شناسهٔ خبر: 19065502 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: شفا آنلاین | لینک خبر

چرا همه چیز در ایران، سیاسی می شود؟

ایرانیان اجازه داده اند که سیاست مبنای همه اندیشه های شان باشد. کسانی که حتی برای بازی دربی پایتخت هم می توانند تحلیل سیاسی ارائه دهند یا برای اعتراض به کم کاری های مسئولین سمت و سوی سیاسی آنان را دخیل می کنند، یا مسئولینی که برای موضع گیری درباره هر ماجرایی، اول نفع و ضرر جناح شان را در نظر می گیرند.

صاحب‌خبر -
شفا آنلاین:بر هر کنشی در ایران، از کنش رسانه ای یا مجازی تا حتی در محدوده اظهارنظرهای اتوبوسی و گپ و گفت های فامیلی و در هر حوزه ای اعم از سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و حتی ورزشی، سایه ای از سیاست <Policy>افتاده است. سیاستمداران، مقامات اهل رسانه، جوانان، مردم و همه اقشار جامعه اغلب بی آن که بدانند کنش ها و واکنش های اجتماعی شان همه تحت همین سایه سیاسی موجودیت می یابد.
 
به گزارش شفا آنلاین:ایرانیان اجازه داده اند که سیاست مبنای همه اندیشه های شان باشد. کسانی که حتی برای بازی دربی پایتخت هم می توانند تحلیل سیاسی ارائه دهند یا برای اعتراض به کم کاری های مسئولین سمت و سوی سیاسی آنان را دخیل می کنند، یا مسئولینی که برای موضع گیری درباره هر ماجرایی، اول نفع و ضرر جناح شان را در نظر می گیرند.

این جامعه حتما دچار بیماری است که ارزش ها و ضد ارزش هایش در چارچوب منافع و مواضع سیاسی بازیچه می شوند. و این اتفاق همه وجه این بیماری نیست؛ بیماری سیاست زدگی یعنی همین که همه اقشار جامعه، در مورد همه موضوعات تخصصی در حد یک کارشناس اظهارنظر می کنند و به سطحی ترین شکل ممکن اموری را که کارشناسی شده است یا حداقل وارد کردن اشکال به آن نیاز به تخصص و بررسی و پژوهش دارد، زیر سوال می برند. چه باید کرد؟ ایرانی های کارشناس در همه امور با پاشیدن رنگ سیاسی بر همه چیز راه را بر حل مشکلات می بندند. قدم اول شاید آن است که وجود این آسیب را بین مقامات و مردم ایران قبول کنیم. چاره جویی قدم بعدی ماست.

 
 
سیاستمدارم، پس هستم!

زندگی به سبک سیاست: از مردم تا مسئولین

زندگی در سایه سیاست ورزی در ایران آن قدر همه گیر و عادی شده که حتی می توان آن را سبک زندگی ایرانی نامید؛ جامعه ای که در تلاش برای متخصص نشان دادن خود در هر امری، رنگی از سیاست بر همه اظهارنظراتش می زند تا نظراتش زیرکانه تر و کارشناسانه تر به نظر برسد. از این منظر، شاید درست تر آن باشد که جمله آغاز نوشتار را این گونه تصحیح کنیم: «زندگی در سایه سیاست زدگی، و نه سیاست ورزی.

هر چه شادتر، هوشمندانه تر!

سیاست در ابتذالی عمیق نسبت به مقامی علمی خود، امری دم دستی تلقی شده است که هر کس در مورد آن نظر می دهد و حتی آن را به تمام وقایع روی داده در جامعه مرتبط می کند.

آن قدر همه در این ویژگی شبیه هم هستیم یا شده ایم که دیگر کمتر صدای اعتراضی بر می خیزد که بگوید خیلی از این موضوعات هیچ ارتباطی با فضای سیاسی و مسائل سیاسی ندارد. ایرانی ها عادت کرده اند برای هر اتفاقی تحلیلی سیاسی ارائه دهند و هر کس تلاش می کند تحلیلش شادتر و عجیب تر به نظر برسد؛ گویا تصور می شود هر تحلیل خاصی الزاما هوشمندانه تر پی ریزی و بیان شده است.

سیاست در ایران امری است برای مهم تلقی شدن. عموم جامعه برای اهل سیاست و برای کسانی که به مراکز قدرت نزدیک هستند ارزش قائل هستند و از این رو مین کوشند خود را شبیه آنان نشان دهند و حتی بی استدلال و بی منطق، آنان را زیر سوال برند. گاهی تلاش می کنند تحلیل شان محیرالعقول تر و نشان دهنده آگاهی بیشترشان از پشت پرده ها باشد.

زندگی بر مدار سیاست

هر اتفاقی در ایران روی می دهد، از پیش مشخص است که هر طیف و فرد و نهاد و رسانه ای در قبال آن چه موضعی خواهد داشت؛ فقط کافی است بدانیم آن فرد و طیف و نهاد و رسانه جهت گیری سیاسی اش چگونه است. چه آن که موضع گیری های اجتماعی و فرهنگی را هم می توان حسب دسته بندی های سیاسی تقسیم بندی کرد. این البته یک معضل است که واکنش های ایرانیان به یک اتفاق اجتماعی یا فرهنگی می تواند در یک تقسیم بندی سیاسی جای بگیردت و با دانستن جهت گیری سیاسی رسانه ها، مسئولان یا حتی افراد عادی به راحتی می توان نظر آنان را در مورد حادثه پلاسکو یا وقایع مختلف حدس زد.

همه آدم هایی که حول مجموعه ای از تئوری های سیاسی مشترک با هم جمع شده اند، در مورد هر اتفاق دیگری هم که شاید حتی بی ارتباط به سیاست باشد، یکسان می اندیشند، جالب نیست؟
 


از جالب بودن که بگذریم، آسیب های سیاست زدگی را نمی توان نادیده گرفت.

بومرنگی که به خودمان می زنیم

شاید مردم ایران متوجه نباشند این رفتار که بسیاری وقت ها نه در مقام کنشگری سیاسی، بلکه به منظور جلب توجه و ابراز وجود انجام می شود، چقدر توانسته است به منافع جمعی مردم ایران آسیب بزند.

ایرانی ها این استعداد را دارند که برای هر مشکلی، هر پدیده ای و هر اتفاقی دلیلی غیرواقعی بتراشند، دلیلی که در واقع علت اصلی به وجود آمدن آن مشکل نیست و به هر جهتی بزرگنمایی می شود. این دلیل تراشی ها باعث می شود تا اذهان از دلیل اصلی منحرف شوند و آن مشکل هیچ وقت حتی به مرحله ریشه یابی هم نرسد، چه رسد به آن که چاره یابی و اقدامی برای حلش شود.

اجازه دهید به حوادث رانندگی در ایران به عنوان یک مثال نگاه کنیم. هر بار که تصادفی روی می دهد، زمین و زمان مقصر دانسته می شوند، جز آنچه که باید. از کارخانه خودروسازی تا حتی کسانی که مسافران را سوار آن ماشین کرده اند مقصر قلمداد می شوند، چون ما دوست داریم آنها مقصر باشند.!

روزی خبر می رسد اتوبوس حامل دانش آموزانی که راهی اردوی راهیان نور بوده تصادف کرده و ... بررسی این موضوعات که آن اتوبوس نقص فنی داشته یا ایراد از جاده نا ایمن بوده یا راننده بی احتیاطی کرده است در هیاهوی مخالفت یک اقلیت با اصل برگزاری اردوی راهیان نور گکم می شود. این جمع با هیاهو چنان علیه اردوی راهیان نور می نویسند که گویی اگر اتوبوس راهی منحلی دیگر بود، تصادف روی نمی داد!

در مثالی دیگر، تصادف اتوبوس حامل سربازان باعث می شود تا همه افرادی که از قانون سربازی در ایران ناراضی هستند، موجی منفی علیه این قانون ایجاد کنند، بی توجه به آن که حتی اگر قانون سربازی پیش از این اصلاح شده بود و یا همه افراد مافوق با سربازها مهربان بودند و اگر هیچ پسری در سربازی تحقیر نمی شد و ... باز هم این امکان را به راننده نمی داد که بتواند اتوبوس را کنترل کند و مانع سقوط آن به دره شود.

مواردی از این دست زیاد است؛ روزهایی را که مردم ایران پس از فروریختن پلاسکو باید در مورد لزوم ایمنی ساختمان ها و بیمه کسب و کار توجیه می شدند، به لطف اهل سیاست به دعوای انتخاباتی دولت با شهرداری مشغول شدند؛ دعوایی که یقینا از آن سودی برای ملت در نمی آید و پس از همه این دعواها نه ساختمان ها امن تر می شود و نه بیمه جدی تر گرفته می شود. در بسیاری از اتفاقات دیگر هم ما به همین شکل برخورد می کنیم و در نهایت مشکل لاینحل باقی می ماند.

فساد اقتصادی از بزرگ ترین مشکلاتی است که سیاست زدگی مانع حل آن شده است. وقتی مبارزه با فساد تنها در افشاگری علیه مفسدین جناح رقیب کاربرد پیدا می کند، عموم جامعه هم به تبعیتی نامیمون از خواص جناح مورد علاقه خود، تنها فساد جناح مقابل را و فساد کسانی را که علقه سیاسی به آنها ندارند، مورد نقادی قرار می دهند. با این حساب آیا راهی برای حل مشکل فساد اقتصادی باقی می ماند؟

طبیعتا از آغاز همه این جنجال ها، هدف حل مشکل نبوده است؛ بلکه یک بازی برای پیشبرد اهداف سیاسی دنبال می شد و از این جهت که صرفا تخریب رقیب سیاسی مد نظر بود، می توان به نوعی هم گفت که به هدف رسیده اند!

این گونه است که مشکلات روی هم انبار می شود و اراده ها و انرژی ها صرف جنگ سیاسی می شود و نه حل مشکلات. مردم هم بی آن که بدانند سیاهی لشگر مجازی دعوای اهل سیاست می شوند و در این میان آنچه تامین نمی شود، منافع ملت است. ضررش هم به ملت می خورد؛ بومرنگی که پرتاب می شود تا به رقبای سیاسی بخورد، اما به ملت و کل کشور می خورد.

 
 
سیاسیون مدافعان سیاست زدگی؟

سیاست زدگی و دو قطبی های عمیقی که جامعه را به دو قطب کاملا مثبت و کاملا منفی تقسیم مین کند، ابزار خوبی برای اهل سیاست است که ضمن رسیدن به اهداف سیاسی خود، همیشه سرگرمی هایی برای مردم داشته باشند. از این منظر شاید گزاف نباشد اگر بگوییم اهل سیاست مردم را فریفته اند. غرض از دانش سیاسی که مردم باید از آن برخوردار باشند، یقینا افتادن در دام این دسته بندی ها که گاه حتی منافع ملی را به خطر می اندازد، نیست. سیاست خرد و مبتذل در افکار مردم تعمیق می شود، توهم بالا رفتن سواد به وجود می آورد، بی آن که چیزی بر علم و دانش آنان بیفزاید.
 
در عمل، توده ها تبدیل به پیاده نظام جنگ قدرت می شوند و بی چون و چرا حرف لیدرهای جریان مطبوع و متبوع خود را دنبال می کنند. این گونه است که بسیاری از مردم به لیست هایی رأی می دهند که جز اسم از آنان نشنیده اند و با «تکرار می کنم» یکی و اسم دزدی دیگری از لیست رقیب، عده ای را به مجلس می فرستند بی آن که بدانند آنان در عمل چه کاری از دست شان برای ملت بر می آید.
 
نمونه روشنش در ماجرای پلاسکو و اظهارات ضعیف غیرکارشناسی برخی اعضای شورای شهر تهران عیان شد که گلایه مردم پایتخت را برانگیخت. سوال اما این بود که آیا کسی غیر از مردم، این افراد را به شورای شهر پایتخت راه داده است؟

قدرت سیاسی، پل همه مواهب

عماد افروغ، جامعه شناس معتقد است که «ریشه ساختاری سیاست زدگی به این بر می گردد که قدرت تا چه اندازه در دسترسی به سایر مواهب کمیاب اجتماعی تعیین کننده است. در کشور ما به دلیل وجود اقتصاد نفتی و نظام متمرکز مدیریت و برنامه ریزی، قدرت دولتی حرف اول و آخر را می زند. یعنی دسترسی به قدرت، هم محملی برای دسترسی به ثروت، هم محملی برای دستیابی به سرمایه های فرهنگی و هم محملی برای دستیابی به قدرت بیشتر است.»

برای نجات از سیاست زدگی راهی نیست جز آن که از مواهب قدرت سیاسی کاسته شود. ارزش و منزلت قدرت در جامعه کم شود و مواهبی که فرد از طریق قدرت سیاسی به آن دست می یابد، محدود شود. اقتصاد و فرهنگ باید بتوانند جدای از سیاست تنفس و رشد کنند. از سویی باید تلاش کرد قدرت مدنی در جامعه شکل بگیرد، قدرت مردمی که بتواند مستقل از دولت و مراکز قدرت کار را پیش ببرد. این رویداد به یقین نیاز به کمک مردم دارد و این مردم هستند که باید مقابل دو قطبی شدن های سیاسی و سایه افکندن آن بر همه حوزه های دیگر بایستند. اگر مردم تصمیم بگیرند از سیاست زدگی عبور کنند و به تعقل سیاسی برسند، راه بر پیشرفت این بیماری بسته خواهد شد.

اخلاق سیاسی به جای سیاست اخلاقی

سیاست زدگی همه شئون جامعه ایرانی را تحت تاثیر قرار داده است
 
سیده راضیه حسینی: در جامعه ما همواره میزان بالای مشارکت و اظهارنظر عمومی مردم در موضوعات سیاسی زبانزد بوده است. در هر خانواده ای هر فرد موضع سیاسی خود را دارد و تقریبا تمام افراد جامعه در خصوص موضوعات مختلف نظر و تحلیل خود را دارند. بدیهی است این میزان از آگاهی سیاسی می تواند پتانسیل بالایی را برای نظارت بر مسئولین فراهم کند، به ویژه در موضوعاتی که اتفاق نظر همگانی بر روی آن وجود دارد. مانند عدالت، لزوم پاسخگویی مسئولین و لزوم برخورد با فساد اقتصادی؛ اما چرا این اتفاق نظر همگانی به یک مطالبه عمومی برای تحقق این اهداف تبدیل نمی شود؟

یکی از علل اصلی، سیاست زدگی مردم کشور ماست. بدیهی است سیاست یکی از ارکان جامعه در کنار امنیت، فرهنگ و اقتصاد است که برای پیشبرد اهداف جوامع بسیار ضروری است و به همان اندازه، آگاهی عمومی نسبت به آن ضرورت می یابد، به ویژه در جامعه ای که ارکان قدرت به طور مستقیم یا غیرمستقیم توسط مردم انتخاب می شوند اما اگر سیاست آن قدر در جامعه پر رنگ شود که سایه اش بر سر ارکان دیگر سنگینی کند، جامعه ناگزیر به درد سیاست زدگی مبتلا می شود؛ یعنی نگاه صفر و یکی داشتن به تمام حوزه های فرهنگی، هنری و اقتصادی، نگاهی مبتنی بر تایید و تکذیب مطلق.
 


در این نوع نگاه، افراد جامعه و همین طور رسانه ها، به تمام موضوعات کشور از دریچه موضع گیری سیاسی نگاه می کنند و هر کنشی در این حوزه ها را بر همین مبنا تفسیر می کنند. از سوی دیگر زمانی که سیاست زدگی با ضعف تفکر عقلانی و ارجحیت قبیله گرایی سیاسی و واکنش های هیجانی همراه شود، سبب می شود اعضای جامعه و خصوصا اصحاب رسانه و روزنامه نگاران تبدیل به پادوهای جریانات سیاسی و مسئولین شوند. اقدامات اشتباه سیاسیون در حوزه های پیش گفته، توسط حامیان تفکر سیاسی آنها توجیه می شود و همین برای شان ایجاد مصونیت می کند.
 
به عبارت دیگر، با خیالی آسوده خطا می کنند، چرا که اطمینان خاطر یافته اند که به جای آن که مطالبه عمومی برای برخورد و پیگیری جدی آنان به وجود بیاید، اعضای جامعه به دو دسته حامیان فکری و مخالفین آنها تقسیم می شوند و انرژی ها، بر سر همین جدال دو طرفه نابود می شود. در این شرایط است که افکار عمومی قدرت نظارت و مطالبه گری بر روی اقدامات مسئولین را از دست می دهد.

روی دیگر این معضل، تحت تاثیر قرار گرفتن تمام حوزه های دیگر مانند اقتصاد، فرهنگ و هنر از جناح بندی های سیاسی است. یک اقدام فرهنگی یا اقتصادی نه با عینک نقد کارشناسانه، بلکه از منظر جهت گیری سیاسی فرد یا سازمان اقدام کننده مورد ارزیابی قرار می گیرد و این خود معضلات بی شماری را در عرصه فرهنگ و اقتصاد به همراه می آورد.

از نگاه جامعه شناسان، یکی از عوامل اصلی سیاست زدگی جامعه، شدید شدن رقابت های قدرت در جامعه است. در شرایطی که صرف رسیدن به قدرت در جامعه به یک فضیلت تبدیل شود، طبیعی است که کلیه رفتارهای سیاسیون، در راستای کسب قدرت باشد و پشت هر فعالیتی هدفی سیاسی پنهان شود. همین امر سبب می شود مردم نیز در گفتگوهای عمومی به این نتیجه برسند که باید برای تحلیل هر واقعه ای در جامعه، ریشه ای سیاسی متصور شد.

بدیهی است یکی از پیامدهای طبیعی سیاست زدگی نسبی گرایی است و منفی یا مثبت بودن هر موضوعی به نوع نگاه افراد و بنای جناح سیاسی در مورد آن موضوع مورد ارزیابی قرار می گیرد. در واقع در جامعه ما سیاست نقش ابزاری خود را از دست داده و تبدیل به هدف شده است و تمام حوزه های دیگر ذیل سیاست و با هدف کسب قدرت موضوعیت می یابند. این آفت، مثل یک بیماری مسری آنچنان پیش می رود که حتی عرصه اخلاق را نیز آلوده می کند. به جای آن که سیاست، اخلاقی شود، اخلاق سیاسی می شود. به جای آن که فرهنگ جهت دهی کند، سیاست فرهنگ را تحت سیطره خود می گیرد. یک جریان سیاسی، پیش تر از آن که در مسند حکومت بنشیند، فرهنگ را طوری تفسیر می کند و پس از تصاحب صندلی قدرت، دقیقا متضاد آن را هدف می گیرد.

سیاست زدگی در کشور ما منجر به تناقضات زیادی شده است. از جمله این که افراد در عین حال که نسبت به فساد اقتصادی و بداخلاقی مسئولین معترض هستند، در موقعیت دیگر همین بداخلاقی ها توسط خود آنان توجیه می شود. یک مسئله ساده مانند رانتخواری یا دروغاگویی در زمان یک دولت توسط یک عده به شدت مورد اعتراض قرار می گیرد و زمان روی کار آمدن دولت دیگر به شدت توجیه می شود. اقدامی نظیر تصویب برخورد با هرگونه سوال و اعتراض در جلسات سیاسی، توسط افرادی که سال هاست داعیه آزاد اندیشی دارند، صرف آن که به واسطه نمایندگان منتخب آنان طراحی شده، نه تنها مورد اعتراض قرار نمی گیرد، بلکه توجیه هم می شود.

برای اصلاح آفاتی که این پدیده نامطلوب در جامعه ما به وجود آورده است در قدم اول باید ارزش های اخلاقی و فرهنگی تبدیل به ارزش های واقعی جامعه شوند و بر هر معیار و ضابطه دیگری تقدم داشته باشند. در این راستا سیاست باید به مثابه ابزار دیده شود و نه هدف و غایت. این وظیفه ای است که بر عهده تک تک متولیان امر فرهنگ و به ویژه رسانه های مختلف تصویری و نوشتاری قرار دارد.
 


جامعه ای با بیماری سیاست زدگی

جامعه شناسان سیاسی، سیاست زدگی را برای جامعه ایرانی بیماری می دانند؛ بیماری که می تواند آسیب های دیگری را هم به جامعه ایرانی وارد کند؛ بی عدالتی اجتماعی یکی از این آسیب هاست، ابزار سیاستمداران قرار گرفتن، ابزار شدن فرهنگ و دین، سطحی شدن جامعه، جوگیری و غیره از آسیب های سیاست زدگی در جامعه است.

بی عدالتی ناشی از سیاست زدگی

عماد فروغ می گوید: «سیاست زدگی به گونه ای با بی عدالتی و کنده شدن اشیا و موضوعات از جایگاه واقعی خود نیز عجین است. در این شرایط است که ما شاهد عزل و نصب های سیاسی – جناحی و کنار گذاشتن اصل تخصص و ویژگی های متناسب و متناظر با مسائل فرهنگی و حتی اقتصادی نیز خواهیم بود.

سوءاستفاده از دین و فرهنگ برای قدرت

«خیلی ها فکر می کنند چون به قدرت دست پیدا می کنند، خواه ناخواه واجد یک اعتبار و منزلت خاص هم هستند. در حالی که این توهمی است که باید با آن مقابله کرد چرا که می بینیم بعضا ادعاهای دینی مطرح می شود که هیچ رد و اثبات منطقی و قابل قبولی ندارد. شاهدیم بعضا افراد پیش از رسیدن به قدرت جایگاه ویژه فرهنگی ندارند ولی به محض این که به این قدرت می رسند ظاهرا امر بر آنها مشتبه می شود که واجد این قدرت هم هستند.»

مردم همه چیز را از دولت می خواهند

ناصر فکوهی می گوید: «رابطه مردم ما با دولت رابطه عشق و نفرت است. مردم ما از یک طرف همه چیز را از دولت می خواهند و از سوی دیگر دولت را مسئول همه مشکلات خود می دانند. مردم ایران عامل اصلی فقر و رشد اقتصادی را دولت می دانند نه کم کاری خودشان. اما از سوی دیگر به شدت از فراوانی تعطیلات استقبال می کنند. سیستم تعطیلات در ایران سیستمی غیرعقلانی است. مردم ما از یک طرف می خواهند دولت برای آنها همه کار بکند و از طرف دیگر به شدت از دولت فاصله می گیرند و دولت را چیزی جدا از خودشان می دانند. این که مردم همه چیز را از دولت می خواهند مصداق سیاست زدگی است.»
 


دخالت دولت در همه امور

به گفته ناصر فکوهی، «خود سیاست در جامعه ما نیز بار بیش از حد بر دوش خودش می گذارد. سیاست زدگی مردم جدا از سیاست زدگی خود سیاست نیست. این یعنی تصدی گری دولت در حداکثر میزان ممکن. وقتی دولت در همه جا دخالت می کند، ما شاهد مصداق بارزی از سیاست زدگی هستیم؛ این یعنی سیاست زدگی حکومت کنندگان. سیاست زدگی مردم و حکومت کنندگان با یکدیگر مرتبط است. شما در این جامعه هر کاری که می کنید، بلافاصله معنایی سیاسی پیدا می کند.»

نسلی تابع جوهای سطحی

نظر حسین باهر در ارتباط با این موضوع چنین است: «نسل جدید جامعه ایران رو به سطحی شدن گذاشته است. به بیان ساده تر، ما با نسلی روبرو هستیم که جو زده است و در ورای واکنش هایش به رخدادهای مختلف هیچ منطقی وجود ندارد و تنها تابع جوهایی است که گاهی از طریق شبکه های اجتماعی ایجاد می شوند و متاسفانه این شبکه های اجتماعی به جای این که در خدمت ارتقای آگاهی باشند، تبدیل به ابزاری برای تولید بیهوده و سرگردانی اجتماعی نسل جدید شده است...
 
این رسانه ها هستند که می توانند برای جامعه و نسل جدید معیارها را مانند مشعلی روشن کنند. معیارهایی که با نسل امروز تطابق داشته و از جذابیت های کافی برخوردار باشد تا نسل جدید برای پیدا کردن مسیر دست به دامن رسانه هایی که با ساختار جامعه ما سنخیتی ندارند نشوند و پای در مسیرهای اشتباهی که تنها از روی جو زدگی است نگذارند.»
 


مردمی که احساسات شان بر منطق شان غلبه دارد

حسین باهر همچنین می گوید: «مردم ما یکدست نیستند. البته هیچ کجای دنیا مردم یکدستی ندارد اما تیپولوژی اجتماعی مردم ما بسیار ناهمگن است و طیفی از منفی بی نهایت تا مثبت بی نهایت را در بر می گیرد. کسانی هستند که همه چیز را منفی می بینند و فکر می کنند همه مسائل دست سیاستمداران و دولتمردان است و در واقع هر اتفاقی دستکاری شده، مدیریت شده، سازمان یافته یا به اصطلاح مهندسی شده است. از طرفی برخی دیگر معتقدند تمام مسائل صددرصد دست خداست.
 
بین این دو دسته نیز یک طیف وجود دارد که افراد متفاوتی را در بر می گیرد. قاعدتا چهار دسته می توان برای طیف موجود در جامعه در نظر گرفت. بخشی از مردم به هیچ موضوعی کاری ندارند، آنها از کنار حوادث عبور می کنند و سعی می کنند زودتر به فعالیت های خود برسند و به تجمعات کاری ندارند. بخشی دیگر از مردم به همه موضوعات کار دارند. این دسته همان افرادی هستند که در تشییع جنازه ها همواره زیر تابوت را می گیرند و یا برای تماشای آتش سوزی می روند. بخشی از جامعه کسانی هستند که همواره در مسائل شرکت می کنند، نظر می دهند، احساسات شان بر منطق شان غلبه دارد و اغلب به دنبال هیجان هستند.ماهنامه همشهری ماه:
 
به گزارش شفا آنلاین:ایرانیان اجازه داده اند که سیاست مبنای همه اندیشه های شان باشد. کسانی که حتی برای بازی دربی پایتخت هم می توانند تحلیل سیاسی ارائه دهند یا برای اعتراض به کم کاری های مسئولین سمت و سوی سیاسی آنان را دخیل می کنند، یا مسئولینی که برای موضع گیری درباره هر ماجرایی، اول نفع و ضرر جناح شان را در نظر می گیرند.

این جامعه حتما دچار بیماری است که ارزش ها و ضد ارزش هایش در چارچوب منافع و مواضع سیاسی بازیچه می شوند. و این اتفاق همه وجه این بیماری نیست؛ بیماری سیاست زدگی یعنی همین که همه اقشار جامعه، در مورد همه موضوعات تخصصی در حد یک کارشناس اظهارنظر می کنند و به سطحی ترین شکل ممکن اموری را که کارشناسی شده است یا حداقل وارد کردن اشکال به آن نیاز به تخصص و بررسی و پژوهش دارد، زیر سوال می برند. چه باید کرد؟ ایرانی های کارشناس در همه امور با پاشیدن رنگ سیاسی بر همه چیز راه را بر حل مشکلات می بندند. قدم اول شاید آن است که وجود این آسیب را بین مقامات و مردم ایران قبول کنیم. چاره جویی قدم بعدی ماست.

 
 
سیاستمدارم، پس هستم!

زندگی به سبک سیاست: از مردم تا مسئولین

زندگی در سایه سیاست ورزی در ایران آن قدر همه گیر و عادی شده که حتی می توان آن را سبک زندگی ایرانی نامید؛ جامعه ای که در تلاش برای متخصص نشان دادن خود در هر امری، رنگی از سیاست بر همه اظهارنظراتش می زند تا نظراتش زیرکانه تر و کارشناسانه تر به نظر برسد. از این منظر، شاید درست تر آن باشد که جمله آغاز نوشتار را این گونه تصحیح کنیم: «زندگی در سایه سیاست زدگی، و نه سیاست ورزی.

هر چه شادتر، هوشمندانه تر!

سیاست در ابتذالی عمیق نسبت به مقامی علمی خود، امری دم دستی تلقی شده است که هر کس در مورد آن نظر می دهد و حتی آن را به تمام وقایع روی داده در جامعه مرتبط می کند.

آن قدر همه در این ویژگی شبیه هم هستیم یا شده ایم که دیگر کمتر صدای اعتراضی بر می خیزد که بگوید خیلی از این موضوعات هیچ ارتباطی با فضای سیاسی و مسائل سیاسی ندارد. ایرانی ها عادت کرده اند برای هر اتفاقی تحلیلی سیاسی ارائه دهند و هر کس تلاش می کند تحلیلش شادتر و عجیب تر به نظر برسد؛ گویا تصور می شود هر تحلیل خاصی الزاما هوشمندانه تر پی ریزی و بیان شده است.

سیاست در ایران امری است برای مهم تلقی شدن. عموم جامعه برای اهل سیاست و برای کسانی که به مراکز قدرت نزدیک هستند ارزش قائل هستند و از این رو مین کوشند خود را شبیه آنان نشان دهند و حتی بی استدلال و بی منطق، آنان را زیر سوال برند. گاهی تلاش می کنند تحلیل شان محیرالعقول تر و نشان دهنده آگاهی بیشترشان از پشت پرده ها باشد.

زندگی بر مدار سیاست

هر اتفاقی در ایران روی می دهد، از پیش مشخص است که هر طیف و فرد و نهاد و رسانه ای در قبال آن چه موضعی خواهد داشت؛ فقط کافی است بدانیم آن فرد و طیف و نهاد و رسانه جهت گیری سیاسی اش چگونه است. چه آن که موضع گیری های اجتماعی و فرهنگی را هم می توان حسب دسته بندی های سیاسی تقسیم بندی کرد. این البته یک معضل است که واکنش های ایرانیان به یک اتفاق اجتماعی یا فرهنگی می تواند در یک تقسیم بندی سیاسی جای بگیردت و با دانستن جهت گیری سیاسی رسانه ها، مسئولان یا حتی افراد عادی به راحتی می توان نظر آنان را در مورد حادثه پلاسکو یا وقایع مختلف حدس زد.

همه آدم هایی که حول مجموعه ای از تئوری های سیاسی مشترک با هم جمع شده اند، در مورد هر اتفاق دیگری هم که شاید حتی بی ارتباط به سیاست باشد، یکسان می اندیشند، جالب نیست؟
 


از جالب بودن که بگذریم، آسیب های سیاست زدگی را نمی توان نادیده گرفت.

بومرنگی که به خودمان می زنیم

شاید مردم ایران متوجه نباشند این رفتار که بسیاری وقت ها نه در مقام کنشگری سیاسی، بلکه به منظور جلب توجه و ابراز وجود انجام می شود، چقدر توانسته است به منافع جمعی مردم ایران آسیب بزند.

ایرانی ها این استعداد را دارند که برای هر مشکلی، هر پدیده ای و هر اتفاقی دلیلی غیرواقعی بتراشند، دلیلی که در واقع علت اصلی به وجود آمدن آن مشکل نیست و به هر جهتی بزرگنمایی می شود. این دلیل تراشی ها باعث می شود تا اذهان از دلیل اصلی منحرف شوند و آن مشکل هیچ وقت حتی به مرحله ریشه یابی هم نرسد، چه رسد به آن که چاره یابی و اقدامی برای حلش شود.

اجازه دهید به حوادث رانندگی در ایران به عنوان یک مثال نگاه کنیم. هر بار که تصادفی روی می دهد، زمین و زمان مقصر دانسته می شوند، جز آنچه که باید. از کارخانه خودروسازی تا حتی کسانی که مسافران را سوار آن ماشین کرده اند مقصر قلمداد می شوند، چون ما دوست داریم آنها مقصر باشند.!

روزی خبر می رسد اتوبوس حامل دانش آموزانی که راهی اردوی راهیان نور بوده تصادف کرده و ... بررسی این موضوعات که آن اتوبوس نقص فنی داشته یا ایراد از جاده نا ایمن بوده یا راننده بی احتیاطی کرده است در هیاهوی مخالفت یک اقلیت با اصل برگزاری اردوی راهیان نور گکم می شود. این جمع با هیاهو چنان علیه اردوی راهیان نور می نویسند که گویی اگر اتوبوس راهی منحلی دیگر بود، تصادف روی نمی داد!

در مثالی دیگر، تصادف اتوبوس حامل سربازان باعث می شود تا همه افرادی که از قانون سربازی در ایران ناراضی هستند، موجی منفی علیه این قانون ایجاد کنند، بی توجه به آن که حتی اگر قانون سربازی پیش از این اصلاح شده بود و یا همه افراد مافوق با سربازها مهربان بودند و اگر هیچ پسری در سربازی تحقیر نمی شد و ... باز هم این امکان را به راننده نمی داد که بتواند اتوبوس را کنترل کند و مانع سقوط آن به دره شود.

مواردی از این دست زیاد است؛ روزهایی را که مردم ایران پس از فروریختن پلاسکو باید در مورد لزوم ایمنی ساختمان ها و بیمه کسب و کار توجیه می شدند، به لطف اهل سیاست به دعوای انتخاباتی دولت با شهرداری مشغول شدند؛ دعوایی که یقینا از آن سودی برای ملت در نمی آید و پس از همه این دعواها نه ساختمان ها امن تر می شود و نه بیمه جدی تر گرفته می شود. در بسیاری از اتفاقات دیگر هم ما به همین شکل برخورد می کنیم و در نهایت مشکل لاینحل باقی می ماند.

فساد اقتصادی از بزرگ ترین مشکلاتی است که سیاست زدگی مانع حل آن شده است. وقتی مبارزه با فساد تنها در افشاگری علیه مفسدین جناح رقیب کاربرد پیدا می کند، عموم جامعه هم به تبعیتی نامیمون از خواص جناح مورد علاقه خود، تنها فساد جناح مقابل را و فساد کسانی را که علقه سیاسی به آنها ندارند، مورد نقادی قرار می دهند. با این حساب آیا راهی برای حل مشکل فساد اقتصادی باقی می ماند؟

طبیعتا از آغاز همه این جنجال ها، هدف حل مشکل نبوده است؛ بلکه یک بازی برای پیشبرد اهداف سیاسی دنبال می شد و از این جهت که صرفا تخریب رقیب سیاسی مد نظر بود، می توان به نوعی هم گفت که به هدف رسیده اند!

این گونه است که مشکلات روی هم انبار می شود و اراده ها و انرژی ها صرف جنگ سیاسی می شود و نه حل مشکلات. مردم هم بی آن که بدانند سیاهی لشگر مجازی دعوای اهل سیاست می شوند و در این میان آنچه تامین نمی شود، منافع ملت است. ضررش هم به ملت می خورد؛ بومرنگی که پرتاب می شود تا به رقبای سیاسی بخورد، اما به ملت و کل کشور می خورد.

 
 
سیاسیون مدافعان سیاست زدگی؟

سیاست زدگی و دو قطبی های عمیقی که جامعه را به دو قطب کاملا مثبت و کاملا منفی تقسیم مین کند، ابزار خوبی برای اهل سیاست است که ضمن رسیدن به اهداف سیاسی خود، همیشه سرگرمی هایی برای مردم داشته باشند. از این منظر شاید گزاف نباشد اگر بگوییم اهل سیاست مردم را فریفته اند. غرض از دانش سیاسی که مردم باید از آن برخوردار باشند، یقینا افتادن در دام این دسته بندی ها که گاه حتی منافع ملی را به خطر می اندازد، نیست. سیاست خرد و مبتذل در افکار مردم تعمیق می شود، توهم بالا رفتن سواد به وجود می آورد، بی آن که چیزی بر علم و دانش آنان بیفزاید.
 
در عمل، توده ها تبدیل به پیاده نظام جنگ قدرت می شوند و بی چون و چرا حرف لیدرهای جریان مطبوع و متبوع خود را دنبال می کنند. این گونه است که بسیاری از مردم به لیست هایی رأی می دهند که جز اسم از آنان نشنیده اند و با «تکرار می کنم» یکی و اسم دزدی دیگری از لیست رقیب، عده ای را به مجلس می فرستند بی آن که بدانند آنان در عمل چه کاری از دست شان برای ملت بر می آید.
 
نمونه روشنش در ماجرای پلاسکو و اظهارات ضعیف غیرکارشناسی برخی اعضای شورای شهر تهران عیان شد که گلایه مردم پایتخت را برانگیخت. سوال اما این بود که آیا کسی غیر از مردم، این افراد را به شورای شهر پایتخت راه داده است؟

قدرت سیاسی، پل همه مواهب

عماد افروغ، جامعه شناس معتقد است که «ریشه ساختاری سیاست زدگی به این بر می گردد که قدرت تا چه اندازه در دسترسی به سایر مواهب کمیاب اجتماعی تعیین کننده است. در کشور ما به دلیل وجود اقتصاد نفتی و نظام متمرکز مدیریت و برنامه ریزی، قدرت دولتی حرف اول و آخر را می زند. یعنی دسترسی به قدرت، هم محملی برای دسترسی به ثروت، هم محملی برای دستیابی به سرمایه های فرهنگی و هم محملی برای دستیابی به قدرت بیشتر است.»

برای نجات از سیاست زدگی راهی نیست جز آن که از مواهب قدرت سیاسی کاسته شود. ارزش و منزلت قدرت در جامعه کم شود و مواهبی که فرد از طریق قدرت سیاسی به آن دست می یابد، محدود شود. اقتصاد و فرهنگ باید بتوانند جدای از سیاست تنفس و رشد کنند. از سویی باید تلاش کرد قدرت مدنی در جامعه شکل بگیرد، قدرت مردمی که بتواند مستقل از دولت و مراکز قدرت کار را پیش ببرد. این رویداد به یقین نیاز به کمک مردم دارد و این مردم هستند که باید مقابل دو قطبی شدن های سیاسی و سایه افکندن آن بر همه حوزه های دیگر بایستند. اگر مردم تصمیم بگیرند از سیاست زدگی عبور کنند و به تعقل سیاسی برسند، راه بر پیشرفت این بیماری بسته خواهد شد.

اخلاق سیاسی به جای سیاست اخلاقی

سیاست زدگی همه شئون جامعه ایرانی را تحت تاثیر قرار داده است
 
سیده راضیه حسینی: در جامعه ما همواره میزان بالای مشارکت و اظهارنظر عمومی مردم در موضوعات سیاسی زبانزد بوده است. در هر خانواده ای هر فرد موضع سیاسی خود را دارد و تقریبا تمام افراد جامعه در خصوص موضوعات مختلف نظر و تحلیل خود را دارند. بدیهی است این میزان از آگاهی سیاسی می تواند پتانسیل بالایی را برای نظارت بر مسئولین فراهم کند، به ویژه در موضوعاتی که اتفاق نظر همگانی بر روی آن وجود دارد. مانند عدالت، لزوم پاسخگویی مسئولین و لزوم برخورد با فساد اقتصادی؛ اما چرا این اتفاق نظر همگانی به یک مطالبه عمومی برای تحقق این اهداف تبدیل نمی شود؟

یکی از علل اصلی، سیاست زدگی مردم کشور ماست. بدیهی است سیاست یکی از ارکان جامعه در کنار امنیت، فرهنگ و اقتصاد است که برای پیشبرد اهداف جوامع بسیار ضروری است و به همان اندازه، آگاهی عمومی نسبت به آن ضرورت می یابد، به ویژه در جامعه ای که ارکان قدرت به طور مستقیم یا غیرمستقیم توسط مردم انتخاب می شوند اما اگر سیاست آن قدر در جامعه پر رنگ شود که سایه اش بر سر ارکان دیگر سنگینی کند، جامعه ناگزیر به درد سیاست زدگی مبتلا می شود؛ یعنی نگاه صفر و یکی داشتن به تمام حوزه های فرهنگی، هنری و اقتصادی، نگاهی مبتنی بر تایید و تکذیب مطلق.
 


در این نوع نگاه، افراد جامعه و همین طور رسانه ها، به تمام موضوعات کشور از دریچه موضع گیری سیاسی نگاه می کنند و هر کنشی در این حوزه ها را بر همین مبنا تفسیر می کنند. از سوی دیگر زمانی که سیاست زدگی با ضعف تفکر عقلانی و ارجحیت قبیله گرایی سیاسی و واکنش های هیجانی همراه شود، سبب می شود اعضای جامعه و خصوصا اصحاب رسانه و روزنامه نگاران تبدیل به پادوهای جریانات سیاسی و مسئولین شوند. اقدامات اشتباه سیاسیون در حوزه های پیش گفته، توسط حامیان تفکر سیاسی آنها توجیه می شود و همین برای شان ایجاد مصونیت می کند.
 
به عبارت دیگر، با خیالی آسوده خطا می کنند، چرا که اطمینان خاطر یافته اند که به جای آن که مطالبه عمومی برای برخورد و پیگیری جدی آنان به وجود بیاید، اعضای جامعه به دو دسته حامیان فکری و مخالفین آنها تقسیم می شوند و انرژی ها، بر سر همین جدال دو طرفه نابود می شود. در این شرایط است که افکار عمومی قدرت نظارت و مطالبه گری بر روی اقدامات مسئولین را از دست می دهد.

روی دیگر این معضل، تحت تاثیر قرار گرفتن تمام حوزه های دیگر مانند اقتصاد، فرهنگ و هنر از جناح بندی های سیاسی است. یک اقدام فرهنگی یا اقتصادی نه با عینک نقد کارشناسانه، بلکه از منظر جهت گیری سیاسی فرد یا سازمان اقدام کننده مورد ارزیابی قرار می گیرد و این خود معضلات بی شماری را در عرصه فرهنگ و اقتصاد به همراه می آورد.

از نگاه جامعه شناسان، یکی از عوامل اصلی سیاست زدگی جامعه، شدید شدن رقابت های قدرت در جامعه است. در شرایطی که صرف رسیدن به قدرت در جامعه به یک فضیلت تبدیل شود، طبیعی است که کلیه رفتارهای سیاسیون، در راستای کسب قدرت باشد و پشت هر فعالیتی هدفی سیاسی پنهان شود. همین امر سبب می شود مردم نیز در گفتگوهای عمومی به این نتیجه برسند که باید برای تحلیل هر واقعه ای در جامعه، ریشه ای سیاسی متصور شد.

بدیهی است یکی از پیامدهای طبیعی سیاست زدگی نسبی گرایی است و منفی یا مثبت بودن هر موضوعی به نوع نگاه افراد و بنای جناح سیاسی در مورد آن موضوع مورد ارزیابی قرار می گیرد. در واقع در جامعه ما سیاست نقش ابزاری خود را از دست داده و تبدیل به هدف شده است و تمام حوزه های دیگر ذیل سیاست و با هدف کسب قدرت موضوعیت می یابند. این آفت، مثل یک بیماری مسری آنچنان پیش می رود که حتی عرصه اخلاق را نیز آلوده می کند. به جای آن که سیاست، اخلاقی شود، اخلاق سیاسی می شود. به جای آن که فرهنگ جهت دهی کند، سیاست فرهنگ را تحت سیطره خود می گیرد. یک جریان سیاسی، پیش تر از آن که در مسند حکومت بنشیند، فرهنگ را طوری تفسیر می کند و پس از تصاحب صندلی قدرت، دقیقا متضاد آن را هدف می گیرد.

سیاست زدگی در کشور ما منجر به تناقضات زیادی شده است. از جمله این که افراد در عین حال که نسبت به فساد اقتصادی و بداخلاقی مسئولین معترض هستند، در موقعیت دیگر همین بداخلاقی ها توسط خود آنان توجیه می شود. یک مسئله ساده مانند رانتخواری یا دروغاگویی در زمان یک دولت توسط یک عده به شدت مورد اعتراض قرار می گیرد و زمان روی کار آمدن دولت دیگر به شدت توجیه می شود. اقدامی نظیر تصویب برخورد با هرگونه سوال و اعتراض در جلسات سیاسی، توسط افرادی که سال هاست داعیه آزاد اندیشی دارند، صرف آن که به واسطه نمایندگان منتخب آنان طراحی شده، نه تنها مورد اعتراض قرار نمی گیرد، بلکه توجیه هم می شود.

برای اصلاح آفاتی که این پدیده نامطلوب در جامعه ما به وجود آورده است در قدم اول باید ارزش های اخلاقی و فرهنگی تبدیل به ارزش های واقعی جامعه شوند و بر هر معیار و ضابطه دیگری تقدم داشته باشند. در این راستا سیاست باید به مثابه ابزار دیده شود و نه هدف و غایت. این وظیفه ای است که بر عهده تک تک متولیان امر فرهنگ و به ویژه رسانه های مختلف تصویری و نوشتاری قرار دارد.
 


جامعه ای با بیماری سیاست زدگی

جامعه شناسان سیاسی، سیاست زدگی را برای جامعه ایرانی بیماری می دانند؛ بیماری که می تواند آسیب های دیگری را هم به جامعه ایرانی وارد کند؛ بی عدالتی اجتماعی یکی از این آسیب هاست، ابزار سیاستمداران قرار گرفتن، ابزار شدن فرهنگ و دین، سطحی شدن جامعه، جوگیری و غیره از آسیب های سیاست زدگی در جامعه است.

بی عدالتی ناشی از سیاست زدگی

عماد فروغ می گوید: «سیاست زدگی به گونه ای با بی عدالتی و کنده شدن اشیا و موضوعات از جایگاه واقعی خود نیز عجین است. در این شرایط است که ما شاهد عزل و نصب های سیاسی – جناحی و کنار گذاشتن اصل تخصص و ویژگی های متناسب و متناظر با مسائل فرهنگی و حتی اقتصادی نیز خواهیم بود.

سوءاستفاده از دین و فرهنگ برای قدرت

«خیلی ها فکر می کنند چون به قدرت دست پیدا می کنند، خواه ناخواه واجد یک اعتبار و منزلت خاص هم هستند. در حالی که این توهمی است که باید با آن مقابله کرد چرا که می بینیم بعضا ادعاهای دینی مطرح می شود که هیچ رد و اثبات منطقی و قابل قبولی ندارد. شاهدیم بعضا افراد پیش از رسیدن به قدرت جایگاه ویژه فرهنگی ندارند ولی به محض این که به این قدرت می رسند ظاهرا امر بر آنها مشتبه می شود که واجد این قدرت هم هستند.»

مردم همه چیز را از دولت می خواهند

ناصر فکوهی می گوید: «رابطه مردم ما با دولت رابطه عشق و نفرت است. مردم ما از یک طرف همه چیز را از دولت می خواهند و از سوی دیگر دولت را مسئول همه مشکلات خود می دانند. مردم ایران عامل اصلی فقر و رشد اقتصادی را دولت می دانند نه کم کاری خودشان. اما از سوی دیگر به شدت از فراوانی تعطیلات استقبال می کنند. سیستم تعطیلات در ایران سیستمی غیرعقلانی است. مردم ما از یک طرف می خواهند دولت برای آنها همه کار بکند و از طرف دیگر به شدت از دولت فاصله می گیرند و دولت را چیزی جدا از خودشان می دانند. این که مردم همه چیز را از دولت می خواهند مصداق سیاست زدگی است.»
 


دخالت دولت در همه امور

به گفته ناصر فکوهی، «خود سیاست در جامعه ما نیز بار بیش از حد بر دوش خودش می گذارد. سیاست زدگی مردم جدا از سیاست زدگی خود سیاست نیست. این یعنی تصدی گری دولت در حداکثر میزان ممکن. وقتی دولت در همه جا دخالت می کند، ما شاهد مصداق بارزی از سیاست زدگی هستیم؛ این یعنی سیاست زدگی حکومت کنندگان. سیاست زدگی مردم و حکومت کنندگان با یکدیگر مرتبط است. شما در این جامعه هر کاری که می کنید، بلافاصله معنایی سیاسی پیدا می کند.»

نسلی تابع جوهای سطحی

نظر حسین باهر در ارتباط با این موضوع چنین است: «نسل جدید جامعه ایران رو به سطحی شدن گذاشته است. به بیان ساده تر، ما با نسلی روبرو هستیم که جو زده است و در ورای واکنش هایش به رخدادهای مختلف هیچ منطقی وجود ندارد و تنها تابع جوهایی است که گاهی از طریق شبکه های اجتماعی ایجاد می شوند و متاسفانه این شبکه های اجتماعی به جای این که در خدمت ارتقای آگاهی باشند، تبدیل به ابزاری برای تولید بیهوده و سرگردانی اجتماعی نسل جدید شده است...
 
این رسانه ها هستند که می توانند برای جامعه و نسل جدید معیارها را مانند مشعلی روشن کنند. معیارهایی که با نسل امروز تطابق داشته و از جذابیت های کافی برخوردار باشد تا نسل جدید برای پیدا کردن مسیر دست به دامن رسانه هایی که با ساختار جامعه ما سنخیتی ندارند نشوند و پای در مسیرهای اشتباهی که تنها از روی جو زدگی است نگذارند.»
 


مردمی که احساسات شان بر منطق شان غلبه دارد

حسین باهر همچنین می گوید: «مردم ما یکدست نیستند. البته هیچ کجای دنیا مردم یکدستی ندارد اما تیپولوژی اجتماعی مردم ما بسیار ناهمگن است و طیفی از منفی بی نهایت تا مثبت بی نهایت را در بر می گیرد. کسانی هستند که همه چیز را منفی می بینند و فکر می کنند همه مسائل دست سیاستمداران و دولتمردان است و در واقع هر اتفاقی دستکاری شده، مدیریت شده، سازمان یافته یا به اصطلاح مهندسی شده است. از طرفی برخی دیگر معتقدند تمام مسائل صددرصد دست خداست.
 
بین این دو دسته نیز یک طیف وجود دارد که افراد متفاوتی را در بر می گیرد. قاعدتا چهار دسته می توان برای طیف موجود در جامعه در نظر گرفت. بخشی از مردم به هیچ موضوعی کاری ندارند، آنها از کنار حوادث عبور می کنند و سعی می کنند زودتر به فعالیت های خود برسند و به تجمعات کاری ندارند. بخشی دیگر از مردم به همه موضوعات کار دارند. این دسته همان افرادی هستند که در تشییع جنازه ها همواره زیر تابوت را می گیرند و یا برای تماشای آتش سوزی می روند. بخشی از جامعه کسانی هستند که همواره در مسائل شرکت می کنند، نظر می دهند، احساسات شان بر منطق شان غلبه دارد و اغلب به دنبال هیجان هستند.ماهنامه همشهری ماه:

نظر شما