بخت یارمان بود که نگاه جامعهشناسی شامل سیستم سلامت ما هم شد. آقای دکتر «یوسف اباذری» در نشستی جامعهشناسانه به بهانه مرگ «کیارستمی» مطالبی گفتند که حداقل بخشی از آن بهخودیخود و حداقل بهعنوان طرح موضوعاتی بهشدت مغفول، واجد اهمیت است. من با وجود دعوت، به دلیل قرار قبلی با بیمارانی که از شهرستانها میآمدند، سعادت حضور در آن جلسه را نیافتم، بنابراین سعی میکنم به مطالب مطرحشده ایشان به ترتیبی بپردازم تا اندکی تقصیر حضور را مرتفع کند.
اولین نکته: تمایل به بیماری در میان ما ایرانیان؛ اگرچه نیاز به اثبات ازسوي روانشناسان و جامعهشناسان دارد، اما بنده هم تنها بهعنوان یک «expert opinion1» میتوانم احتمال آن را تأیید کنم، اما شنیدن این موضوع از ایشان، درخواستهای من از یک جامعهشناس را برآورده نمیکند. نگاه جامعهشناسانه در وجه حداقلی آن باید میدانی و اثبات این احتمال با درجات بالاتری از آنچه عرض کردم1 باشد و از سوی دیگر باید نظریهپردازیای باشد، عمیقتر از اشاره به نیاز به آزادی از طریق بیماری؛ نظریاتی که شرایط خاص کشور ما را هم لحاظ کند. از نگاه حقیر در کشور ما این جستوجوی آسایش در بیماری و اساطیریشدن یک بیماری زمینی نظیر اماس (که بنده به آن بارها پرداختهام) به دلیل اضطرابها و مشکلات عدیدهای است که در جامعه ما روی هم انباشته شده است، نه جستوجوی آزادی، آنهم به معنای ولنگاری! براساس آخرین نظریات دانش اعصاب، اضطراب مقدم بر دلیل، آن است که ما به هر دلیل یا حتی گاه بیدلیل ابتدا مضطرب میشویم و بعد به جستوجوی دلیلی برای آن میگردیم. آنچه که در کشور ما این قضیه را بسیار دشوارتر و پیچیدهتر میکند آن است که این اضطرابات حداقل از جنبه ظاهر پزشکی آن هم به آرامش نمیرسند. سیستم سلامت ما توان به آرامش و اطمینانرساندن جامعه را (حداقل به میزان بینالمللی) ندارد و این چرخه معیوب جامعه و پزشکی ما را میفرسایند. البته تناقض بزرگ طب مدرن که با فروریختن اضطرابآلود ستونهای استوار و آرامبخش کهن مثل تقدیر و سرنوشت نمود پیدا کرد، قابل انکار نیست، اما فروریختن این تقدس آنگونه که استاد از تایلند مثال میآورند، اولا فینفسه مذموم یا قابلانکار نیست و ثانیا تمام وجوه مدرنیته را شامل میشود و نهفقط پزشکی را! اما آنچه که از جامعهشناس ایرانی انتظار میرود توضیح و تبیین تفاوتهای وحشتناک ما با سیستم بینالمللی است، نه پرسش هایدگری از مدرنیته یا تعمیم آن به سیستم سلامت ما، نهاینکه از توماس مان شاهد مثال بیاورد و محکومیت نولیبرالیسم و امپریالیسم جهانخوار را نتیجه بگیرد. واقعیت این است که نقایص ملی و عقبافتادگی فرهنگی ما در درک ظرایف دانش مدرن بههیچوجه نمیتواند توجیهی یا دلیلی برای رد یا تشکیک در عقلانیت موجود در طب مدرن باشد؛ طبی که اختصاص به آمریکای جهانخوار هم ندارد و بخش مهم آن حاصل نوعی سوسیالیسم واقعا موجود در اروپایشمالی است.
استاد جامعهشناس بهجای آنکه به نقد فرهنگ و سیستم ارزشگذاری ما بپردازد، نقد فوکو از طب مدرن را مبنای نقد از مشکلات موجود در کشور ما دیده و بهیکباره در جهت محکومکردن امپریالیسم منفور خود، همهچیز را مصادره به مطلوب میفرمایند. حال آنکه تحلیل فوکو هم نقد پزشکان و فریفتگی ایشان در برابر شرکتهای دارویی نیست. «پیدایش کلینیک» نام دیگرش «ارکیولوژی یا باستانشناسی تصورات پزشکی» در هر دوران و تطور این تصورات است. تحلیل فوکو یکی از مهمترین تحلیلهایی است که بهخصوص در جهت درک ارکیولوژی تصورات پزشکی یک جامعه مشخص براساس مختصات و تاریخ همان جامعه بنا شده است و نه نقد تصورات پزشکان! روزبهروز پرسشنامهها و مقیاسهای جدیدتر برای مصاحبه و معاینه دقیقتر و ثبت علمی حالات بیمار در نشریات و مجامع بینالمللی منتشر و مطرح میشود که مصداق علمی گفتوگو با بیمار محسوب و در همهجای دنیا اعمال میشوند. متأسفانه ما به دلیل مشکلات «اجتماعی» کشورمان که در ادامه توضیح خواهم داد، قادر به استفاده از آنها نیستیم، اما آقای دکتر بهیکباره و بیمحابا با همان لحنی که ساکنان طب حاشیه از آن بهوفور استفاده میکنند، تمام این مشکلات را به حساب طب مدرن نوشته و شعار بازگشت به بیمار و درنظرگرفتن بیمار را آشکارا خطاب به طب مدرن سر میدهند! تا حدی که ناگهان نگران میشوی که نکند این دانش و این شور جامعهشناسانه با این درجه شماتت عقلگرایی و بدون هیچ بدیل مناسبي از همان برج عاج روشنفکرانه به حضیض «دو واحد مغز شتر» و «سردی» و «گرمی» و «اخلاط بلغمی» درغلتد؟
استاد احتمالا توجه نفرمودهاند که استانداردهای یک معاینه پزشکی، زمان و شرایط معاینه و نحوه گفتوگو با بیمار و مهمتر از همه نحوه نظارت بر این کار بهعلاوه مجلدات متعدد اخلاق پزشکی علمی با کدهای سرسامآورشان و... چیستند، چه معنایی دارند و در کشور ما تا کجا اعمال میشوند و اگر نمیشوند، چرا؟ اصلا آیا دلایل فرهنگی خاص دلایل اقتصادی خاص (همان دلایلی که فلاسفه علمی مورد علاقه استاد) به آنها بها میدادند، در این تفاوتها وجود دارند یا خیر؟ و اگر از استانداردهای معاینه پزشکی در دنیا و تفاوتها و دلایل این تفاوتها هیچ اطلاعی ندارند، پس چگونه در یک جمع علمی صحبتهایی میفرمایند که بازتاب وسیع دارد؟ قطع نظر از دانش جامعهشناسی، شاید در زندگی شخصی هم یادآوری نکاتی چند مفید باشد. احیانا جناب استاد از دوستان و آشنایان شنیدهاند یا دیدهاند که کسی در لندن به یک پزشک متخصص مراجعه کرده باشد و لابد گهگاه به بهانهای، کلینیک یک متخصص داخلی در ایران را هم مشاهده کردهاند. با اندکی دقت تفاوتهای عظیمی را مشاهده خواهند فرمود: معاینه یک متخصص در اروپا پروسه دشواری است که باید از قبل برنامهریزی شده باشد، وقت بسیاری میبرد و مکتوبات زیادی به بیمار داده میشود و در آن روز، آن متخصص همان چند بیمار را ویزیت میکند. اما برای همان بیماری وقتی به همان تخصص در تهران مراجعه میکنید، در یک مطب شلوغ به همراه تعداد زیادی بیمار در یک وقت بسیار کم ویزیت خواهید شد، گزارشی هم دریافت نمیکنید. تفاوت این دو ویزیت بیتردید یکی از مهمترین نشانههای تفاوتهای ما با طب مدرن است. این زمان در واقع همان زمانی است که گفتوگو با بیمار باید رخ دهد و نهتنها بیمار حرف بزند بلکه بخش مهمی از وقت هم به پرسشنامهها و معاینات از روی فرم اختصاص یابد و همه ثبت شوند. دلیل این ۵۰ دقیقه یعنی تفاوت ۱۰ دقیقه ما با یک ساعت آنهاست که ما جوابش را از جامعهشناس میخواهیم. زمان و امکاناتی که اگرچه شرط کافی یک کار پزشکی مناسب نیستند اما شرط لازم آن قطعا هستند و فقدانشان تنها یک جواب جامعهشناسانه دارد، نه جوابی اخلاقی مثل به راه راست هدایتکردن پزشکان یا راهحلهای اداری به صورت ارسال بخشنامه به پزشکان. هیچ پزشکی در هیچ بیمارستان دانشگاهی هم نمیتواند با تعرفههای موجود در هر ساعت، تنها یک بیمار را ویزیت و ثبت کند. اگر همه این کار را بکنند، مسئولان بیمارستانها حتی برای خوراک بیماران، نان سنگک هم نمیتوانند بخرند، چه رسد به سایر وسایل. در برابر هرگونه کار عملی پاداشی میگیرد متناسب با آن کار و گاه حتی نامتناسب اما از آن سو! جامعهشناس باید به ما بگوید که چرا در ذهنیات ما (اعم از بیمار و طبیب و مسئول و احیانا جامعهشناس)، هر کار عملی بر هر کار فکری ترجیح داده میشود؟ جامعهشناس است که باید معلوم کند آبشخور امآرآی بیرویه، امآرآی در سر هر کوچه، امآرآی به جای معاینه، نسخه و داروهای متعدد بیضرر تنها برای جاریکردن عقد معاینه! تور علمی دور مطبها با کولهباری از امآرآی و آزمایشهای متعدد و... اما بدون تشخیص، بیشتر در عقلگرایی طب مدرن است یا اوضاع اقتصادی-اجتماعی آشفته ما که در انتظار جامعهشناس میسوزند؟ بگذارید چیزهایی را هم که نمیدانید من به شما بگویم! آیا میدانید که در کشور ما با وجود این همه امکانات آزمایشگاهی، حتی یک مرکز برای بررسی میکروسکوپی اعصاب محیطی وجود ندارد؟ آیا میدانید در کشور ما اکثریت مطلق بیماران سکتهمغزی درمان نمیشوند؟ همان درمانی که نئولیبرالها در تمام دنیا انجام میدهند؟ آیا میدانید تقریبا تمام کارهایی که یا نیازمند پیچیدگی و ظرافت علمی هستند یا نتایج آنها بهزودی آشکار نمیشوند، در حال طی روندی محتوم و رو به نابودی هستند؟ آیا میدانید جامعه دانشگاهی ما بالاترین رتبه در رعایتنکردن اصول تحقیقاتی پذیرفتهشده امپریالیستها! را به دست آورده است؟ آیا میدانید در دو دهه اخیر حتی یک پزشک خارجی، کشور ما را برای کار بر کشور خود ترجیح نداده، حتی درخواست نکرده؟ و این در حالی است که متخصصان اروپایی و آمریکایی بسیاری با وجود مشکلات اجتماعی فراوانی که میدانیم، محدودترین شهرهای عربستان را برای کار برمیگزینند؟ من نمیدانم باز هم جامعهشناس باید بگوید که آیا چنین سیستمی را میتوان بهانه مناسبی برای پرسش از طب مدرن و حتی کل مدرنیته به حساب آورد؟ نکته مهم دیگر در فرمایشهای استاد، اشاره به سطح معلومات پزشکان ایرانی بود. این نکتهای است که این حقیر حداقل براساس قیاس با خودم آن را تأیید میکنم. اما باید گفت ضعف عمیق آموزش فرهنگی در تحصیلات عالیه دانشگاهی ما انکارناپذیر است. این نقیصه در آموزش پزشکی ما هم بسیار پررنگتر است و هم به جهت ارتباط نزدیکتر با مردم اهمیت بیشتری دارد. در هیچ کجای دنیا و در هیچ حرفهای تاکنون سابقه نداشته است که فردی را برای یک کار عملی تربیت کنند و نه در زمان پذیرش و نه در پایان آموزش و نه در زمان دادن مدرک هیچگونه مصاحبه یا ارزیابی شخصیتی از او به عمل نیاید و هیچگونه سؤالی هم درباره میزان کاراییاش از استادان مستقیم او پرسیده نشود. اما این محدود به پزشکان نیست، سایر فنون هم همینطور هستند. البته مقصود استاد از اطلاعات عمومی شاید بیش از همه به معنای توانایی فرارفتن از گفتمانی باشد که با آن بالیدهاند و به آن خو گرفتهاند! قاعدتا طبیبان از این زاویه هم بهتر از بقیه نیستند، اما شاهدیم که اقشار تحصیلکرده ما توانایی چندانی در نگریستن با عینک گروه دیگر به واقعیات ندارند و بهعلاوه حتی در زمینههایی هم که به کار تخصصی ایشان مربوط میشود، در بسیاری موارد برداشتها و تحلیلهایشان بیشتر براساس قالبهای تئوریک و ذهنی ازپیشآمادهای است که تنها انتظار مصداقها را میکشند و نه تحلیل مشخص از شرایط مشخص و با استفاده از فاکتهای علمی! البته ناگفته نماند که اتفاقا آقای دکتر «میر» جراح «کیارستمی»، قطعنظر از کار پزشکیشان که من درباره آن به جهت تخصصم صلاحیت قضاوت ندارم، شخصا و بهویژه از لحاظ خانوادگی بسیار مطلع هستند و در آن تعطیلات هم به ویتنام رفته بودند که جنبههای گردشگری آن بسیار فرهنگیتر و متفاوتتر از سایر کشورهای آن ناحیه است. تا آنجا که من میدانم آقای «کیارستمی» هم با وساطت دوست مشترکشان که یک طبیب-هنرمند هستند، به ایشان معرفی شده بود. در پایان، بسیار مشتاق بودم که ببینم نئولیبرالیسم در کجای کار پزشکی ما قرار میگیرد، اما ایشان تنها از جراحی زیبایی و هتلبیمارستانها صحبت کردند و من نفهمیدم لیبرالیسم کجای کار ما با بیماران سکتهای، بیماران دردمند مزمن، بیمارانی که به زحمت در بیمارستانهای دولتی با کمترین امکانات بستری میشوند، قرار میگیرند؟ نکته بسیار ساده اما همیشه مغفول آن است که وجود یک سیستم دولتی بسیار مجهز بدون کوچکترین ارتباط مالی بین طبیب و بیمار، بزرگترین آرزوی جامعه پزشکی است. مطابق معمول شرایط و مشکلات خاص کشور ما، ظرایف و پیچیدگیهایی دارند که تقسیمبندیها و تعاریف یک اقتصاد سرمایهداری ساده در برابر آن رنگ میبازند.
پینوشت:
1- expert opinion، پایینترین سطح evidence based medicine است. بالاترین سطح دانستهای است که حاصل چندین مطالعه بینالمللی باشد.
∎
نظر شما