شناسهٔ خبر: 17571478 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

مهندسی معکوس

صاحب‌خبر -

حسین شیرازی | زمانی که بنده دانشجوی کارشناسی ارشد بودم و در کوی دانشگاه تهران اقامت داشتم، مسئولین کوی با همکاری یک شرکت دوچرخه‌سازی دست به یک کار خیر زدند و آن چیزی نبود جز خرید تعداد زیادی دوچرخه برای اهالی کوی دانشگاه تا افراد بتوانند مسافت‌های داخل کوی را با دوچرخه طی کنند. طرح بسیار خوبی بود و معقول به نظر می‌رسید. چون محوطه کوی دانشگاه بزرگ است و دوچرخه سواری در محوطه وسیع و خلوت آن، خیلی دلچسب. تازه یک حرکت ورزشی هم بود و کلی هم مانور تبلیغاتی برای آن انجام شد. مثلاً افتتاح این طرح با یک مسابقه دوچرخه سواری بود که همه دانشجویان ساکن کوی می‌توانستند در آن شرکت کنند و به برنده یک دوچرخه اهدا می‌شد. همه مسئولین بلندمرتبه دانشگاه تهران هم در روز این مسابقه به کوی آمده بودند و بدیهی است که بنده هم شرکت کردم و البته همان ابتدای حرکت به علت گرفتن نیش ترمز با یک دوچرخه‌ نو که ترمز آن خیلی تیز بود، در  مقابل مسئولین بلندمرتبه پخش زمین شده و شانس قهرمانی را از دست دادم! بگذریم. ما همین قدر که می‌توانستیم از آن پس در محوطه کوی دانشگاه دوچرخه‌سواری کنیم برایمان کافی بود و به جایزه طمع نداشتیم. روزگار خوبی بود؛ چون برای رفتن از یک ساختمان به ساختمان دیگر یا از ساختمان به سلف یا هر جای دیگر، با دوچرخه طی طریق می‌نمودیم. اما این خوشی دیری نپایید. نکته عجیب این بود که هر روز که می‌گذشت، حس می‌کردیم دوچرخه‌ها آب می‌روند؛ به طوری که بعد از گذشت یک هفته، در کمال ناباوری جز چند تا دوچرخه درب و داغون که جرأت سوار شدن به آن‌ها را نداشتیم، چیزی باقی نمانده بود. این که می‌گویم جرأت نداشتیم، بیراه نیست. یک بار من سوار یکی از این دوچرخه‌ها شدم و مسیر سراشیبی را به طرف پایین می‌آمدم که دوچرخه سرعت گرفته و با نزدیک شدن به میدان و مشاهده عابران پیاده و یک خودروی پیکان که استثنائا در آن لحظه وارد کوی شده و دور میدان دور می‌زد، هر چه تلاش کردم ترمز بگیرم نشد و بدتر آنکه چرخ‌های دوچرخه هم تاب داشت و هی بر سرعت هم افزوده می‌شد و... در نهایت یک جفت دمپایی را فدا کردم تا بتوانم با کشیدن بیش از حد ته دمپایی روی آسفالت، از برخورد با موانع مذکور جلوگیری کنم! بگذریم. اما واقعاً سؤال اینجا بود که این دوچرخه‌ها چه شدند؟! این را می‌دانستیم که تمام ورودی‌های کوی دانشگاه مملو از نگهبانان خدوم است و پشه هم بدون مجوز امکان ورود و خروج ندارد. پس چطور این همه دوچرخه طی یک هفته از کوی خارج شدند و هیچ کس نفهمید؟! اینجاست که تمامی کروموزوم‌های بنده شهادت می‌دهند که هنر نزد ایرانیان است و بس! که البته در اینجا منظور، هنر مهندسی معکوس از نوع منجر نشونده به تولید است. به عبارت دیگر، بعداً فهمیدیم که این دوچرخه‌ها توسط برخی دانشجونماها به تک تک اجزای سازنده تجزیه شده و از میان نرده‌ها به خارج از کوی منتقل شده‌اند. خیلی هم عالی! از نظر بنده آنچه که مهم است، سرانه ورزش در کشور است که در هر صورت - چه دوچرخه‌ها در کوی بمانند و چه توسط عزیزان دانشجونما در خارج از کوی مورد استفاده قرار گیرند- این سرانه روند صعودی خواهد داشت. در واقع فقط اینطوری می‌توانم قضیه را توجیه کرده و سر خودم را شیره بمالم! بالاخره آدم با همین توجیهات زنده است دیگر!!

نظر شما