امین فرجپور| و آوا در کوهها پیچید جدیدترین رمان خالد حسینی رماننویس افغان است که این روزها در بازار کتاب مورد استقبال جامعه کتاب خوان قرار گرفته است. این رمان که تاکنون در دو سالی که از اولین انتشار آن میگذرد، قریب به ۲۰ ترجمه مختلف از آن در ایران به چاپ رسیده، همانند دو رمان قبلی حسینی، بادبادک باز وهزار خورشید تابان به زندگی افغانها میپردازد. خالد حسینی در کتاب و آوا در کوهها پیچید با آغازی درخشان که نوع روایت داستان در داستان را تداعی میکند، جدایی ناخواسته یک خواهر و برادر افغان و تلاش این دو برای بازیافتن همدیگر را در کنار سرنوشت تکتک شخصیتهای موثر بر این رخداد حیاتی داستان را پی میگیرد. . .
خالد حسینی برای نخستینبار با رمان بادبادک باز بود که به شهرتی جهانی رسید. بادبادک باز چنان موفق و پرفروش شد که نویسندهاش با یکشبه طی کردن راهی صدساله به چنان جایگاهی در نگاه دوستداران ادبیات رسید که درحال حاضر که حدود دهسال از انتشار اولیه آن میگذرد، هنوز که هنوز است وقتی رمانی مینویسد، نهتنها نویسندهاش با آن رمان اول به یاد آورده میشود؛ که چنان کنجکاوی پررنگی را باعث شده که با زمزمه اول چاپ اثری از این نویسنده، بسیاری از مردم و منتقدان برای خواندنش سر از پا نمیشناسند تا ببینید این نویسنده محبوب افغانی الاصل ساکن آمریکا این بار چه نوشته و چگونه نگاه مردم جهان را به سرزمین خاکی و نا آرام افغانستان جلب کرده است. در دومین رمانشهزار خورشید تابان نیز، خالد حسینی، با دنبال کردن سرنوشت زن در خاک آشوبزده و نفرین شده افغانستان، درد جهانی زن بودن در جوامع استبدادزده را با خوانندگانش در میان نهاده؛ و موفقیتش را استمرار بخشید. در توضیح استقبال بیسابقه از دو رمان اول خالد حسینی شاید همین بس باشد که بگوییم دو کتاب اول این نویسنده حدود 38میلیون نسخه فروختهاند.
در کتاب و آوا در کوهها پیچید، خالد حسینی به بهانه داستانی که در کابل زمان مداخله شوروی سابق آغاز میشود، با نگاه انتقادی به وضع حاکم بر افغانستان و وضع زندگی مردم زیر سلطه گروههای افراطی داستانی تعریف میکند که در پاریس، یونان و آمریکا اتفاق میافتد. به گفتهای بهتر برادران و خواهرانی که از گذشته و چرخه بیچارگی افغانستان رنج میبرند، موضوع اصلی این جدیدترین رمان خالد حسینی را شکل میدهند.
درباره و آوا در کوهها پیچید گفتهاند که این رمان نهتنها در میان کتابهای حسینی عجیبترین و جذابترین عنوان را دارد، بلکه در عین حال مطمئنترین و قویترین داستانش از نظر احساساتی نیز هست؛ داستانی جاهطلبانهتر و روانتر از بادبادک باز؛ و البته پیچیدهتر و عمیقتر ازهزار خورشید تابان... رویدادهای این کتاب چند نسل را در بر میگیرد و چندین و چند بار بین افغانستان و غرب عقب و جلو میرود. حسینی میگوید که در انتخاب عنوان کتاب از شعری از ویلیام بلیک الهام گرفته، که به این موضوع اشاره میکند که تپهها صدای بچهها را طنینانداز میکنند. درباره این کتاب میتوان گفت که بسیاری از موضوعاتی که در دو رمان اول او مطرح شده بودند، در این رمان هم حضور دارند: رابطه بین پدر و مادرها و بچهها و اینکه گذشته چگونه میتواند زمان حال را تحتتأثیر قرار دهد.
در حالی که بادبادک باز بیشتر بر پویایی رابطه بین پدرها و پسرها تمرکز کرد وهزار خورشید تابان بر رابطه بین مادرها و دخترها متمرکز شده بود، این رمان داستانش را از طریق منشور روابط خواهر و برادری تعریف میکند؛ داستانی که بین زندگی چند جفت خواهر و برادر منکسر شده است.
خالد حسینی در و آوا در کوهها پیچید علاقه شدیدی به ایجاد تمایز بین دنیای رنگارنگ داستان و دنیای تیره و پرسایه واقعی نشان داده است. در رمانهای بادبادک باز وهزار خورشید تابان، اگر این کار میتوانست باعث به وجود آمدن پیچهای داستانی ملودراماتیک و شخصیتهایی بشود که بسیار بسیار خوب و یا بسیار بسیار بد هستند، در این یکی رمان نیز چیزی بیش از تمهیدات و احساسگرایی طبیعی نویسنده را به نمایش میگذارد. تو گویی که روایتگری خالد حسینی در طی سالها آنقدر عمیقتر شده که او توانسته در سومین رمانش جنبههای احساساتی داستان را با جزییات دقیقتر و ظریفتری بیان کند. به این ترتیب ما رمان او را با نوعی درک خاص از شخصیتهایش و اینکه چگونه آنها خودشان را طی سالها با انتخابهایی که بین وظیفه و آزادی، مسئولیتهای خانوادگی و استقلال شخصی، وفاداری به خانه و تبعید به خارج انجام دادهاند، تعریف کردهاند به پایان میبریم. تمام اینها در بستری از تاریخ پرآشوب افغانستان، از سالهای پیش از شوروی گرفته تا سالهای نبرد مجاهدین علیه اتحاد جماهیر شوروی، ظهور طالبان و حمله آمریکا بعد از حملات تروریستی در روز 11 سپتامبر به اجرا در میآیند.
کارشناسان نظرات مختلفی راجع به این اثر خالد حسینی دارند؛ برخی او را نویسنده موفقی میدانند که توانسته به جامعه افغانستان بپردازد و بخشی از تاریخ این کشور را در روایتی داستانی نقل کند. بیش از همه افغانها از چاپ کتابهای او خرسند میشوند. اما در این میان منتقدان و صاحبنظران روایتی متفاوت از سنجش آثار او دارند. بهعنوان مثال اسدالله امرایی میگوید: کاری مثل کار آقای حسینی از آثاری نیست که مثلاً در دانشگاهها روی آن بحث شود؛ چیزی میان خاطره و رمان است، اما به خاطر اینکه نویسنده در آنها به مسائل روز میپردازد و مطرحش میکند، مهم است. بهویژه اینکه حسینی چه در این کار و چه در کارهای قبلیاش سعی دارد چهره امروزی افغانستان را نشان دهد که به نظر من در کار رمان بادبادکباز بیشتر به این موفقیت رسیده است.
درباره نویسنده
خالد حسینی ازجمله نویسندگان مشهور سالهای اخیر در میان مردم جهان و بهویژه فارسیزبانان است. او که متولد افغانستان بوده، به خاطر دیپلمات بودن پدرش کودکی خود را در فرانسه و سالهای نوجوانی را نیز در آمریکا گذرانده است. هرچند خالد حسینی به زبانهای فارسی و فرانسه تسلط کامل دارد و در سنین پایین داستانهایی به این زبانها نوشته است، اما انگلیسی زبانی است که برای نوشتن ترجیح میدهد و با آن احساس راحتی بیشتری دارد. این موضوع البته سبب انتقادات زیادی از طرف نویسندگان افغان شده است.
خالد حسینی تحصیلات خود را در رشته پزشکی به پایان رسانده است. او خود را با کتاب بادبادکباز بهعنوان یک نویسنده به جهان شناساند. طبق اظهارات خودش این کتاب با اینکه سی بار سابقه رد شدن توسط انتشارات گوناگون را داشته و خود نویسنده هم اطمینانی به موفقیت چشمگیر کتاب نداشته؛ ولی از هیچ تلاشی برای انتشار آن فروگذار نکرد؛ تا جایی که درنهایت کتاب به چاپ رسید و چهره جدیدی از فرهنگ و ریشههای ملت افغانستان برای دنیا به تصویر کشید.
خالد حسینی گفته که از کودکی با شعرای فارسی زبان مانند حافظ، خیام و مولانا ارتباط خاصی داشته و هنوز هم دیوان حافظ را کتاب مورد علاقهاش میداند. او با بکارگیری تصاویر روشنی که از زندگی در افغانستان در ذهن داشته؛ با پرورش شخصیتهای ریشه دار در واقعیت دست به نوشتن زده؛ و توانسته به خوبی به مفاهیمی چون نژادپرستی، فداکاری، صلح و شهامت در قالب مسائل قومی و انسانی بپردازد. او هماکنون سفیر حسن نیت سازمان پناهدگان سازمان ملل متحد است و با تأسیس بنیاد غیرانتفاعی خالد حسینی اقدام به کمکهای بشردوستانه به پناهندگان و بیخانمانهای افغان نموده است و فرصتهای اقتصادی، آموزشی و درمانی برای نیازمندان فراهم میکند.
خالد حسینی سه کتاب بسیار موفق در کارنامهاش دارد. دو کتاب بادبادکباز وهزار خورشید تابان از پرفروشترینهای لیست نیویورک تایمز بودهاند و کتاب جدید او با عنوان و آوا در کوهها پیچید نیز مانند دو کتاب قبلی با استقبال خوانندگان روبهرو شده است. هر سه این کتابها توسط انتشارات متعددی در ایران به چاپ رسیدهاند؛ و این کتاب سوم در ماههای اخیر در نشر مروارید چاپ سوم خود را نیز تجربه کرد.
درباره کتاب
و آوا در کوهها پیچید جدیدترین رمان خالد حسینی است که به همت نشر مروارید به بازار کتاب عرضه شده است. این رمان که با روایت قصهای افسانهای آغاز میشود، قصه دیوی که بچهها را میدزدد و با خود به قلعهاش میبرد، زندگی آدمهای مختلفی را در یک داستان کلی بازمیگوید؛ داستان جنگ، جدایی، مرگ، تولد، عشق و فریب در زندگی آدمیانی که بسیار به ما نزدیکاند. و آوا در کوهها پیچید در اصل روایت خانوادهای است تهیدست که به دلیل مشکلات مالی مجبور میشوند دخترشان را بفروشند. جدایی این دختر از اعضای خانواده، ارتباط عاطفی او و برادرش را به چالش میکشد و تاثیرات زیادی بر زندگی آنها میگذارد. درواقع محور اصلی این کتاب، داستان زندگی و روابط عبدالله، پسر 10 ساله و پری خواهر سه ساله و تصمیم پدرشان برای فروختن پری به خانوادهای بیفرزند است و همین اتفاق سبب گرهخوردن روایتهای افراد مختلف در رمان حسینی میشود.
گنجی و سلیمانزاده که صاحب تازهترین ترجمه از رمان جدید خالد حسینی هستند، پیش از این دو رمانهزار خورشید تابان و بادبادکباز را از او به فارسی برگردانده بودند. جوجو رو نیگا اثر کورت ونه گوت و وقتی از عشق حرف میزنیم اثر ریموند کارور از دیگر ترجمههای مشترک آنهاست. رمان 456 صفحهای و آوا در کوهها پیچید اثر خالد حسینی با ترجمه زیبای گنجی و پریسا سلیمانزاده از سوی انتشارات مروارید منتشر شده است.
ناگفتههای خالد حسینی درباره و آوا در کوهها پیچید
شکستهای تحقیرآمیز انسانها در نبرد سرنوشت...
شما در رمان و آوا در کوهها پیچید نیز بسان دو رمان قبلی تان داستانی خانوادگی و البته درباره خانواده را روایت کردید. میشود دلیل این همه تاکیدتان بر این ساختار اجتماعی را در آثارتان بگویید؟
میشود گفت همه داستانهای افغانستان بهطور نوعی داستان خانواده هستند، چون اینجا نیز مثل بسیاری دیگر از کشورهای منطقه خانواده رکن اصلی زندگی مردمان را تشکیل میدهد. در زندگی افغانها خانواده نقش اساسی در تعیین سرنوشت آینده و هدف انسانها دارد. اینجا کنار هر کاراکتری همیشه لشگری از پدربزرگها، برادران، خواهران و پسرعموها وجود دارد و به خاطر همین تنها زندگی کردن در این کشور عجیب است. البته خانواده از نظر داستان پردازی نیز میتواند کمک خوبی برای قصهگویی باشد. درواقع بهعنوان یک نویسنده این موضوع سوژههای بسیاری فراهم میکند. سوژههایی که این فرصت را در اختیار نویسنده میگذارد که داستان روابط انسانی افراد اطراف کاراکترها را بگوید.
و اینها همه در بستری از تاریخ، جنگ و منازعات سیاسی رخ میدهند. دلیل انتخاب جنگ بهعنوان پس زمینه روایت داستان شخصیتهای رمانهایتان را در چه میدانید؟
باید بگویم این یک انتخاب عمدی نیست. با اینکه در کتابهایم بهطورکلی تلاش دارم از الگوهای مشابهی برای پس زمینه رخدادهای داستان استفاده کنم، اما ناچارم این نکته را اشاره کنم که ایده نوشتن انحصاری درباره طالبان و جنگ با شوروی هیچگاه چندان مورد نظرم نبوده است. اما باز هم نمیتوانم انکار کنم که شخصیتهای داستانهای من بهطور غیرقابل اجتنابی با اوضاع سیاسی کشورشان گره خوردهاند و نمیتوان بدون روایت جنگ روایت داستان آنها را پیش برد.
در کتاب و آوا در کوهها پیچید نیز این رویکرد را داشتید؟
شاید در ظاهر این گونه به نظر برسد، اما وقتی شخصیتهای این کتاب شکل میگرفتند، ناگهان فهمیدم که آنها بیشتر از زمینه سیاسی در روابط شخصی شان درگیر هستند. در حقیقت برای شخصیتهای این کتاب تنهایی، پیری، بیخانمانی، از دست دادن والدین و خاطرات گذشته بیشتر از سرنوشت سیاسی کشور اهمیت دارد.
تنهایی، پیری، بیخانمانی، از دست دادن والدین و خاطرات. چرا اینقدر تلخ؟ اصلا بگذار اینگونه بپرسم که چرا فرجام شخصیتهای این داستان اینقدر تلخ و تیره است و چرا تا این حد در طول داستان آسیب میبینند؟
طبیعی است. من خودم شاهد بودهام که در 10سال گذشته تعداد زیادی از بستگان نزدیکم دچار بیماری یا پیری زودرس شدهاند. این دید البته با تجاربی که ریشه در عمر من دارند به دست آمده است. حقیقت این است که پایان زندگی به ندرت با خوشی همراه است. با تجربهای که من در زندگی بهعنوان یک پزشک دارم، معمولاً انسانها در پایان عمرشان با یکسری حوادث و سرنوشت دردناک غیرقابل اجتنابی روبهرو میشوند که من اسم آنها را شکستهای تحقیرآمیز انسانها در برابر سرنوشت گذاشته ام. اکثر انسانها باور ندارند به چنین سرنوشتهایی دچار شوند. همانطور که تولستوی میگوید بیشترین غافلگیری در زندگی یک انسان سن پیری است. به نظر من نوشتن درباره تجربههای انتهایی زندگی روشی برای باز کردن درهای متعدد برای ایده پردازی در زندگی شخصی من محسوب میشوند.
بر خلاف داستانهای قبلیتان آغاز این داستان نه از اروپا و آمریکا و حتی افغانستان، که با داستانی افسانهای از اعصار و قرون گذشته است؛ از زمانی که جن و دیو و غول در زندگی مردمان جولان میدادند. چرا؟
یکی از علل این کار گسترش حوزه جغرافیایی داستان بهخاطر سادگی شخصیتپردازی بود. و البته تا حدودی به این دلیل که میخواستم خودم را با شخصیتهایی مشغول کنم که اصلاً شبیه من نیستند. در این کتاب نیاز به کمی هوای تازه داشتم و میخواستم راحتتر از گذشته حرف بزنم. میخواستم داستانی جهانی و بینالمللی تعریف کنم که از کابل شروع و به قندهار نیز ختم نمیشود.
نگاهتان به زندگی در این کتاب نیز در عین احساساتی بودن و لطافت همیشگی، بیرحمانه و تلخ نیز هست. در آثارتان ما انبوه روابط عاطفی و عاشقانه را دیدهایم که با خیانت مخلوط میشوند. درباره این نوع نگاه تان به زندگی چه میتوانید بگویید؟
حس میکنم همگام با بالا رفتن سنم بیشتر و بیشتر به شخصیتپردازی مبهم و ایجاد شرایطی برای همزیستی شخصیتهای متضاد در داستانهایم علاقمند میشوم. از این نظر فکر میکنم در این کتاب توانستهام از قالب غالب و البته سنتی شخصیتپردازی دو قطبی مبتنی بر خیر و شر دو کتاب قبلی فاصله بگیرم. بگذار اینگونه توضیح دهم که دوست دارم در شخصیت پردازی راست و دروغ را بهطور همزمان استفاده کنم و از قالبهای کلیشهای گذشته فاصله بگیرم. اگرچه مضمون اصلی داستان آغازین کتاب ظاهرا از زبان یک دیو بیان میشود، ولی وقتی معلوم میشود که شخصیت این دیو درواقع رنگی از فرشته دارد- که پدر را برای انتخاب آزاد میگذارد، داستان عوض میشود. وقتی پدر برای نجات پسرش که توسط دیو دزدیده شده است، میرود، او را در آنجا شاد و خوشحال میبینید و باید انتخاب کند که پسرش در همان جا بماند یا اینکه به زندگی واقعیاش در روستا برگردد. خیر و شر در وجود همه بهطور یکسان وجود دارد و انسان باید انتخاب کند که کدام شخصیت اصلیاش را تشکیل میدهند. شاید این نوع نوشتن از نظر عموم مردم زیاد خوشایند نباشد و شاید اگر کتاب اولم را با این روش مینوشتم آنقدر فروش نداشت، اما من در طی زمان به اینجا رسیده ام که در این مسیر حرکت کنم...
علایق و سلایق ادبی خالد حسینی
قلم قرمز بر تمام آن چه نوشتهام...
می توانید بگویید بهعنوان یک نویسنده چگونه کار میکنید؟
معمولاً در خانه مینویسم و عادت دارم نوشتههایم را خودم، آن هم بهطور مستقیم تایپ کنم. از ساعت 9 صبح تا 2 بعدازظهر بهطور مداوم مینویسم. سعی میکنم سه صفحه در یک روز بنویسم. البته بستگی به ایدههایی دارد که هر روز سراغ آدم میآیند.
در کودکی چه کتابی را بیشتر از بقیه دوست داشتید؟
در سالهای کودکیم در کابل یادم است یک زمانی از صبح تا شب همیشه ترجمه فارسی کتاب سپید دندان جک لندن را میخواندم.
نویسندگان محبوب تان را به خوانندگان معرفی میکنید؟
در میان نویسندگان پرشماری که دوست دارم از سه نفر میتوانم نام ببرم: ایان مکاوان، آلیس مونرو و دیو ایگرز. من هر چه آلیس مونرو نوشته را خواندهام. او یکی از محبوبترین نویسندگان من برای همیشه بوده است. علاوه بر او از مخلص کلام لذت بردم که جدیدترین کتاب ایان مکاوان است. قهرمانان در جلو کتاب جدید دیو ایگرز را نیز خیلی دوست دارم. واقعا از اینکه او چگونه میتواند چنین کتابی بنویسد، شگفتزدهام و بهش حسادت میکنم.
یادتان است که اولین کاری که از آن پول درآوردید چه بود؟
من در سنین حول و حوش پانزده سالگی نظافتچی و سرایدار بودم. آن موقعها با برادرم برای مردی کار میکردیم که کسب و کار کوچکی داشت و ما خانهاش را تمیز میکردیم و بعد از آن به مدرسه میرفتیم. این موضوع مال اوایل دهه ۱۹۸۰ است. اما اولین شغل واقعی من که برایش یک چک حقوق دریافت کردم در یک پارک تفریحی بود. این اولین شغل واقعی من بود. من آنجا شیرینی و مرغ سرخکرده میفروختم.
آیا از کارهایتان راضی هستید یا که ازشان خجالت میکشید؟
این سوال را باید این گونه پاسخ دهم که اگر یک خودکار قرمز به من بدهند و بگویند بخشهایی از کتاب اولت را حذف کن، مطمئن باشید دیگر چیز زیادی از آن نمیماند.
هیچوقت تصمیم گرفتهاید در یک زمینه ادبی دیگر، مثلا در زمینه نمایشنامه نویسی کار کنید؟
برای انجام کارهایی که تا به حال صورت دادهام تلاش زیادی کردهام؛ حالا دیگر چه برسد به کاری جدید. من به حد کافی تواضع دارم که بگویم نوشتن نمایشنامه یک کار کاملا متفاوت است و همان کاری نیست که من برای نوشتن کتاب انجام دادهام. نوشتن کتاب به حد کافی سخت است. فقط میتوانم تصور کنم که نوشتن یک نمایشنامه میتواند برای من خیلی سختتر هم باشد. وقتی دارم کتاب مینویسم انگار دارم زمین را سوراخ میکنم! یعنی اصلا کار راحتی نیست. بارها و بارها آن چه حاصل این تلاش است مفید و خوب درنمیآید. اما حداقل میدانم از کجا دارم شروع میکنم. اما درباره نوشتن فیلمنامه اصلا نمیدانم از کجا شروع میشود.
خالد حسینی و دنیای نمایش
کمک گرفتن از قلب برای روایت عشق...
تا امروز از دو رمان اولتان اقتباس سینمایی و نمایشی به عمل آمده است. میشود بگویید آیا خودتان اهل تئاتر هستید؟
من با اینکه واقعا تئاتر را دوست دارم، اما نمیتوانم بگویم حقیقتا با این حوزه مرتبط هستم. بهعنوان یک طرفدار، بله. صمیمانه هنر نمایش را تحسین میکنم، اما فقط در این حد و نه بیشتر...
درباره اقتباسی که اورسولا رانی سارما و کری پرلوف از هزار خورشید تابان انجام دادند، میگویید؟
آنها با توجه به مواد موجود در کتاب، از قلبشان کمک گرفتند، چون این رمان داستان یک دوستی درحال تحول است. این واقعا یک داستان عاشقانه بین دو زن افغان است؛ نه یک عشق رمانتیک، بلکه یک عشق مادر و فرزندی. وقتی اولین بار همدیگر را دیدیم، کری گفت در قلب نمایش باید رابطه این دو زن جای داشته باشد؛ اینکه این دو زن همدیگر را پیدا میکنند، همدیگر را تکمیل میکنند، همدیگر را کاملا درک میکنند و همبستگی دارند و امیدها و سرنوشت یکدیگر را شکل میدهند و... دقیقا این را به من گفتند و این همان چیزی بود که من فکر میکردم. و در نهایت؛ با وجود همه واقعیتهای سیاسی موجود در داستان و همه رویدادهای جهانی که در اطراف شخصیتها رخ میدهد و زندگی آنها را تحتتأثیر قرار میدهد، من همیشه این کتاب را داستان عشقی بین دو فرد بسیار متفاوت دیدهام.
تاکنون بر صحنههای نمایش داستانهای زیادی از افغانستان روی صحنه نرفته است. فکر میکنید مهم است که برویم و داستانهای بیشتری از این دست را ببینیم؟
هرچه فهرست هنری ما که باید از میان آنها انتخاب کنیم متنوعتر باشد، خود ما هم غنیتر میشویم. اگر ارایه صداهایی از همه جهان صورت بگیرد و ما هم چشم اندازهای متنوعی داشته باشیم، میتوانیم از واقعیت فوری فاصله بگیریم و کمی عمیقتر زندگی کنیم و درک کنیم که زن بودن در کابل یا پناهنده بودن از سودان یا دیگر نقاط به چه معنی است. اگر نمیتوانیم کمکی بکنیم، میتوانیم حداقل شناخت درستی داشته باشیم. اگر بتوانی با دیگر افراد درمورد مسائل مشترک انسانی ارتباط برقرار کنی؛ مسائلی مثل عشق خانواده، عشق مادری، عشق فرزندی، دوستی، اهمیت خانه داشتن، زندگیای که معنایی داشته باشد، حس فردی که باارزش است، و کرامت انسانی، اینها همه احساسات جهانی هستند و تجربیاتی جهانی. این آن تاثیری است که فکر میکنم این نمایش میتواند به جای بگذارد.
راستی؛ آخرین نمایشی که دیدید را بهخاطر میآورید؟
به نظرم آدمها و موشها در برادوی بود. با بچههایم رفته بودم. پسرم کتاب را خوانده بود و دخترم هنوز سنش کمی پایین بود و از دیدن آن تکان خورد؛ اما این نمایش را دوست داشتند.
∎
نظر شما