در پی حواشی عجیب حادثه تلخ "پلاسکو"

یک نفر می سوزد آنجا، تو بدو سلفی بگیر
تا نیافتادست از پا، تو بدو سلفی بگیر
سوخته سر تا به پای عده ای در شعله ها
شعله ها هستند زیبا، تو بدو سلفی بگیر

زیر آوار "پلاسکو" عده ای جان می دهند
جای یاری، یا که احیا، تو بدو سلفی بگیر
حجم آوار مصیبت بر سر مردم ببین
بین آن آوار تنها، تو بدو سلفی بگیر

کودک همسایه را سیل است با خود می برد
تا نگردی خیس بِپّا، تو بدو سلفی بگیر
پیر مردی زیر چرخ کامیون له گشته است
او شده مثل مقوا، تو بدو سلفی بگیر!

زورگیری یک نفر را خِفت کرده با قمه
از همین دزدی و یغما، تو بدو سلفی بگیر
از تصادف ها مشو غافل، پشیمان می شوی
از تمامی زوایا، تو بدو سلفی بگیر

تا که دعوا شد مبادا مانع دعوا شوی
خوب از کُل قضایا، تو بدو سلفی بگیر
کوچه یخ بسته است و مردی روی آن سُر می خورَد
لحظه نابی است گویا، تو بدو سلفی بگیر

شخصیتهایی که معروفند را پیدا بکن
مرده یا رفته به اغما، تو بدو سلفی بگیر
صحنه ای از کُشتن سگ را اگر دیدی بجنب
سوژه روز است حالا ،تو بدو سلفی بگیر
الغرض بیکار بودن کار بی عاران بُود
تا نباشی جزو آنها، تو بدو سلفی بگیر

مجید مرسلی

6060