویر احمد و گلستان که اکثریت رای دهندگان ان ها به روحانی رای دادند، یا جزو استان های توسعه یافته ما هستند، یا جزو «پوپولیست»ترین رای دهندگان ما! در هر دو صورت این منطق وارونه حجاریان، نقض غرضی بیش نیست.

.......

جناب حجاریان اگر قصد تبلیغات نویسی حزبی و پروپاگاندای سیاسی دارد، دست کم عنوان «تحلیل» بر آن نگذارد، چون تحلیل به متن هایی دیگر با مشخصات و استانداردهای کاملا دگرگونه اطلاق می شود. اگر هم گمان می کند که چیزی که نوشته واقعا «تحلیل» است، در اولین فرصت یک مرخصی طولانی بدون حقوق از شغل «تئوری پردازی» از لیدر اصلاحات تقاضا کند، تا با افزایش مطالعه و اصطلاحا «رفرش» کردن سواد تحلیلی، به «دوران اوج» باز گردد، یا این که کلا چارگوشه میز «استراتژی» را ببوسد و با واگذاری عرصه به جوان تر ها، اعتبار لقب «کیسینجر اصلاحات» را برای خود حفظ کند.

نظر شما