شناسهٔ خبر: 18049146 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران | لینک خبر

خانه مشترک فرشته‌های زمینی و بچه‌های آسمانی

مددکار زاهدانی زندگی‌اش را وقف 28 کودک بدسرپرستی کرده است که به فرزندی پذیرفته و برایشان پدری می‌کند

صاحب‌خبر - یوسف حیدری دیدن کودکان بی گناهی که ناخواسته از مادری معتاد به دنیا می‌آیند و در نکبت و فلاکت بزرگ می شوند، چیزی نبود که بتواند بسادگی از آن بگذرد و فراموش‌شان کند. کودکانی که تا پیش از او، هیچ هویتی نداشتند و به دنیا آمدن‌شان، در حقیقت نوعی مرگ بود. کودکانی که هیچ تصویری از خواستنی‌ها و شادی های زندگی نداشتند و برای خوردن یک لقمه نان، شب و روز باید جان می کندند. اما امروز این کودکان سایه پدری مهربان را بالای سرشان می‌بینند که به آنها امید به زندگی بخشیده است؛ پدری که برای‌شان پدری می‌کند و چیزی کم نمی‌گذارد. هر روز صبح با شوق زیاد آنها را تا مدرسه همراهی می‌کند، به درس های شان می‌رسد، همبازی‌شان می شود و... فرشته ‌ هایی که تا دیروز حتی خندیدن را هم یاد نگرفته بودند، امروز با همه وجود می‌خندند و در کنار «بابا گلی» به روزهای روشن پیش رو فکر می کنند. عظیم جان آبادی، پدر 28کودک در سیستان و بلوچستان است و زندگی در کنار این بچه ها را هدیه‌ای می‌داند که خدا به او داده است... گرچه تنها نام دو نفر از این کودکان در شناسنامه او به ثبت رسیده است و خون او را در رگ‌ها دارند، اما او پدر همه این بچه هاست و با کمک مردم مهربان از جان خود مایه می گذارد تا این کودکان شاد باشند و شادی کنند. نگهداری از این بچه ها در دو خانه مجزا کارستانی است که او از یک سال قبل آغاز کرده و به قول خودش، تا تبدیل شدن نهال زندگی این بچه‌ها به درختی تنومند، محال است که لحظه‌ای از مراقبت‌شان دست بردارد. عظیم جان‌آبادی، در یکی از محلات پرآسیب زاهدان به‌دنیا آمده و بزرگ شده است. او از زندگی خودش می‌گوید و اتفاقاتی که تحصیل در رشته مددکاری را در مسیرش قرار داد: «سال 62 در یک خانواده پرجمعیت در زاهدان به دنیا آمدم. فرزند هفتم خانواده بودم و در محله بابائیان که مملو از آسیب‌های اجتماعی بود، زندگی می‌کردیم. این محله در حاشیه شهر قرار داشت و پدرم از همان کودکی‌مان سعی کرد تا ما را با مسجد و نماز و قرآن آشنا کند و بچه‌ها را از آسیب‌هایی که در اطراف‌شان بود، دورنگاه دارد. اعتیاد در این محله بیداد می‌کرد و تاریکی، آینده محتمل بیشتر کودکان این محله بود. نقطه عطف زندگی‌ام روزی بود که چند کارشناس و مددکار از بهزیستی به دلیل وضعیت وخیم اعتیاد در این منطقه، برای آموزش چهره به چهره و آگاه‌سازی در زمینه اعتیاد به محله ما آمدند. برای نخستین بار بود که با مددکاری آشنا می‌شدم و فعالیت آنها را از نزدیک می‌دیدم. از همان روزها به این کار علاقه‌مند شدم و با وجود آنکه در مقطع متوسطه در رشته رایانه درس می‌خواندم اما برای کنکور رشته مددکاری را انتخاب کردم. یک گام به هدفی که داشتم نزدیک شده بودم. در کنار درس در فعالیت‌های اجتماعی سازمان‌های مردم نهاد مشارکت داشتم. 14 سال قبل به‌عنوان مددکار شروع به فعالیت کردم و در بحث پیشگیری از اعتیاد کارهای زیادی انجام دادم. همزمان نیز نماینده صندوق جهانی مبارزه با ایدز سازمان ملل بودم و آموزش‌هایی را که فرا گرفته بودم به گروه‌های هدف آموزش می‌دادم. همه تلاشم این بود که بتوانم به سهم خودم به درمان آسیب دیده‌های اجتماعی بپردازم. برای اینکه ریشه معضلات اجتماعی را پیدا کنم، در نخستین گام فرم‌هایی را آماده کردم و با رفتن به حاشیه شهر معضلات اجتماعی و مشکلات مردم آنجا را مورد پایش قرار دادم. نتیجه این بود که با وجود آنکه اعتیاد نخستین معضل اجتماعی در حاشیه شهر است اما عامل اصلی آن فقر و بیکاری است. ادامه تحقیقات نشان داد اگر مردم این مناطق حرفه‌ای را بیاموزند و با سرمایه‌ای هرچند اندک مشغول کار در همان حرفه شوند به طور قطع معضلات اجتماعی کاهش پیدا می‌کند. برای این کار یک پایگاه خدمات اجتماعی راه‌اندازی کردیم و سازمان فنی و حرفه‌ای نیز وسایل و مربی در اختیار‌مان گذاشت. در این پایگاه خیاطی، فرشبافی و کارهای فنی را به طور رایگان به جوانان آموزش دادیم و تعدادی از آنها علاوه بر اینکه اشتیاق دوباره به ادامه تحصیل پیدا کردند، مشغول به کار شدند. پارسال تنها با 7 میلیون تومان بودجه‌ای که در اختیار داشتیم، توانستیم ضمن آموزش به هزار نفر، به آنها مدرک فنی و حرفه‌ای بدهیم. سال آینده نیز بحث کارگاه‌های زودبازده را پیگیری و راه‌اندازی خواهیم کرد.» فرشتگان غریب عظیم جان آبادی امروز پدر 28 کودکی است که عاشقانه او را دوست دارند. او از روزی که تصمیم به نگهداری ازاین کودکان گرفت تا در حق آنها پدری کند، این گونه می‌گوید: سال 91 وقتی کودکان بی‌گناهی را می‌دیدم که همراه مادران کارتن خواب‌شان شب‌ها به سرپناه (محلی برای نگهداری از کارتن خواب‌ها) می‌آمدند، دلم سخت به لرزه می‌افتاد. آنها بی‌گناه بودند و ناخواسته توسط مادرانی به این دنیا آمده بودند که گرفتار اعتیاد بودند. مددکار بودم و می‌دانستم چه آینده تاریکی در انتظار این کودکان است. شکی نداشتم که اگر توجهی به آنها نشود، علاوه بر مشکلات جسمی، در آینده می‌توانند به بزهکارانی خطرناک تبدیل شوند. احساس کردم باید همه وجودم را وقف این کودکان کنم. از بهزیستی خواستم تا مجوز نگهداری تعدادی از این کودکان را به من بدهد و سرانجام مهرماه سال گذشته با اجاره یک خانه دو طبقه نگهداری از 16 پسر 6 تا 12 سال را برعهده گرفتم. همچنین از دی ماه سال‌جاری سرپرستی 10 کودک 3 تا 6 ساله را نیز عهده دار شدم و محل جداگانه‌ای را برای زندگی آنها تأمین کردم. محرومیت از داشتن پدر و مادر یا زندگی تاریک درکنار والدین معتاد وجه مشترک این بچه‌ها بود. تعدادی از آنها مدرسه نرفته بودند و شناسنامه نداشتند. هر طبقه این خانه دو اتاق خواب دارد که در هر کدام از آنها تخت قرار داده‌ام تا حداقل امکانات زندگی را برای‌شان فراهم کنم. هیچگاه نخستین روزی را که پا به این خانه گذاشتند فراموش نمی‌کنم. از خوشحالی بالا و پایین می‌پریدند. کمبود بزرگ زندگی آنها «محبت» بود و سعی کردم تا حداقل آن را برایشان جبران کنم. برای اینکه بتوانم شرایط زندگی را مهیا کنم، چشم به دل‌های مهربانی دوختم که می‌دانستم برای شاد کردن دل کودکان یتیم داوطلب هستند. در اینستاگرام صفحه‌ای به نام «فرشتگان غریب» راه‌اندازی کردم و گزارشی از این بچه‌ها و وضعیت آنها همراه با عکس‌هایی از محل زندگی‌شان منتشر کردم. نزدیک به 10 هزار نفر عضو این صفحه شدند و در کنار کمک‌هایی که بهزیستی در اختیارمان قرار می‌دهد، مردم نیز به این بچه‌ها کمک می‌کنند. شیرین‌ترین لحظه زندگی‌ام وقتی است که وارد خانه می‌شوم و این بچه‌ها من را «بابا گلی» صدا می‌زنند. وقتی صدای ماشین مرا می‌شنوند بسرعت مقابل در می‌ایستند تا من وارد خانه شوم. باور کنید لحظاتی را که در کنار آنها هستم، متوجه گذر زمان نمی‌شوم. برای جبران عقب افتادن از تحصیل برایشان معلم خصوصی گرفتم و با تفاهمنامه‌ای که با سازمان فنی و حرفه‌ای بستیم هر سال یک دوره فنی برای این بچه‌ها برگزار می‌کنیم تا آنها در کنار درس یک حرفه بیاموزند تا در آینده با مشکل بیکاری دست به گریبان نباشند. عظیم این روزها در زاهدان شهره به پدری است که 28 فرزند دارد. هر روز صبح زود بچه‌ها را سوار خودرواش می‌کند و به مدرسه می‌برد و عصر نیز کنار در مدرسه منتظر بازگشت آنها می‌ماند. می‌گوید خوشبخت‌ترین پدر روی زمین است، چون پدر کودکانی است که خدا آنها را خیلی دوست دارد. اوسال 83 ازدواج کرده و یک دختر و یک پسر دارد ولی همیشه و در همه جا خود را پدر همه بچه‌ها معرفی می‌کند. می‌گوید: پسرم امیر حسن 11 سال دارد و دخترم حسنا 6ساله است. طی این مدت همسرم در این کار بزرگ همراهم بوده است. البته دو مربی و مددکار همراه با یک آشپز در کنار این بچه‌ها حضور دارند و دخترخاله‌ام که کارشناس ارشد روانشناسی دارد همیشه کنار آنهاست و بچه‌ها او را مامان صدا می‌زنند. طی این مدت هیچگاه در این خانه که آن را به خاطر علاقه زیادی که به امام دوم شیعیان دارم حسن مجتبی(ع) نامگذاری کرده‌ام، احساس خستگی نکرده‌ام.پدر فرشته‌های غریب بهترین خاطره زندگی‌اش را سفر به مشهد همراه با این بچه‌ها می‌داند و می‌گوید: آنها هیچگاه به زیارت بارگاه امام هشتم(ع) نرفته بودند و می‌دانستم آرزو دارند که به مشهد بروند. با هماهنگی‌هایی که انجام دادم و اتوبوسی که در اختیار ما قرار گرفت، همراه با آنها به مشهد سفر کردیم. این سفر معنوی برای من بسیار ارزش داشت. وقتی به مشهد رسیدیم در یکی از خیابان‌های منتهی به حرم پارچه‌ای که در آن زندگی امام رضا(ع) به تصویر کشیده شده بود نصب بود و یک نفر زندگی این امام را بیان می‌کرد. بچه‌ها به تصور اینکه بارگاه امام هشتم(ع) همین پارچه است دست روی آن می‌کشیدند و راز و نیاز می‌کردند. لحظه‌ای که وارد حرم شدیم دیگر نمی‌توانستم جلوی بچه‌ها را بگیرم. اشک از چشمان همه سرازیر شده بود و عاشقانه طواف می‌کردند. همه تلاش من این است که با کمک مردم مهربان جای خالی سایه پدر را برای این بچه‌ها پر کنم و از بهزیستی درخواست کرده‌ام که اجازه بدهند تا زمانی که خود این بچه‌ها دوست داشتند نزد من بمانند و در آینده شاهد موفقیت‌های آنها باشم.

نظر شما