شناسهٔ خبر: 18159157 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: سلامت نیوز | لینک خبر

سختی‌های شغل رفتگری و حداقل‌هایی که کفاف زندگی آنها را نمی‌دهد

کسی به فکر رفتگرهای پایتخت نیست

صاحب‌خبر -

سلامت نیوز:می‌گوید: با 16 سال سابقه کار هنوز که هنوز است بیمه نیستم. چهار سال اول کارم در شرکتی مشغول شدم که بیمه‌ام کرد و بقیه سال‌های کاری‌ام را در شرکت‌هایی بودم که بیمه‌ام نکردند. از این شرکت به آن شرکت رفتم، اما بیمه بی‌بیمه. اگر یک روز من بروم چه کسی می‌خواهد خرج این بچه‌ها را بدهد؟ حقوق ماهیانه من ماهی 800 هزار تومان است که به اجاره‌خانه هم نمی‌رسد. بعضی وقت‌ها می‌گویم زن و بچه من چطور زندگی می‌کنند! از کجا پول می‌آورند و مواد غذایی و خوردوخوراکشان را تامین می‌کنند؟ وقت‌هایی می‌شود که سه ماه می‌گذرد و حقوق ما را نمی‌دهند.

باران بر تن آسفالت خیابان می‌بارد. نیمه‌شب است و شهر در سکوت نصفه و نیمه‌ای فرورفته. تنها گاهی صدای رفت‌وآمد ماشین‌ها یا عابران پیاده‌ای به گوش می‌رسد که تنهایی و سکوت شب مجبورشان کرده از خانه بیرون بزنند و هوایی تازه کنند. هر شب ساعت به این موقع که می‌رسد صدای جاروی علی آقا به صداهای خیابان اضافه می‌شود. گوش‌هایت را که تیز کنی صدای جارو کشیدنش را می‌شنوی.


اسفند که می‌رسد مش‌محمد دلش ریش می‌شود. سرمای هوا به جانش می‌ریزد و استخوان‌هایش به گزگز می‌افتد. فکر عید را می‌کند. فکر رخت و لباسی که باید برای شش دختر و پسرش بخرد. ساعت از دو و نیم نیمه‌شب گذشته و مش‌محمد جارو به دست کنار خیابان روی زمین نشسته است. پاهایش را در دلش جمع کرده و پتو را روی پاهایش انداخته و به شعله‌های آتشی که از داخل پیت حلبی به هوا زبانه می‌کشد، خیره شده. جارویش را کنارش گذاشته و پلک نمی‌زند. محسن رفیقش مشغول جارو کردن خیابان است. ناگهان دست از کار می‌کشد و با صدایی که نه بلند است و نه آرام می‌گوید: «مش‌محمد چته؟» مش‌محمد لبخند می‌زند، پتو را کنار می‌زند و بلند می‌شود تا کنار محسن هرچه سریع‌تر کار خیابان را تمام کنند و بروند. می‌گوید 55 ساله‌ است اما چهره‌اش خیلی بیشتر به نظر می‌آید. نیمه‌شب‌ها ساعت 3 صبح از اسلام‌شهر می‌آید و تا ساعت 12 ظهر خیابان‌ها را جارو می‌کشد. دختر 20 ساله مش‌محمد تازه از شوهرش جدا شده و همه فکر و ذکرش شده این دختر که چه بر سرش خواهد آمد. پسر جوانش هم که تازه درسش تمام شده حاضر نیست پابه‌پای پدرش کار کند و خرج خودش را دربیاورد. صبح‌ زود از خانه بیرون می‌رود و نیمه‌شب‌ برمی‌گردد. کسی نمی‌داند کجاست و چه می‌کند فقط هرازچندگاهی از پدرش پول می‌خواهد. مش‌محمد به این‌ها فکر می‌کند و چشم‌های نگرانش زیر نور آتش برق می‌زند.

می‌گوید: «با 16 سال سابقه کار هنوز که هنوز است بیمه نیستم. چهار سال اول کارم در شرکتی مشغول شدم که بیمه‌ام کرد و بقیه سال‌های کاری‌ام را در شرکت‌هایی بودم که بیمه‌ام نکردند. از این شرکت به آن شرکت رفتم، اما بیمه بی‌بیمه. اگر یک روز من بروم چه کسی می‌خواهد خرج این بچه‌ها را بدهد؟ حقوق ماهیانه من ماهی 800 هزار تومان است که به اجاره‌خانه هم نمی‌رسد. بعضی وقت‌ها می‌گویم زن و بچه من چطور زندگی می‌کنند! از کجا پول می‌آورند و مواد غذایی و خوردوخوراکشان را تامین می‌کنند؟ وقت‌هایی می‌شود که سه ماه می‌گذرد و حقوق ما را نمی‌دهند. هی امروز فردا می‌کنند. چند ماه می‌گذرد و ما هیچ پولی نداریم. باید برای 100 هزار تومان دستمان را پیش همه دراز کنیم. می‌گویند حقوقتان بر اساس قانون کار است، اما دیربه‌دیر می‌دهند.»


با فوق دیپلم برق رفتگری می‌کنم
محسن رفیق و همکار مش‌محمد جوان است. دو سال است با هم کار می‌کنند و محدوده‌های کاری‌شان با هم یکی است. از زندگی هم خبر دارند و به درد هم می‌رسند. هرکدام دلگیر یا ناراحت باشد آن یکی به دادش می‌رسد. حساب سن و سال نیست. گاهی رفیق‌اند و گاهی پدر و پسر. شب‌های سرد و طولانی زمستان را با هم می‌گذرانند تا روی سیاه زندگی در تنهایی کمتر آزارشان دهد. خانه محسن هم در اسلام‌شهر است. او هم از شرکت‌های خدماتی به‌عنوان پیمانکار خدمات شهری راضی نیست، اگرچه مدتی است پیمانکارش را عوض کرده اما باز هم مشکل تاخیر حقوق دارد و سه ماه است حقوقش را نداده‌اند. می‌گوید: «کار دیگری بلد نیستم وگرنه همین فردا شغلم را رها می‌کردم و می‌رفتم. یکی از سختی‌های کار ما جمع کردن زباله‌ها از داخل جوی‌هاست. بعضی از مردم اصلا متوجه نیستند که وقتی زباله‌هایشان را داخل جوی می‌ریزند در این سرما رفتگر باید آنها را جمع کند. وقتی هم این را به مردم می‌گوییم توجهی نمی‌کنند.» محسن فوق‌دیپلم برق دارد. مدتی در متروی تهران کار کرده و آنقدر تاخیر در دریافت حقوق داشته که از آنجا بیرون آمده. اما حالا وضعش چندان تغییری نکرده و حتی بدتر شده. می‌گوید: «به هر حال کسی که در مترو تکنیسین برق می‌شود موقعیت خیلی بهتری دارد از کسی که خیابان‌ها را جارو می‌کند و به‌قول‌معروف به او پاکبان می‌گویند. روزهای اول به اصرار همسرم سر کار آمدم و بعد در این شغل ماندگار شدم. اما حالا دوباره دودل شده‌ام که بروم یا بمانم. الان نزدیک عید است، ببینم عیدی می‌دهند یا نه؟» محسن این‌ها را که می‌گوید انگار گلوله‌ای آتش از قلبش به دهانش می‌رسد و به بیرون پرتاب می‌شود. آه می‌کشد و یکی از دستکش‌هایش را از دستش بیرون می‌آورد و گوشه خیابان را می‌گیرد و می‌رود.


لباس‌هایمان استاندارد نیست
یحیی 31 ساله است و 2 سال سابقه کار دارد. مدرک تحصیلی‌اش سیکل است و با حقوق ماهی 750 هزار تومان با بیمه در یک شرکت خدماتی کار می‌کند. می‌گوید: «صاحب شرکت از آشناهای قدیمی‌مان بود.
از همان اول به شرط بیمه قرار شد برایش کار کنم. البته امنیت شغلی ندارم. ممکن است یک روز بگوید دیگر نیا سر کار و آن‌موقع نمی‌دانم باید چه کار کنم.» یحیی صبح‌ زود از خانه‌اش در یاغچی‌آباد با دوچرخه به میدان سپاه می‌رود و تا شب همانجا مشغول است.
هرماه شیفت‌های کاری شب و روزش عوض می‌شود. می‌گوید: «فشار کاری ما زیاد است. سه نفر در یک خیابان هستیم و باید در چند ساعت همه جا را جارو کنیم. دیگر برایمان تاب و توانی نمی‌ماند. انگار دو نفر بخواهند کار چهار نفر را انجام دهند! شرکت ما همین دو ماه پیش 20 نفر از کارگرهایش را بیرون کرد و حالا ما باید کار آنها را هم انجام دهیم.
واقعیت این است که می‌سوزیم و می‌سازیم! تازه لباس‌هایمان هم برای این هوای سرد و زمستان مناسب نیست. اگر مریض شویم با این مخارج دوا و درمان نمی‌توانیم دکتر برویم و خودمان را درمان کنیم. من آسم دارم و همیشه باید از ماسک استفاده کنم. همین هزینه‌های خرید ماسک و رفت‌وآمد را حساب کنی کلی می‌شود. بیماری‌های زیادی هم هست که ممکن است از طریق دست زدن به زباله‌های آلوده‌ای که روی زمین افتاده منتقل شوند. چند سال پیش یکی از دوستانم چکمه استاندارد نپوشیده بود و سرنگ آلوده کف کفشش را سوراخ کرد و ایدز گرفت. اگر شرکت به ما کفش و لباس استاندارد ندهد باید خودمان آن را بخریم. مشکل دیگر این است که از شغل ما در جامعه با تحقیر یاد می‌کنند. مثلا پسر من چندین بار با دوستانش در مدرسه دعوا کرده، چون شغل پدرش رفتگری است. خلاصه اینکه نمی‌دانیم باید چه کار کنیم!»

نظر شما