شناسهٔ خبر: 16123663 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: برهان | لینک خبر

صحت روایات تاریخی منتسب به «کوروش»

صاحب‌خبر -
گروه تاریخ برهان؛ در دو قسمت گذشته این میزگرد کارشناسان از حیث روایی و تاریخی به اعتباریابی انطباق کورش بر ذوالقرنین و همچنین بررسی شخصیت کورش با اتکا به منابع تاریخی پرداختند. در بخش پایانی این نشست شاهد ادامه مباحث حول محور کورش و سنجش روایات تاریخی منتسب به او خواهیم بود.
 
علوی:  اگر فرض کنیم کتیبه ای که امروز باقی مانده متعلق به کورش بوده است، باز هم چگونه می توان ادعاهای یک امپراتور مستکبر را ساده لوحانه باور کرد؟ او برای   خود حرف های خوبی زده   است، در حالی که فکر آن را نمی کرده   که در آینده، زدن این حرف ها تا چه حد برای او گران تمام   می شود. آیا عجیب نیست که مجموعه ی «تاریخ ایران کمبریج» کورش را به خاطر همین ادعاهای گزاف پدر حقوق بشر خوانده، اما  «حمورابی» بابلی را که 1600 سال قبل از کورش شبیه همین ادعاها را در قانون نامه ی حمورابی منقوش کرده است به چنین عناوینی مفتخر نمی کند؟
 
او 1600 سال قبل از کورش این حرف را زده بود. چرا نمی گویند او پدر حقوق بشر است؟ به خاطر   این که بابلی ها با   بنی اسراییل مشکل داشتند. سؤال   این جاست که آیا پیامبران بنی اسراییل با بابلی ها رابطه ی خوبی داشتند یا   این که با آن ها بد بودند؟ همان طور که می دانید، تاریخ نویسی مدرن قائل به ظن   آگاهی است. تاریخ را یک علم یقینی نمی دانند. مطابق اسناد تاریخی موجود، سقوط حکومت   نبونید، شاه بابل، در اثر هم دستی کاهنان بت پرست معابد بابل با کورش صورت گرفته است. این را   «گریشمن» در صفحه ی 121 می گوید. کاهنانی که از تخریب   بت کده هایشان توسط نبونید به خشم آمده بودند با کورش همراهی کردند.
 
مطابق همین منشوری که به آن استناد می کنند، کورش بعد از فتح بابل بت پرستی را دوباره در این سرزمین رونق بخشید. نزدیک به یقین است که نبونید از مخالفان بت پرستی بوده و در اثر   هم دستی کاهنان بت پرست بابل با کورش از قدرت برکنار شده است. کورشی که بعضاً به او افتخار می کنند در   مذمت نبونید می گوید: «نبونید آیین های کهن را از بین برد و چیزهای ساختگی جای آن گذاشت.» منظور از آیین های کهن همان بت پرستی است. بنابراین یک گروه از مخالفان نبونید بت پرستان بابل بودند. آن قومی هم که کورش را ناجی خودشان خوانده اند پیروان حضرت موسی(علیه السلام) نبودند، بلکه یک قوم پیامبرکش بودند که در یک روز هزار پیامبرشان را به شهادت می رساندند.
 
آن ها کتاب آسمانی شان را تحریف کرده بودند و به رغم مشاهده ی آن همه معجزه، جلوی چشم حضرت موسی(علیه السلام)، گوساله می پرستیدند. این قوم، که به خیال خامشان عیسی بن مریم(علیه السلام) را به صلیب کشیده بودند، به رباخواری و   ستم کاری شهره ی تاریخ اند. قومی که به فرموده ی قرآن پیامبر آخرالزمان   را همچون فرزندانشان می شناختند، اما از او پیروی نکردند. آن ها بودند که از فاتح بابل حمایت می کردند، نه پیروان حضرت موسی(علیه السلام). بنابراین دو فرقه از فتح بابل خشنود شدند و با کورش همکاری کردند.
 
فرقه ی اول کفار بت پرست بودند که خود را در برابر دشمن بت پرستی ناتوان می دیدند و فرقه ی دوم یک قوم خائن و بی ایمان به اسم   بنی اسراییل بودند. آن ها در فکر مهاجرت به بیت المقدس نبودند، بلکه فقط می خواستند نبونید را سرنگون کنند. جالب   این جاست که بر اساس متون تاریخی تا 70 سال بعد از سقوط نبونید بنی اسراییل بابل را ترک نکردند و به رباخواری در ایران و بابل حاصل خیز می پرداختند. سند این موضوع را   «اومستد» در تاریخ شاهنشاهی ایران آورده است.
 
می خواهم به یک نکته ی کلیدی اشاره کنم. در مقطعی که کورش هخامنشی بابل را فتح کرده است، حضرت دانیال نبی(سلام الله علیه)، بر اساس نقل تورات، وزیر نبونید بوده است. سال شهادت حضرت دانیال نبی(سلام الله علیه) دقیقاً مطابق با سال فتح بابل توسط کورش است.   بنی اسراییل ورود کورش به بابل را جشن گرفتند و در همان سال پیامبرشان که وزیر نبونید بود کشته شد. نبونیدی که   بنی اسراییل با او مشکل دارند، ولی پیامبرشان با او موافق است. اگر این قواعد تاریخی را کنار هم بگذارید، به چه می رسید؟
 
یکی از بزرگ ترین احتمالات در مورد شهادت جناب دانیال(سلام الله علیه) قتل او توسط کورش هخامنشی است. سندهایی در خصوص این ادعا دارم که می خواهم آن ها را در یک کتاب منتشر کنم. در این کتاب که مشغول نوشتن آن هستم، فرض گرفته ام که کورش قاتل دانیال نبی(سلام الله علیه) بوده است و برای این فرضم مستندات تاریخی دارم. اگر کسی می گوید این گونه نیست، باید مستندات تاریخی اش را بیاورد. با توجه به این مقدمات، آیا این شخص عبد صالح خداست؟ چطور می شود عبد صالح خدا همان کسی باشد که پیامبر   بنی اسراییل به دشمن او کمک می کند.
 
نکته ی بسیار مهمی که درباره ی هخامنشیان و   به خصوص کورش وجود دارد این است که از آن ها یک سری منابع مکتوب، به شکل کتیبه و سنگ نوشته، باقی مانده است. سؤال   بنده از علمای تاریخ این است که چه کسی گفته است این ها متعلق به کورش هستند؟ درست است که به وسیله ی کربن 14 و دیرینه شناسی می توان فهمید که این کتیبه ها متعلق به چه زمانی است، اما سؤال   بنده این است که چه کسی آن ها را دیرینه شناسی کرده است؟ از هر استاد تاریخ که این سؤال را کردم، جوابی نداشتند.
 
با تحقیق در این رابطه متوجه شدم که هیچ کس این کتیبه ها را دیرینه شناسی نکرده است. بر فرض   این که یک نفر آن ها را دیرینه شناسی کرده باشد،   به طور قطع آن فرد ایرانی یا مسلمان نبوده است. ما از کجا می توانیم به دیرینه شناسی او اعتماد کنیم؟ برای مثال،   «صدام» را اعدام می کنند و وقتی ما می پرسیم که از کجا بدانیم این شخص واقعاً صدام بوده است، می گویند آزمایش   «دی. اِن. اِی » گرفته ایم.
 
جالب   این جاست که این آزمایش را خود آمریکایی ها گرفته اند. در حالی که آن ها خودشان صدام را آورده بودند، خودشان هم او را بردند. اصلاً آمریکا خودش در این ماجرا متهم بود. پس چطور می توان به قول او اعتنا کرد؟ بنابراین چرا باید باور کنیم که این کتیبه واقعاً کتیبه ی کورش است. این موضوع درباره ی کتیبه های دیگر هم صدق می کند.
 
نکته ی بعدی این است که فقط دو راه برای فهمیدن زبان بیگانه،   به عنوان مثال انگلیسی، وجود دارد. راه اول اِخبار است؛ یعنی، مثلاً از یک انگلیسی زبان سؤال کنید. راه دوم این است که در انگلستان زندگی کنید و آن زبان را یاد بگیرید که این هم به نوعی همان اِخبار است. هیچ راه   سومی وجود ندارد. این موضوع یک حصر عقلی است. غیر از این دو راه نه تنها معنای کلام را نمی توانیم بفهمیم، بلکه کلمات آن زبان را هم نمی توانیم بخوانیم. این ها بحث های مفصلی در حوزه ی فلسفه ی زبان و زبان شناسی است. با توجه به این مقدمات، سؤال   بنده این است که این کتیبه ها را چگونه ترجمه کرده اند؟ این بحث بسیار تخصصی و مهم است. من می گویم کسانی که این کتیبه ها را ترجمه کرده اند چرا هیچ وقت نگفته اند که چگونه این کار را کرده اند؟
 
البته ممکن است خیلی ها به خاطر این سؤال ها به ما فحاشی کنند، همان طور که وقتی درباره ی هولوکاست سؤالی مطرح می شود، عده ای فحاشی می کنند. ولی به هر حال این سؤال مطرح است که آن ها چگونه این زبان را رمزگشایی کرده اند. آیا آن ها به 2500 سال پیش رفته اند و در بین آن ها زندگی کرده اند که توانسته اند معنای کتیبه ها را بفهمند؟ یا   این که از یک شخصی که در 2500 سال پیش زندگی می کرده است سؤال کرده اند؟ چگونه توانسته اند این کتیبه ها را ترجمه کنند؟ آیا شهود کرده اند؟ شهود آن ها چه اعتباری برای ما دارد؟
 
حتی اگر فهمیده باشند هر کدام از حروف چه آوایی دارند و در کنار هم چه کلمه ای را می سازند، باز هم این سؤال مطرح است که معنای آن کلمه را از کجا فهمیده اند؟ مسئله   این جاست که آن ها می گویند ترجمه ی فلان کتیبه این می شود، ما هم می پذیریم. جالب تر این است که این ترجمه ها دقیقاً مطابق تورات هستند؛ یعنی، هیچ کدام از مطالب این کتیبه ها تورات را نقض نمی کنند.
 
در واقع شما در وثوق افرادی که مدعی اند این کتیبه ها را ترجمه کرده اند، شک کرده اید که البته این شک به جا و قابل تأمل است. از دیدگاه اسلام، بشر از حقوقی برخوردار است که یکی از آن ها حق هدایت است. به نظر شما، این کار کورش که به گفته ی خودش بت پرستی را رواج داده است، نقض حقوق بشر نیست؟ به نظر شما، آیا می توان مطالب این کتیبه ی کورش را مصداق نقض حقوق بشر دانست؟
 
ریاحی: بستگی دارد حقوق بشر را چگونه معنا کنیم. با تکیه بر دین اسلام این کتیبه   نقض حقوق بشر است. لااقل نمی توان محتوای آن را، بر اساس مبانی اسلامی و شیعی، حقوق بشر تعریف کرد. البته ممکن است افرادی با دیدگاه اومانیستی این تلقی را داشته باشند.
 
علوی: شما حضرت ابراهیم(علیه السلام) و کورش را در نظر بگیرید. حضرت ابراهیم(علیه السلام) بت ها را شکست، در حالی که کورش بت ‌‌پرستی را احیا کرد. چگونه این دو می توانند در یک راستا قرار گیرند؟
 
ریاحی: به بحث ذوالقرنین برگردیم. ذوالقرنین یعنی دارای دو قرن. برای واژه ی قرن چند معنای مشهور وجود دارد. یکی از معانی آن فرق سر است؛ بنابراین، به کسی که دو فرق سر دارد می گویند ذوالقرنین. معنای دوم قرن گیسویی است که از اطراف می بافند. در بعضی از نقل ها آمده است که وقتی ذوالقرنین متولد شد، دو گیسوی بافته ی سفید داشت. به همین خاطر به او ذوالقرنین می گفتند. معانی دیگر قرن عبارت است از:   «شاخ، شاخک، قله ی کوه، دژ، تلألؤ، درخشش و... »
 
سؤال   بنده این است که کدام یک از این ترجمه ها را باید به دیگری ترجیح دهیم؟ باید یک دلیل معتبر برای ادعایمان داشته باشیم. ما بر اساس یک روایت معتبر می گوییم که منظور از قرن فرق سر است، چون دوبار سر ذوالقرنین شکافته شده بود، به او ذوالقرنین می گویند. در ادامه ی این روایت آمده است که یک نفر مثل ذوالقرنین در میان شماست که ظاهراً منظورش امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. ما بر اساس این روایت معنای قرن را فرق سر دانسته ایم، اما عده ای بدون   این که دلیلی داشته باشند، قرن را شاخ معنا کرده اند و بر اساس آن به دنبال کسی بوده اند که دو شاخ داشته است. در حالی که این کار آن ها دور باطل محسوب می شود.
 
نکته ی بعدی   این که آقای «ابوالکلام آزاد» ظاهراً سه پایه برای خودش درست کرده است. یکی از آن ها نقش برجسته ای است که در مرغاب استان فارس پیدا شده است. مطلب دوم خوابی است که در کتاب دانیال در عهد عتیق وجود دارد و مطلب سوم تنگه ی داریال است که می گویند در نزدیکی تفلیس قرار دارد.   بنده چند نکته درباره ی این قضایا   بگویم. یک نقش برجسته در مرغاب پیدا شده است. این نقش برجسته نیمرخ یک موجودی است که روی سرش دو شاخ دارد.
 
تقریباً بالای بدنش هم دو بال دارد. همه ی باستان شناس ها می گویند این تصویر یک الهه ی پارسی است، یک دفعه آقای آزاد ادعا کرد که این تصویر کورش است. بعد وقتی می خواستند آن را بازسازی کنند، تصویری را که فکر می کردند متعلق به کورش است روی آن چهره ی مخدوش قرار   دادند. بعد هم یک کتیبه در بالای آن گذاشتند که در آن نوشته شده است من کورش هستم.
 
اما در مورد کتاب دانیال باید بگویم در این کتاب به قوچی اشاره شده است که یک شاخش بزرگ تر از دیگری است. از آن متن برداشت می شود که منظور پادشاهان ماد و هخامنشی است، نه یکی از آن ها. اگر هم بخواهیم این موضوع را به یکی از آن ها نسبت دهیم،   به طور قطع آن یک نفر داریوش سوم بوده که پس از او سلسله ی هخامنشیان منقرض شده است. ضمن   این که این دانیال همان دانیال نبی(سلام الله علیه) نیست، بلکه شخصی است که 4 قرن بعد از کورش زندگی  می کرده است. این موضوع را خودشان اذعان می کنند.
 
در صفحه ی 1300 ترجمه ی باب هشتم از کتاب دانیال نبی از عهد عتیق که به همت انجمن پخش کتب مقدسه در میان ملل به چاپ رسیده ، آمده است: «در سال سوم سلطنت بلشصّر پادشاه، رویایی بر من‏ دانیال ظاهر شد، بعد از آن که اول بر من ظاهر شد.» ظاهراً دو بار خواب دیده است.
 
«و در رویا نظر کردم و می دیدم که من در دارالسلطنه ی شوشن که در ولایت عیلام می باشد بودم و در عالم رؤیا دیدم که نزد نهر   اولای می باشم. پس چشمان خود را برافراشته، دیدم که ناگاه قوچی‏ نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخ هایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر و بلندترین آن ها آخر برآمد و قوچ را دیدم که به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ می زد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و بر حسب‏ رأی خود عمل نموده، بزرگ می شد و حینی که متفکر بودم، اینک بز نری از طرف مغرب‏ بر روی تمامی زمین می آمد و زمین را لمس نمی کرد و در میان چشمان بز نر شاخی معتبر بود و به سوی‏ آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را نزد نهر ایستاده دیدم آمد و به شدت و قوت خویش نزد او دوید و او را دیدم که چون نزد قوچ رسید، با او به شدت غضبناک شده، قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را یارای مقاومت با وی نبود. پس وی را به زمین انداخت، پایمال‏ کرد و کسی نبود که قوچ را از دستش رهایی دهد و بز نر بی‏نهایت بزرگ شد و چون‏ قوی گشت، آن شاخ بزرگ شکسته شد و در جایش چهار شاخ معتبر به سوی بادهای اربعه ی آسمان برآمد و از یکی از آن ها یک شاخ کوچک برآمد و به سمت جنوب و مشرق و فخر زمین ها بسیار بزرگ شد و...»
 
در ادامه آمده است که منظور از بز ، پادشاهان ماد و هخامنشی هستند. پس در همین کتاب تحریف شده هم از «پادشاهان» نام برده است، نه یک پادشاه خاص. اگر هم منظور از آن قوچ یک نفر باشد، آن یک نفر داریوش سوم است و آن بز نر هم اسکندر خواهد بود که قلمرو او بعد از مرگش به 4 قسمت تقسیم شد.
 
کجای این روایت شبیه کورش است؟ بر اساس یک نقش برجسته ی مبهم و روایتی از یک کتاب تحریف شده که به هیچ عنوان ربطی به کورش ندارد، ادعا می کنند که کورش همان ذوالقرنین است. ضمن   این که آن کتاب 4 قرن بعد از دانیال نبی(سلام الله علیه) نوشته شده و منتسب به شخص دیگری است.
 
شنیده بودم که در تنگه ی داریال سدی از آهن وجود دارد. با وجود   این که معمولاً همه چیز در اینترنت پیدا می شود، هیچ عکسی از این سد در اینترنت پیدا نکردم. آقای ابوالکلام آزاد ادعا کرده است که این سد وجود دارد و ساخته ی کورش است. باقی افراد هم از او نقل کرده اند، در حالی که در بعضی از لغت نامه ها نوشته شده است که مردم محلی می گویند این سد ساخته ی اسکندر است.
 
البته آن ها هم حرفشان معتبر نیست، ولی اگر بخواهیم یکی از این دو را مبنا قرار دهیم، حرف محلی ها معتبرتر از حرف یک نفر در هندوستان است و در زمانی زندگی می کرد که رسانه ها به شکل امروزی وجود نداشتند. ضمن   این که مگر هر سدی که از آهن ساخته شده باشد، سد ذوالقرنین است؟ علاوه بر این، چه کسی می گوید آن منطقه تحت تصرف کورش قرار گرفته است؟ این اطلاعات مبهم را برای خودشان ردیف می کنند و یک نتیجه ای از آن می گیرند که به هیچ عنوان اعتبار ندارد.
 
لطفاً به اختصار بفرمایید از روایات چه برداشتی درباره ی شخصیت ذوالقرنین می شود؟
 
آن چیزی که به اجمال از روایات برداشت می شود این است که ذوالقرنین عبد صالحی بوده که خدا را دوست داشته و خدا هم او را دوست داشته است، برای خدا خیرخواهی می کرده، در نتیجه خدا هم خیرخواه او بوده است. مردم را به توحید و تقوای الهی دعوت می کرد. مردم با او برخورد کردند و به سرش زدند و او از مردم غیبت می کند. البته نمی دانیم منظور از غیبت مرگ است یا همان معنای کلمه ی غیبت. بعد دوباره آن ها را دعوت می کند،   مجدد به سرش می زنند و او برای بار دوم غیبت می کند. به همین جهت ذوالقرنین نامیده شد. اجمالاً این چیزی بود که درباره ی ذوالقرنین در روایات آمده است.   در کل 30 روایت در منابع شیعه پیدا کردیم که حدوداً 6 یا 7 تا از آن ها معتبر است و این مطالبی که عرض کردم چکیده ی آن روایات بود.
 
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار« برهان» قرار دادید/انتهای متن/



 
 


نظر شما