شناسهٔ خبر: 18543513 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: میزان | لینک خبر

زندگی و زمانه رزمنده‌ی قدیمی و صمیمی و پر تلاش/2

سردار مشهور سپاهی که الگویش تختی بود/ کتابی که شهید همدانی را متحول کرد

خبرگزاری میزان- از همان ابتدای نوجوانی عشقم ورزش کشتی بود حوالی سال 1341 دوازده ساله بودم که برای تماشای مسابقات کشتی آزاد به سالن های ورزشی همدان می رفتم.

صاحب‌خبر -
خبرگزاری میزان-گروه سیاسی:  «پیغام ماهی‌ها»  کتابی 512 صفحه‌ای است که در 42 فصل به بررسی سرگذشت‌نامه  سردار شهید حسین همدانی  استاد جنگ‌های نامتقارن محور مقاومت و فرمانده پیشین سپاه حضرت محمد رسول‌الله(ص) پرداخته است.    

رهبر انقلاب و شهید همدانی

در فصول ابتدایی این کتاب زندگی این شهید در دوران کودکی، سال های مبارزه با رژیم پهلوی، حضور در روزهای سخت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تاسیس سپاه پاسداران و عضویت در سپاه استان همدان و نبردهای داخلی جبهه کردستان روایت می شود و بعد از آن ماجراهای تاسیس لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) با همراهی شهیدان محمود شهبازی، حاج احمد متوسلیان و محمدابراهیم همت بازگو می شود.    

همدانی

مخاطبان خبرگزاری میزان می توانند در ادامه بخشی از این کتاب را مطالعه کنند: 

خبرگزاری میزان: از همان ابتدای نوجوانی عشقم ورزش کشتی بود حوالی سال 1341 دوازده ساله بودم که برای تماشای مسابقات کشتی آزاد به سالن های ورزشی همدان می رفتم.

ابتدا فقط به تماشای رقابت ها علاقه داشتم اما سه سال بعد تصمیم گرفتم به صورت عملی و پی گیر وارد عرصه ی این ورزش پهلوانی بشوم الگوی ورزشی ام جهان پهلوان تختی و مشوق من دوست بسیار صمیمی بنده آقای محسن قادری بود که در این راه به من خیلی کمک کرد ایشان که چند سالی از من بزرگ تر بود خودش مرا تمرین می داد وبعد هم روی تشک کشتی فرستاد قسمت بود بعدها با جناق همدیگر بشویم سال های بعد که برای اشتغال و ادامه ی تحصیل از همدان به تهران آمدم دیگر کشتی را ول نکردم در تهران عضو باشگاه ورزشی دخانیات شدم و تمریناتم را زیر نظر آقای غفاری ادامه دادم آزاد کار بودم در وزن 57 کیلوگرم هم زمان با ادامه ورزش قهرمانی کار و تحصیل تا حدودی هم اهل مطالعه بودم.

اولین کتابی که خواندن آن مرا به شدت تکان داد و متحول کرد «ابوذر غفاری» به قلم نویسنده مصری دکتر عبدالحمید جودت السحار و با ترجمه ی شیوای مرحوم دکتر علی شریعتی بود تاثیر مطالعه ی این کتاب در من به حدی بالا بود که از همان زمان حاضر بودم اسلحه به دست بگیرم و با رژیم طاغوت مبارزه کنم.

جنگ حق و باطل عدل و ظلم و مفاهیمی مثل موحد و مشرک و مستضعف و مستکبر خیلی زیبا در آن کتاب به تصویر کشیده بشده بود با خواندن ابوذر  عصر بی خبری براین به پایان رسید و به قول مرحوم سهراب سپهری رفتم از شهر خیالات سبک بیرون سیزده ساله بودم که واقعه ی پانزدهم خرداد سال 1342 اتفاق افتاد در آن زمان بچه بودم وخیلی کنجکاو، یادم هست جسد سربازی را که پسر یکی از همسایه های ما بود از تهران به همدان آوردند می گفتند چون حاضر نشده مردم را به گلوله ببندد او را کشته اند مقامات امنیتی رژیم هم به خانواده آن سرباز اجاره نمی دادند برای فرزندشان مراسم تشییع و ترحیم برگزار کنند. روی حس کنجکاوی بچه گانه مرتب می پرسیدم چرا این سرباز را کشتند؟ چه کسانی او را کشته اند؟ چرا نمی گذارند کسی برای او مراسم بگیرد؟ مادر ودایی ام با یک سری جواب های دم دستی سعی می کردندنگذارند زیاده از حد در این باره کنجکاوی کنم می گفتند قم و تهران شلوغ شده چیزی نیست و خلاصه از این جور جواب های سرکاری!


انتهای پیام/

نظر شما