شناسهٔ خبر: 16085848 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

به خدا بیشتر اعتماد دارید یا به مردم؟!

بزرگ ترین عیب طمعکار این است که اعتماد او به مردم بیشتر از اعتمادش به خداوند است. در روایتی از علی (علیه السلام) آمده که: «هیچ چیز دین را نابود نمی کند، همچون بدعتها و هیچ چیز مرد را فاسد نمی کند، آن گونه که طمع او را فاسد می کند» (محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ج 5، ص 550)

صاحب‌خبر -

به گزارش قدس آنلاین به نقل از تبیان ، یکی از خصلت های ناپسندی که در برخی از افراد وجود دارد، طمع است. طمع؛ در لغت به معنای تمایل نفس به چیزی از روی آرزوی شدید و آزمندی است.[1] و در اصطلاح علم اخلاق؛ عبارت است از توقّع داشتن و چشم داشت در اموال مردم، و آن نیز یکی از شاخه های دوستی دنیا است. همچنین طمع از جمله رذائل هلاک کننده است.[2] پیامبر اکرم  (صلی الله علیه و اله) در توصیفی، طمع را فقر حاضر - یعنی فقری که الآن موجود است- معرّفی کرده اند.[3]

طمع در روایات:

1   رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) در این باره می فرماید: «زنهار! گرد طمع نگردی که آن، فقر حاضر و بالفعل است» (بحارالانوار، ج 69، ص 408)
2   حضرت امیرمومنان علی (علیه السلام) می فرمایند: «از هر که خواهی اظهار بی نیازی کن تا مثل و مانند او باشی، و به هر کس می خواهی، احسان کن تا بزرگ و امیر او باشی و از هر کس می خواهی، طمع کن تا بنده و اسیر او باشی».
3   از امام باقر (علیه السلام) روایت شده که: «بد بنده ای است، بنده ای که او را طمعی است که هر خانه می کشدش و بدبنده ای است، بنده ای که خواهشی دارد که او را ذلیل می گرداند» (بحارالانوار، ج 73، ص 170)

امام صادق (علیه السلام) نیز در بیانی نورانی و ارزشمند فرموده اند: «اگر خواستی چشمت روشن و خیر دنیا و آخرت به تو برسد، از آنچه در دست مردم است، طمع خویش را بازگیر

4   امام علی (علیه السلام) اصل شرّ را طمع دانسته، می فرماید: (اصل الشرّ الطمع) «اساس بدی ها طمع است» (غررالحکم و دررالکلم)
5   امام صادق (علیه السلام) نیز در بیانی نورانی و ارزشمند فرموده اند: «اگر خواستی چشمت روشن و خیر دنیا و آخرت به تو برسد، از آنچه در دست مردم است، طمع خویش را بازگیر» (محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ج 5، ص 551)

آثار و آفات طمع:

در احادیث؛ برای طمع ، آفات و آثار زیان باری بیان شده است که در این جا به چند نمونه از آنها اشاره می شود:
1   از دست رفتن ایمان: از آن جا که طمع باعث می شود انسان به دارایی های دیگران چشم بدوزد و همه ی توجه خود را به آن معطوف کند، از توجه به خداوند و این که او روزی دهنده ی همه ی مخلوقات است، باز مانده و از این حقیقت غافل می شود؛ لذا به جای این که از خدای خود طلب خیر و روزی کند، به دنبال مخلوقات رفته و در ایمان خود خلل وارد می کند. امام صادق (علیه السلام) در این باره می فرماید: «آنچه ایمان را در انسان ثابت و استوار می کند، پرهیز از گناه است و آنچه آن را از دل او بیرون می کند، طمع است».[4]
2   ذلّت و خواری: انسان با طمع ورزی ، ارزش و منزلت انسانی خود را از دست داده و خود را اسیر متاع بی ارزش دنیا کرده و عزّت خود را در مقابل آن می فروشد و آبروی خود را از کف می دهد؛ امام کاظم (علیه السلام) به هشام سفارش می فرماید: «ای هشام! از طمع بپرهیز، و به آنچه در دست مردم است، چشم امید نداشته باش و طمع از مخلوق را در دل بمیران؛ زیرا  طمع کلید ذلّت و خواری، ربایند   خردورزی، تباهی جوانمردی ها، بی آبرویی و از دست رفتن دانش است».[5]
3   از بین بردن حکمت: یکی از آفاتی که در روایات برای علما ذکر شده، طمع است.[6] اثر این صفت ناپسند این است که یکی از مهم ترین فوائد علم و دانش، یعنی حکمت را از بین می برد؛ لذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «طمع، حکمت را از قلب علما خارج می سازد».[7]
4   برد   نفس اماره شدن: یکی دیگر از آثار طمع  این است که نفس فرد طمع کار را تحت اختیار و کنترل خود قرار داده و در واقع این شخص از این خصلت ناپسند خود پیروی تام کرده و در واقع برده ی او می شود. از این رو، در روایت آمده است که «طمع، بردگی دائمی است»؛[8] یعنی کسی که گرفتار رذیله ی طمع ورزی شده، تا زمانی که این خصلت در او وجود دارد، برده ی طمع کاری و هوای نفس خود است و تنها با کنار گذاشتن این خصلت ناپسند، از بردگی رهایی پیدا می کند.
5   از بین رفتن آرامش روحی و روانی: امام صادق (علیه السلام) به حمران بن اعین فرمود: «ای حمران! به آن که در نیرو و قدرت پایین تر از تو است بنگر، و به کسی که قدرتش بیش از تو است نگاه مکن؛ زیرا این شیوه برای تو در آنچه روزیت شده قانع  کننده تر است ، و شایسته است که تو را مستحق نعمت بیشتری از طرف پروردگارت گرداند».[9]

عاقبت طمع

 امام کاظم (علیه السلام) به هشام سفارش می فرماید: «ای هشام! از طمع بپرهیز، و به آنچه در دست مردم است، چشم امید نداشته باش و طمع از مخلوق را در دل بمیران؛ زیرا  طمع کلید ذلّت و خواری، ربایند   خردورزی، تباهی جوانمردی ها، بی آبرویی و از دست رفتن دانش است

مرحوم شیخ عبدالحسین خوانساری گفت : در کربلا عطاری بود مشهور و معروف، مریض شد و جمیع اجناس دکان و اثاث خانه منزل خود را به جهت معالجه فروخت اما ثمر نکرد؛ و جمیع اطباء اظهار ناامیدی از او کردند. گفت : یک روز به عیادتش رفتم و بسیار بدحال بوده و به پسرش می گفت : اسباب منزل را به بازار ببر و بفروش و پولش را بیاور برای خانه مصرف کنید تا به خوب شدن یا مردن راحت شوم! گفتم : این چه حرفی است می زنی؟! دیدم آهی کشید و گفت : من سرمایه زیادی داشتم و جهت پولدار شدن من این بود که یکسالی مرضی در کربلا شایع شد که علاج آنرا دکترها منحصر به آبلیموی شیراز دانستند، آب لیموگران و کمیاب شد. نفسم به من گفت : قدری آب لیمو دارای چیز دیگر ممزوج به او کن و بوی آب لیمو از آن فهمیده می شد او را به قیمت آب لیموی خالص بفروش تا پولدار شوی . همین کار را کردم ، و آب لیمو در کربلا منحصر به دکان من شد و سرمایه زیادی از این مال مغشوش بدست آوردم تا جائی که در صنف خودم مشهور شدم به پدر پولهای هزارهزاری . مدتی نگذشت که به این مرض مبتلا شدم ، هر چه داشتم فروختم برای معالجه فایده ای نکرده است، فقط همین آخرین متاع بود که گفتم این را بفروشند یا خوب می شوم یا می میرم و از این مرض خلاص می شوم.

 پی نوشتها: 
[1]. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: داودی، صفوان عدنان، ص 524، دارالعلم ، الدار الشامیة، دمشق، بیروت، چاپ اول، 1412ق.
[2]. نراقی، ملا محمد مهدی، جامع السعادات، ج 2، ص 109، اعلمی، بیروت، چاپ چهارم، بی تا.
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 149، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ چهارم، 1407ق.
[4]. شیخ صدوق، الخصال، محقق و مصحح: غفاری، علی اکبر، ج 1، ص 9، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، 1362ش. جامعه مدرسین، قم، چاپ اول، 1362ش.
[5]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 1، ص 156، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق.
[6]. همان، ج 2، ص 52.
[7]. المتقی الهندی، کنز العمال، ج 3، ص 495، موسسة الرسالة، بیروت، 1409ق.
[8]. بحارالانوار، ج 70، ص 170.
[9].  الکافی، ج 8، ص 244.


منابع: 
سایت اسلام کوئیست 
سایت اندیشه قم 
یکصد موضوع 500 داستان / سید علی اکبر صداقت

برچسب‌ها:

نظر شما