شناسهٔ خبر: 19012507 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

با احسان عبدی پور، کارگردان از «تنهای تنهای تنها» تا «تیک آف»

احمقانه و بی دلیل امیدوارم / یکهو زندگی شیرین می‌شود

بهمن ماه سال 91، جشنواره فیلم فجر از یک فیلم استثنایی ساخته کارگردانی جوان و البته گمنام رونمایی کرد، تنهای تنهای تنها، ساخته احسان عبدی پور فیلمی بود که چه در روزهای جشنواره و چه در اکران عمومی اش تحسین مردم و منتقدان سخت گیر را توامان به همراه داشت.

صاحب‌خبر -

به گزارش جام‌جم آنلاین، احسان عبدی پور پس از موفقیت چشمگیر این فیلم به سراغ فیلم سینمایی «پاپ» رفت و البته پاپ به دلایلی مانند فیلم قبلی اش دیده نشد، اما انرژی عبدی پور تمام نشدنی بود و این بار کارگردان جنوبی و بوشهری سینمای ایران سراغ لشکری از ستاره‌های شناخته شده سینمای ایران در عرصه‌های مختلف رفت تا اینبار فیلمی متفاوت را بسازد.

«تیک آف» آخرین ساخته عبدی پور با سرمایه‌گذاری مهتاب کرامتی و پخش کنندگی منیژه حکمت قرار است از روز چهارشنبه این هفته در سینماهای کشور اکران شو جام‌جم آنلاین با دو پرسش از عبدی پور به استقبال تیک آف رفته است.

آقای عبدی پور شما بعد از دو تجربه «تنهای تنهای تنها» و «پاپ» که کاملا تیم بومی داشتید و اغلب غیرحرفه‌ای هم بودند، این بار در «تیک آف» مجموعه‌ای از عوامل تمام حرفه‌ای و اسم و رسم دار در کنارتان قرار گرفته است، یادم است یک بار گفته بودید کار کردن با بازیگران غیرحرفه‌ای «زجر» دارد و کار کردن با بازیگران حرفه‌ای «ترس» دارد، در تیک آف چقدر ترسیدید و اصلا چطور این تیم در کنار شما قرار گرفت از خانم مهتاب کرامتی به عنوان سرمایه‌گذار تا منیژه حکمت به عنوان پخش کننده و بازیگران سوپراستاری از جمله پگاه آهنگرانی، مصطفی زمانی، رضا یزدانی و ...

خیلی ترسیدم. همه چیز با یک ترس تمام عیار شروع شد. من اصلا قبل‌ترش، با هیچ عنوان و سمتی جزو یک گروه حرفه‌ای به معنایی که اینجا مدنظر هست کار نکرده بودم و اصلا جهان اینها را نمی‌فهمیدم. قبلتر فقط قدیم‌ها با خانم صدرعرفایی کار کرده بودم و او یک آدم به معنی کلمه درجه یک بود و خب همیشه به خودم می‌گفتم او یک واحد آماری ست و برای نتیجه گرفتن کافی نیست.

با ترس شروع شد و یکهو زندگی شیرین شد. دیدم سه چهارتا آدم حرفه ای، خودشان را داده اند دستم و پای هیچ منیتی وسط نیست. مهم فیلم است و فیلم و فیلم.

توی همه چیز فکر مشترک بود، نظر بود، پیشنهاد بود تغییر بود، منتهی کسی توی هیچ چیز پوش نمی‌کرد من رو. این‌که کَست(cast) چهره باشد، نظر تیم تهیه و سرمایه‌گذار بود. من سَبُک سنگین کردم، حرف‌ و دلیلشان را پذیرفتم و بعد همه چیز با فرمت جدیدش دنبال شد.

«من اگر هگل هم بخوانم با لهجه بوشهری آن را می‌خوانم...» این عبارت شماست، دو فیلم قبلی تان هم این را ثابت کرده است و همین تیک آف هم باز تایید کننده همین رویکرد است، می‌خواهم بدانم این تعصب، جهان شاعرانه و البته بشدت اجتماعی و جنوبی که قلب تپنده سینمای احسان عبدی پور محسوب می‌شود تا چه زمانی این گونه و با این ریتم می‌تپد و آیا ممکن است در آینده‌ای قلب سینمایتان را آنژیو کنید یا باتری بگذارید و سراغ فضای تازه‌ای بروید؟

مثل قلب فیزیکی ام که نمی‌دانم تا کی خواهد تپید، اون قلب را هم واقعا نمی‌دانم. پیش بینی نشده‌های زندگی در ایران، یل‌هایی رو زمین زده که من مقابل آنها هیچی نیستم. ولی من به طرز احمقانه و بی دلیلی امیدوارم و جز دویدن کار دیگری نمی‌کنم.

من متوجه فضا نیستم. من متوجه آدمم. متوجه انسان. به خودم می‌گویم ما پرت شده ایم در یک سیاره رازناک و مبهم. اطلاعات هستی و خالق و مقصد و راه و ... از ما دریغ شده. ببین تو چه میتونی بفهمی از آدمیزاد، چه خبری میتونی بیاری از لای دود و مه و تاریکیِ وجود، آنها رو بیار و بنویس و فیلم کن و منتشر کن و کمک کن به دیگران و طبعا دیگران به تو، که سختی و لنگیِ زندگی توی این خاک و جهان سهلتر بشه... صراطش صاف تر بشه.... اینها که گفتم کجاش بوشهر، یا تهران یا لهجه یا سیاست یا ایران یا چیز دیگری بود. من نگاهم به آدم است. ماجرام قصه ام مساله ام آدمیزاده... حالا این‌که متریالم از یک جای جغرافیا با منش و لهجه و روابط آنها می‌آید، عارض است بر قضیه. ذاتی اش نیست. بنابراین سوال شما برای من یک سوال فرعی است که جوابش جزو دغدغه هایم به حساب نمی‌آید. ما یا هر کس که دنبال کشف و شرح زندگی می‌گردد، مدل اغراق شده اش به این می‌ماند که پرومته طور دنبال آتشیم ... حالا در هر سایزش منتهی کنه و ریشه اش این ست که دنبال آتشیم. حالا چه اهمیتی دارد که آتش را سر پنبه بزنم یا کتان یا چوب ساج باشد با گردو یا درخت لیمو؟

نظر شما