شناسهٔ خبر: 12336145 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

وقتی هیمنه کدخدا می شکند/ وقایع نگاری شکست نظامی 1359 کدخدا در صحرای طبس

ما در مسأله گروگانگیری که به قول امام، انقلابی بزرگتر از انقلاب اول است به دستاورد معنوی رسیده‌ایم که با میلیون و میلیاردها دلار نیز به آن نمی‌رسیدیم. ما موفق شدیم که این جنایتکار بزرگ تاریخ را وادار کنیم که پشت میز بنشیند و فریاد کند که تعهد می‌کنم از این پس در امور داخلی کشور مسلمان و انقلابی ایران دخالت نکنم.

صاحب‌خبر -

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس - علی عبدی. ساعت 7 بعد از ظهر اول آوریل 1979، یک اتومبیل لینکلن سیاه حامل 4 نفر وارد کاخ‌سفید شد. آنان قرار ملاقات با رئیس‌جمهور امریکا داشتند. ملاقاتی که بعدها به یکی از بزرگترین رسوایی‌های تاریخ کاخ سفید انجامید.

ابتدا اوراق هویتشان توسط افسران «سرویس مخفی» کاخ سفید کنترل شد سپس آنان را از طریق کریدورها و پلکانهای مخصوص به سمت «اتاق وضعیت فوق‌العاده» راهنمایی کرند. اتاقی در ابعاد 20 در 15 پا و فاقد پنجره که در اطرافش و دور میز کنفرانس واقع در وسط آن صندلی‌های راحتی دفتری چیده شده بود. «چارلی بکویث» یکی از آن چهار مرد تا آن روز هیچ‌گاه قدم در محوطه کاخ‌سفید نگذاشته بود.

آن چهار مرد همگی از مردان نظامی «پنتاگون» و «کاخ‌سفید» محسوب می‌شدند و به‌غیر از «سرهنگ چارلی بکوبث» دیگران همگی دارای درجه ژنرالی بودند. ژنرال «جیمز وات» فرمانده نیروی رزمی مشترک، ژنرال «فیلیپ گاست» افسر ارشد نیروی هوایی و ژنرال «دیوید جونز» رئیس ستاد مشترک ارتش امریکا. آنان لباس‌های معمولی و غیرنظامی به تن داشتند. چارلی یک کت اسپرت با شلواری پشمی و کروات هنگ ویژه نیروی هوایی و ژنرال جونز با یک کت پشمی پرنقش اسپرت و شلوار خاکستری گشاد خود را پوشانده بودند.

برژینسکی، کارتر و ونس

آنان ابتدا با «همیلتون جوردن» رئیس ستاد کاخ سفید و «جودی پاول» رئیس کارکنان ستاد کاخ ‌سفید سخن گفتند سپس به‌وسیله این دو، به سه نفر دیگر حاضر در جلسه که عبارت بودند از دریادار «استنسفیلد ترنر» ریاست سازمان CIA، «وارن کریستوفر» معاون وزارت خارجه و «سایروس ونس» وزیر خارجه معرفی شدند. اینان هنوز درست در جای خود نشسته بودند که ژنرال «هارولد براون» و «کلیتور» وزیر و معاون وزارت دفاع، «پنتاگون» نیز وارد شدند. در این بین ناگهان دکتر «زبیگنیو برژینسکی» ظاهر گشت و سپس «ماندیل» معاون رئیس جمهور وارد شد. چارلی بکویث درست پشت سر برژینسکی و ماندیل نشست. سرانجام کارتر در حالی‌که یک ژاکت اسپورت و شلوار خاکستری با پیراهنی سفید به تن داشت وارد شد. این یک جلسه اضطراری در اتاق وضعیت کاخ‌سفید بود که همه مردان عالیرتبه کاخ‌سفید در آن شرکت داشتند. موضوع جلسه عبارت بود از: «عملیات نظامی برای آزادی گروگان‌ها در تهران». 

کارتر و تیم امنیت ملی

سرهنگ چارلی بکویث فرمانده «نیروی دلتا» Delta Force، فرماندهی عملیات زمینی رهاسازی گروگان‌ها را برعهده داشت. پس از تشریح عملیات «پنجه عقاب» توسط چارلی، «وارن کریستوفر» از او پرسید: «تکلیف نگهبانان چه خواهد شد؟»‌ بکویث پاسخ داد: «آقای کریستوفر هدف ما این است که نگهبان‌ها را خارج کنیم.» «منظورتان چیست می‌خواهید به شانه‌هایشان شلیک کنید؟» «نه قربان ما دو گلوله خرج هر کدام خواهیم کرد. درست وسط دو ابرویشان». در پایان جلسه هنگامی‌که کارتر برای خداحافظی با چارلی دست می‌داد گفت: تا جایی‌که به من مربوط می‌شود، سرهنگ بکویث، تأییدیه مرا برای بکارگیری هرگونه قوه قهریه‌ای که برای نجات جان امریکاییان لازم است در اختیار دارد. بعد خطاب به بکویث ادامه داد: «سرهنگ، کاخ‌سفید و همه مردان آن پشتیبان شما در این عملیات خواهند بود‌، امیدوارم که با پیروزی بازگردید».

سرهنگ چارلی بکویث

پنجه عقاب

«پنجه عقاب» Eagle Clawنام رمز عملیات آزادی گروگان‌ها بود. عملیاتی دقیق و بی‌نقص که چارلی آن را چنین شرح داد:

سه هواپیمای «M.C-130» حامل نیروها و سه هواپیمای «E.C-130» حامل سوخت، جزیره مصیره واقع در سواحل شیخ نشین عمان را ترک می‌کنند و بسوی ایران به پرواز درمی‌آیند. در محلی که کویر یک نامیده می‌شود ـ در دویست مایلی جنوب شرقی تهران ـ فرود می‌آیند و در آنجا منتظر ورود هشت فروند هلی‌کوپتر R-H-530(معروف به اسب دریایی) می‌شوند. 

هلی کوپترها قرار بود از عرشه ناو هواپیما بر Nimitzکه در خلیج عمان مستقر شده بود به‌ پرواز درآمده و در مسیری متفاوت حرکت کنند و تقریباً سی دقیقه پس از فرود آخرین هواپیما وارد کویر شوند. هلی‌کوپترها به محض ورود، سوختگیری کرده و نیروی یورش صد و هجده نفری را سوار می‌کنند. بر مبنای محاسبات ، شش هلیکوپتر کمترین رقمی بود که برای بلند کردن وزن تیم یورش و تجهیزات آنان و گروگان‌ها لازم است و دو هلی‌کوپتر هم برای پشتیبانی و یا زاپاس در صورت بروز اشکال فنی یا آسیب دیدن یکی از شش هلی‌کوپتر در اثر تیراندازی و غیره، در نظر گرفته شده بود. هواپیماها به مصیره باز می‌گردند و هلی‌کوپترها نیروی دلتا را سوار کرده و رهسپار تهران می‌شوند به نحوی که یک ساعت قبل از طلوع آفتاب به محل اختفای خود در نزدیکی تهران رسیده و با طلوع آفتاب، ساعات روز را در تپه‌های اطراف گرمسار پنهان می‌شوند.همه این محل‌ها از قبل به‌وسیله افرادی که داخل ایران آمده اند، شناسایی شده بود و در این محل، تیم یورش با دو مأمور وزارت دفاع آمریکا با یک وانت داتسون و یک فولکس واگن می‌آیند و یکی از این وسایل نقلیه، شش راننده و شش مترجمی را که با دلتا آمده‌اند به انباری در حومه تهران می‌برند که در آن شش کامیون مرسدس پارک شده و قرار است در هنگام عملیات، دیوار شرقی سفارت با بمب منفجر شود بگونه‌ای که کامیونهای هجده چرخ به راحتی عبور کرده و وارد محوطه سفارت شوند.

نقشه عملیات پنجه عقاب

وسیله نقلیه دیگری سرهنگ بکویث را برای شناسایی مسیر از محل اختفا تا سفارت می‌برد. بکویث پس از وارسی مسیر و محوطه اطراف سفارت، به محل اختفا بازمی‌گردد. تا این زمان شش کامیون وارد شده‌اند تا افراد دلتا را که برای این مأموریت مجدداً به عناصر، قرمز، آبی و سفید سازمان یافته‌اند، سوار کنند. کامیونها در حدود ساعت 8:30 شب به سمت شمال در طول جاده دماوند، حرکت می‌کنند. یک محل دائمی کنترل وسایط نقلیه با دو مأمور در ایوانکی و شریف‌آباد وجود دارد. اگر به دلیلی کامیونها متوقف شدند و مورد تفتیش قرار گیرند، مأموران بازرسی دستگیر و همراه دلتا برده می‌شوند.

یک تیم یورش سیزده نفره که وظیفه آن نجات سه گروگانی است که در ساختمان وزارت خارجه نگهداری می‌شوند، با یک اتومبیل فولکس واگن استیشن در مسیری متفاوت بسوی هدف خود حرکت می‌کند.

بین ساعت یازده و نیمه شب یک گروه برگزیده از افراد در یک وانت داتسون، با اسلحه کمری کالیبر 22 با صدا خفه کن پس از تصرف دو پست نگهبانی، نگهبانانی را که در طول خیابان روزولت- آیت‌الله طالقانی- کشیک می‌دهند دستگیر می‌کنند.

کامیونهای حامل عناصر قرمز، سفید و آبی در حالیکه پهلو به پهلو حرکت می‌کنند، با مسافت کم پشت سر آنها می‌آیند. وقتی که افراد تیم یورش به موضع خود در خیابان روزولت در آن طرف استادیوم فوتبال می‌رسند ،کامیونها را ترک می‌کنند و با استفاده از نردبانها، به سرعت و بی‌سروصدا از دیوار سفارت بالا می‌روند و به داخل محوطه می‌پرند.

 عنصر آبی نیز مرکب از چهل نفر، مسؤولیت بخش شرقی سفارت و آزاد کردن گروگانهایی را که در محل سکونت قائم مقام سفارت، محل اقامت سفیر، قارچ (انبار) و دفتر سفیر یافت می‌شوند، بعهده دارد. عنصر سفید با سیزده تن، مسؤول تأمین خیابان روزولت (دکتر مفتح) و تحت پوشش قراردادن عقب‌نشینی عناصر قرمز و آبی به استادیوم امجدیه است که در مجاورت سفارت قرار داد و یک مسلسل M-60برای کنترل عرض خیابان روزولت به سمت شمال و یک مسلسل H-K-21برای تحت پوشش قرار دادن این خیابان رو به جنوب قرار می‌گیرد.

در داخل سفارت، پس از اینکه عنصر قرمز دورترین مسافت را طی می‌کند و بیشترین منطقه را تحت پوشش خود قرار می‌دهد، دیوار سفارت منجر می‌شود. این نشانه آغاز یورش به ساختمان‌هاست در صورتیکه دلتا با هر نگهبان ایرانی مواجه شوند او را می‌کشند و سپس گروگانها را پیدا و آزاد می‌کنند. این عملیات تقریباً چهل و پنج دقیقه طول می‌کشد.

آنگاه سرگرد اسنافی (اسم مستعار) که بعنوان افسر هوایی دلتا عمل می‌کند به هلی‌کوپترها که در اطراف گرمسار در حال آماده‌باش هستند اطلاع می‌دهد و آنها شروع به چرخیدن در شمال شهر می‌کنند. با علامت او هلی‌کوپترها به نزدیکی سفارت می‌آیند و اگر همانطوری که انتظار می‌رود تیرک‌های کارگذاشته شده در محوطه باز در سفارت (که قلاً عکسهای شناسایی شده بود و احتمالاً ایرانیها آنها را برای جلوگیری از امکان فرود هلی‌کوپترها کار گذاشته بودند) بتوانیم برداریم اولین هلی‌کوپتر مستقیماً به داخل سفارت خوانده می‌شود و سپس تمام گروگانهای آزاد شده سوار اولین هلی‌کوپتر می‌شوند وپزشکان دلتا آنها را معاینه می‌کنند. پس از آنکه تمامی گروگانها آزاد شده بوسیله هلی‌کوپتر از محوطه دور شوند عنصر قرمز و به دنبال آن عنصر آبی از شکافی که در دیوار ایجاد شده است عقب‌نشینی می‌کنند و با عبور از عرض خیابان روزولت (شهید مفتح) به استادیوم می‌روند و در آنجا به همراه عنصر سفید، سوار باقیمانده هلی‌کوپترها می‌شوند. در طول یورش به سفارت تیم سیزده‌نفری نیروهای ویژه که وظیفه که یورش به ساختمان وزارت خارجه است نیز عملیات خود را شروع می‌کند طرح آنها بررسی بیرون ساختمان و داخل شدن از طریق پنجره‌های طبقه سوم است آنها باید هر مقاومتی را در هم بکوبند و سه گروگان را آزاد کنند. در بیرون ساختمان در منطقه مجاور شبیه به پارک یکی از هلی‌کوپترها آنها را سوار می‌کند .

طرح اولیه « عملیات نجات » با عنوان « کاسه برنج » ابتدا توسط CIAطرح ریزی شد. این طرح توسط معاونت عملیات سیا با همکاری   « دفتر تحلیل های منطقه ای و سیاسی » ، اداره عملیات ویژه ، اداره خاورنزدیک و شعبه ایران سازمان  CIAو با اقتباس و کپی برداری از« عملیات آذرخش » نیروهای ویژه ارتش  اسرائیل در فرودگاه « انتبه » _ پایتخت اوگاندا _ در سال 1976 ( یک سال پیش از نشکیل نیروی دلتا ) صورت پذیرفت.  اما پنتاگون آن را نپذیرفت ، لذا طرح جدیدی توسط معاونت طرح ریزی پنتاگون با مشارکت  و همکاری « دفتر عملیات ویژه » ، « مرکز تحلیل تهدید ها » ، « مرکز امنیت بین الملل » پنتاگون و خود نیروی دلتا آماده شد .یعنی همان طرح « پنجه عقاب ». البته در طرح جدید ارتش اسرائیل نقش مشاور را نیز بر عهده داشت . این تصمیمی بود که در دیدار برژینسکی با ژنرال  « رافائل ایتان » رئیس ستاد کل ارتش صهیونیستی اتخاذ شد.  

نشان یگان سایرت ماتکال اسرائیل

در انجام این عملیات ، امریکا از  همکاری صمیمانه یک کشور دوست و همکاری غیرمستقیم چند کشور دیگر منطقه که از چگونگی این عملیات و هدف آن اطلاع نداشتند برخوردار بود.  چند کشور هم در تدارک این عملیات در داخل ایران با امریکا همکاری داشتند . انگلستان ، رژیم صهیونیستی ، و آلمان از همپیمانان غیر منطقه ای امریکا و مصر ، عمان ، عربستان ، پاکستان و ترکیه نیز از هم پیمانان منطقه ای امریکا در اجرای این عملیات بودند. برای نمونه بخشی از نیروهای ویژه و رزمی امریکا در ترکیه به فرماندهی سرهنگ اولیور نورث آماده بودند تا در صورت موفق شدن عملیات از سمت ترکیه بوسیله هواپیما به تهران منتقل و کودتائی نظامی را تدارک ببینند. البته  عناصری از داخل با هدایت منوچهر قربانیفر نیز در انجام عملیات و کودتا سازماندهی شده بودند.  قرار بر این بود تا در این عملیات از میان هر یک از«واحد‌ها‌ی ویژه ضد تروریسم» آلمان غربی، انگلستان، رژیم صهیونیستی یک تیم شرکت داشته باشد. یک تیم از SASانگلستان، یک تیم 13 نفره از  G.S.G.9آلمان غربی و یک تیم از واحد ویژه «سایرت ماتکال»  Sayeret Matkalاسرائیل.

 

فرشتگان چارلی

فرماندهی نیروی دلتا بر عهده یک  سرهنگ پنجاه و یک ساله، با قدی بلند، اندامی درشت و هیکلی تنومند اهل ایالت جورجیا بود. سرهنگ «چارلز آلوین بکویث»  معروف به چارلی بکویث ، یک کهنه سرباز و قهرمان جنگ ویتنام. چارلی بکویث، از آنهایی نبود که پشت میزش نشسته باشد و درجه هایش را برایش آورده باشند. او در ویتنام جنگیده بود و برای هر ترفیع کلی ویتنامی را راهی آن دنیا کرده بود. بکویث تمام عمر نظامی خود را در«نیروهای ویژه» ارتش امریکا بالیده بود. در اواسط دهه پنجاه میلادی نظامیگری خود را با «تیپ شیاطین» لشکر 82 هوابرد آغاز کرد سپس به «گروه پنجم» از نیروهای ویژه _ کلاه سبزها _ پیوست.  در آن زمان در جنگ کره شرکت جست.

بکویث در معرکه پلی می

در سال 1962طی یک مبادله میان ارتش‌ها‌ی  امریکا و انگلیس به« سرویس ویژه هوابرد» SAS_ نخبه ترین نیروی ویژه انگلستان و بلوک سرمایه داری _انگلستان ملحق شد. بکویث پس از گذراندن آموزشهای لازم در« هنگ S.A.S 22» _ واحد ویژه ضد چریکی SAS_  درجزایر مالایا به همراه آن واحد در جنگ ضد چریکی بر علیه استقلال‌طلبان و «ارتش آزادیبخش نژادهای مالایا» MRLAشرکت کرد. چارلی پس از یک سال به امریکا بازگشت و به همراه کلاه سبزها در جنگ ویتنام حضور یافت و تا پایان جنگ ویتنام کلاه‌سبزهای» به شکار و قصابی چریکهای ویتنامی ـ ویتکنگ‌ها ـاشتغال داشت.

بکویث در ویتنام

وی در طول جنگ برای مدتی فرماندهی«واحد B.52» از« پروژه دلتا» ی لشکر 101 هوابرد را بر عهده داشت. این واحد در حکم قوی ترین واحد ضد چریکی ارتش امریکا در ویتنام وظیفه شناسائی و شکار «ویت مینه» - چریک‌ها‌ی ویتنام شمالی –را بر عهده داشت.هنوز مدت زیادی از پایان جنگ ویتنام سپری نگذشته بود که چارلی بدین فکر افتاد تا نیرویی شبیه « سرویس هوابرد ویژه»SASبریتانیا در امریکا تأسیس کند که بتواند از پس مأموریتهای دشوار ضربتی در چهار گوشه دنیا برآید. او با عزمی جزم به جنگ بوروکراتهای ارتش و پنتاگون شتافت و سرانجام توانست درسال 1977میلادی« سرویس ویژه  ضربت» ایالات متحده را با نام «نیروی دلتا» تأسیس کند.

نشان نیروی دلتا

شرکت در جنگهای «کره» و «ویتنام» و  آموزش ها و دوره های ویژه در SAS  به بکویث تجربیاتی یگانه بخشیده بود که می‌توانست بخوبی از آن برای تأسیس یک نیروی قهار و قصاب ضربت با بالاترین مرتبه کارآمدی نظامی در راستای سیاستهای میلیتاریستی «پنتاگون» و«کاخ سفید» برآید. این کهنه سرباز نیروهای ویژه به مناسبت حضور داوطلبانه در مأموریتهای خطرناک جنگی مدالهای متعددی دریافت کرده بود. مدالها و نشانهای«ستاره نقره ای»، «خوشه برگ بلوط»، «لژیون لیاقت»، «ستاره برنزی»و«قلب ارغوانی».

سرسختی، خشونت مفرط، و عشق به میلیتاریسم امریکائی خصوصیاتی بود که چارلی به آنها شناخته می‏شد.  به نحوی که وقتی قرار شد تا فیلمی از زندگی پرماجرا و مأموریتهای خطرناک و آدمکشیهای حرفه‌ای او تهیه گردد. برای ایفای نقش او در این فیلم‌«جان وین» ـ هنرپیشه معروف فیلمهای وسترن امریکایی ـ پیشنهاد شد اما کسانی که چارلی را می‌شناختند گفتند که جان وین هرگز نمی‌توانند سرسختی و خشونت فراوان چارلی را بروی صحنه بیاورد.

او در جریان تظاهرات علیه جنگ ویتنام به یک خبرنگار امریکایی گفته بود: «اینها که از امریکا و سیاست امریکا ناراضی هستند بهتر است از این کشور بروند .».

نیروی دلتا Delta forceیا به عبارتی دقیق تر « دسته یکم عملیاتی نیروهای ویزه _ دلتا »The 1st Special Forces Operational Detachment-Delta (1st SFOD-D)   براساس الگوی « سرویس ویژه هوابرد » انگلستان Special Airborn Service  ، «واحد ویژه ضد تروریسم آلمان» G.S.G.9و «واحد ویژه ضربت رژیم صهیونیستی » SAYERET MATKAL  تشکیل شده بود.

نیروهای دلتا زبده ترین نظامیان بودند. در هر فراخوان شاید کمتر از ۱۰ نفر انتخاب می شدند. آموزش ها وحشتناک بود. خیلی ها جا می زدند. فرد متقاضی ورود به دلتا باید از خوان های زیادی عبور می کرد. فقط آمادگی بدنی مهم و تخصص های ویژه مهم نبود. ذهن شاید مهم تر بود. سوال های عجیب و غریب طرح می شد. سوال هایی که هیچکس جواب آنها را نمی دانست. فقط می خواستند واکنش فرد را ارزیابی کنند.

ستاد آن موسوم به «استاکید» در« فورت براگ» ایالت کارونیای شمالی قرار داشت که مرکز اصلی نیروهای ویژه ارتش امریکاست. واحد دلتا از نظر سازمانی و چارت تشکیلاتی و نمودار ساختاری مستقیماً زیرنظر ستاد نیروی زمینی پنتاگون عمل می‌کرد. ستاد دلتا دارای یک فرماندهی مستقل- بکویث - و کادری ثابت و مستقل از تمامی ارتش ایالات متحده بود. ارتشی کوچک  اما سری متشکل از نخبه ترین نیرو‌ها‌ی رزمی پنتاگون که جز تعدادی اندک هیچکس در پنتاگون از وجود آن اطلاع نداشت.

فورت براگ؛ مرکز فرماندهی نیروهای ویژه و دلتا

مردان دلتا ابتدا از میان نخبه ترین اعضاء نیروهای ویژه پنتاگون –رنجرها، کلاه سبزها، هوابردها و... -برگزیده شدند آنگاه طی یک دوره آموزشی بشدت دشوار برای انجام عملیات‌ها‌ی محوله تعلیم یافتند. چارلی بکوبث برای آنکه به دلتا وجهی ایدئولوژیک و مقدس ببخشد نام «فرشتگان نور آبی» BLUE LIGHT ANGELSرا برایشان برگزیده بود. عنوانی هوشمندانه و توجیه گر. البته مردان دلتا عنوانی درونی تر نیز داشتند که بیشتر خود را به آن نام میخواندند. «فرشتگان چارلی» CHARLIES  ANGELSآنان برای بکویث عنوان مناسبی بر گزیده بودند. «چارجین چارلی» .CHERGIN CHARLEاکنون امریکا دارنده اولین وبزرگترین«نیروی ضربت»در تاریخ خود شده بود. فرشتگان چارلی.

فرشتگان آدمکش چارلی از پیچیده‌ترین و سخت‌ترین آموزشها و مهارتهای نظری و عملی برخوردار بودند چنانکه می‌توان اعضای آن را افرادی استثنایی دانست که به ندرت دیگران قادرند به چنین ظرفیتهایی برسند. این گلادیاتورهای پنتاگون آموزش دیده بودند که در پشت خطوط دشمن در جبهه جنگ یا در شهر، دست به عملیات بزنند. عملیاتهائی هم چون از بین بردن نخبگان، تخریب، انفجار، شناسایی، نجات، ترور و ضد تروریسم، جنگ چریکی وضدچریکی، شورش وضدشورش و حتی کودتا و براندازی. تا آن هنگام واحد دلتا هم‌چون یک گروه سری برای مردم و حتی نیروهای مسلح آمریکا هم ناشناخته بود.

مردان دلتا

در روز 13 آبان 1358 –4 نوامبر - چارجین چارلی به همراه فرشتگان زمخت اش برای موفقیت در اولین مانور خود جشن گرفته بودند و داشتند ته یک بطری را بالا می‏دادند. چند ساعت بعد خبر تصرف سفارت به آنان رسید. بکویث که هنوز سرش گرم باده بود صبح زود بود که یکی از افسران دلتا، تلفنی خبر مهمی را به فرمانده اش داد؛ "رئیس فکر کردم که مایل به شنیدن این خبر باشی که سفارت آمریکا در ایران اشغال شده و تمام کارمندان آن گروگان گرفته شده اند."چارلی هیجان زده شد. این می توانست اولین عملیات دلتا و باعث افتخار او باشد. آیا او به قهرمان آمریکا تبدیل می شد؟ وقتی برای تشکیل دلتا راهی اتاق های ستاد ارتش و پنتاگون بود، عکس های زیادی از فرماندهان آمریکایی دیده بود که با افتخار در راهروها و اتاق فرماندهان نصب شده بودند. بنظرش رسید، در آینده نزدیک عکس او هم می تواند به این مجموعه اضافه شود. چارلی به مردان دلتا دستور داد تا باسریعترین وسیله ممکن به پایگاهشان در فورت براگ برگردند. آنها نیز با کاروانی از اتومبیلهای اجاره ای به راه افتادند. بودند. بکویث اندکی پیش از عملیات پنجه عقاب در مصاحبه‌ای تلویزیونی با یکی از شبکه‌های تلویزیونی امریکا در حالیکه از فرط خشم و عصبانیت دندانهایش را به یکدیگر می‌سایید رو به دوربین چنین گفت: «کافی است به من یک نیروی نظامی کارآمد با همه تجهیزات دهند تا همه خاک ایران را شخم بزنم».

آماده برای عملیات

اعضای دلتا بارها و بارها عملیات را به طور آزمایشی تکرار و تمرین کردند. طراحی استادیوم فوتبال امجدیه در نزدیکی سفارت و تمرین عقب‌نشینی از سفارت برای سوار شدن به بالگردها در استادیوم، دست کم یکصد بار انجام شد، یکصد بار سفارت ساختگی در میدان تیر مورد حمله قرار گرفت و صدها و صدها بار افراد از دیوار 9 فوتی که ساخته شده بود، بالا رفته و پایین پریدند. طراحی دیوار سفارت و انفجار آن به نحوی که به آسانی، کامیون‌ها از آن عبور کنند، بارها و بارها توسط یک متخصص انفجار انجام شدکسانی که نقش پاسداران ایرانی را بازی می‌کردند، در حال گشت در اطراف دیوار ساختگی سفارت مورد حمله قرار گرفتند. افراد از دیوار بالا رفتند و به ساختمان‌های ساختگی حمله شد و آنجا خیلی زود پاکسازی شد و بالگردها فرود آمدند. رنجرها در یک منظریه ساختگی، باند فرودگاه را در اختیار داشتند و هواپیماهای «C-141» با موفقیت همه را سوار کردند. تمرین برای هفتمین بار کاملا بدون اشکال انجام شد.

مردان دلتا در مصر

چارلی بکویث می‌نویسد: « در روزهای آخر، روش باز کردن درها، محل کلیدها و باز کردن قفل‌ها را می‌دانستیم و تمرین‌های زیادی هم در این مورد انجام شده بود او می‌گوید «برنامه کار نگهبانان را در دست داشتیم و محل زندگی آنها را می‌دانستیم.»

آماده پرواز

تصرف سفارت آمریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام شوک عجیبی به مقامات کاخ سفید وارد کرد. آنها مثل مار زخم خورده بودند. در کوران جنگ سرد، این یک شکست واقعی بود. چه باید می کردند؟ اولین راه حل تهدید و تشویق بود؛ چماق و هویج.برژینسکی، مشاور امنیتی کارتر، ژست آشتی جویانه گرفت و گفت: «کشور ایران با در نظر گرفتن موقعیت جغرافیایی و سیاسی آن از بسیاری جهات همیشه در معرض مخاطره است و به خاطر روابط نزدیک دوستانه آمریکا بوده که ایران توانسته استقلال و تمامیت ارضی خود را حفظ کند.»

کارتر فروردین ۱۳۵۹ در نامه ای محرمانه، خطاب به امام خمینی چنین نوشت: «ما آماده پذیرش حقایق جدید که مولود انقلاب ایران است می باشیم. این امر همچنان هدف و آرزوی ما است، زیرا من تصور می کنم ما هدف واحدی را که صلح جهان و برقراری عدالت برای همه ملل است تعقیب می کنیم.»

البته همان زمان که کارتر نامه می نوشت و نمایندگانش با قطب زاده مشغول مذاکره بودند، نیروهای دلتا در پایگاه خود مشغول تمرینات سخت و فشرده بودند. سفارت در پایگاه استاکید شبیه سازی شده بود. آنقدر تمرین کرده بودند که دیگر چشم بسته هم می توانستند عملیات را انجام بدهند. آنها حداقل صد بار سفارت شبیه سازی شده را تسخیر کرده بودند. مهارتشان در تیراندازی شبانه، چند فرمانده بلند پایه ای را که از این طرح کاملاً سری مطلع بودند، متعجب کرده بود.

امام دستور علنی شدن نامه کارتر را داد. دیگر آبرویی برای کاخ سفید نمانده بود. تنها راه فرار از اتهام بزدلی، عملیات نجات بود. چشم امید کارتر به چارلی و نیروهایش بود. آنها در تمرینات عالی و بی نقص بودند. چیزی به روز موعود نمانده بود. کارتر کم کم به فکر متن سخنرانی فاتحانه خودش هم بود. این عملیات می تواند نام او را در ردیف رئیس جمهورهایی مانند آبرهام لینکلن و جفرسون قرار دهد.

از ۲۵ تا ۲۷ مارس –۵ تا ۷ فروردین- آخرین تمرین بصورت کامل انجام شد. با پرواز در مسافت های واقعی، سوختگیری و تمام جزئیات. چهار روز بعد یک هواپیمای کوچک با دستور کاخ سفید راهی ایران شد. هواپیما در کویر یک فرود آمد. سه سرنشین آن اوضاع را بررسی کردند، تعداد زیادی عکس گرفتند و مقداری از خاک منطقه را هم با خود آوردند. میزان تحمل زمین منطقه آزمایش شد. مشکلی نبود. کویر طبس می توانست سنگینی هواپیماهای حامل سوخت را تحمل کند.

آنها چراغ های مخصوصی هم در منطقه کار گذاشتند. این چراغ ها کنترل از راه دور بودند. وقتی هواپیماها به چند کیلومتری محل می رسیدند، آنها با سیستمی که برایشان طراحی شده بود فعال می شدند و محل فرود را مشخص می کردند. چهار نفر از بهترین نیروهای دلتا انتخاب و آموزش های ویژه دیدند. رسم و رسوم ایرانی ها، خیابا نهای تهران، کمی فارسی، سیستم پولی ایران، زندگی مخفیانه و هر چیز دیگری که لازم بود. بهترین مربی ها گردآمده بودند.

سند به جامانده در طبس

کسانی که قبلاً زندگی در ایران را تجربه کرده بودند. یکی از آنها متولد تهران بود و فارسی را مانند زبان مادری اش حرف می زد. آنها راهی تهران شدند و به «باب» –اسم مستعار افسر سیا در تهران- پیوستند. کوچک ترین اتفاقات در تهران و اطراف سفارت بطور منظم گزارش می شد. سفارتخانه کشورهای دوست آمریکا نیز بیکار نبودند. آنها هم گزارش های خود را می فرستادند. گزارش ها هر روز تجمیع و تحلیل می شد. گزارش های تلویزیونی از تهران هم خیلی مفید بودند. تقریباً هر روز مقابل سفارت تظاهرات بود. تعداد نگهبان ها، اسلحه آنها، پراکندگی شان و…مشخص بود. جوان هایی با تفنگ هایی مثل ژ-۳ و حداکثر مسلسل های یوزی، بنظر نمی رسید آنها حرفه ای باشند. همه چیز تحت نظر بود.باب به آمریکا بازگشت. با بکویث دیدار کرد و آخرین بررسی ها انجام شد. او دوباره به تهران رفت.باب به آمریکا بازگشت. با بکویث دیدار کرد و آخرین بررسی ها انجام شد. او دوباره به تهران رفت.

یکشنبه ۲۰ آوریل (۳۱ فروردین) نیروهای دلتا به پایگاه پاپ منتقل شدند. در آنجا دو تیمسار ایرانی که بعد از انقلاب فرار کرده بودند به آنها پیوستند. چارلی در توانایی آنها شک داشت اما ممکن بود در تهران بدردشان بخورند. چارلی به آنها دو کلت کمری مگنوم۳۵۷ داد. نیروها براه افتادند. شب هنگام، در فرانکفورت فرود آمدند. ۱۳ نیروی ویژه آلمانی به آنها پیوستند. آنها همان نیروهای سفید بودند که باید به وزارت خارجه یورش می بردند. فرمانده آنها " اولریش ویگنر" ( فرمانده ارشد GSG9آلمان غربی ) دوست چارلی بود. او هفت سال بعد طراح اصلی و فرمانده کشتار حجاج ایرانی در عربستان سعودی بود. آلمانی ها هم با استفاده از ساختمانی مشابه، بارها تمرین کرده و کاملاً آماده بودند. 

اکنون تیم ۱۳۲ نفری کامل بود. دو تیمسار ایرانی، ۱۲ راننده، ۱۲ مترجم، تیم ۱۳ نفره ضربت آلمان غربی و نیروهای دلتا. مقصد مصر بود. ۱۲ نفر از ستاد فرماندهی عملیات در مصر می ماندند و ۱۲۰ نفر راهی ایران می شدند. دوشنبه نیروها وارد وادی قنا در مصر شدند. آن شب هم بیکار ننشستند و سلاح هایشان را آزمایش کردند. همان شب یک آشپز سفارت آزاد شد. او اطلاعات با ارزشی داشت. یک مامور سیا در هواپیما او را همراهی کرد و سئوالات لازم را پرسید. با اطلاعات جدید، عملیات تغییراتی جزئی کرد. بخت با دلتا یار بود.

قبل از پرواز، بکویث نیروهایش را رسیدگی می کند

فرشتگان چارلی پس از ماهها تمرینات سخت و طاقت فرسا در صحرای سوزنده « آریزونا » کاملاً آماده بودند. پیش از حرکت مردان نور آبی بکویث همگی پوتین نظامی به پا داشتند و شلوار جین بر تن. جلیقه ضد گلوله و نیم تنه نظامی به رنگ سیاه پوشیده بودند و کلاه کشی نیروی دریائی بسر داشتند. برروی آستین نیم تنه‌ها‌و بر روی بازوان دست راست آنها یک پرچم امریکا بوسیله تکه ای نوار مخفی شده بود که با ورود آنان به داخل سفارت نوار را پاره می‏کردند و پرچمها آشکار می‏شد. مردانی که موی بور داشتند آنرا سیاه کرده بودند. با محاسبه اسلحه و سایر لوازم، هر سرباز حدود 270 پوند-122کیلوگرم- وزن داشت. آنها بسته به وظیفه شان مسلح به تفنگ کوتاه آلمانی   HK-21و نارنجک انداز M-79یا اسلحه خودکار و اتوماتیک M-16آرمالایت و یا تیربار M-60بودند.تو گوئی فصل جدیدی از مبارزه تاریخی مستکبران و مستضعفان در حال گشوده شدن بود و این بار قرعه بنام چارلی و مردانش افتاده بود بی آنکه بداند که تقدیر چه فرجام عبرت آموزی برای او، دلتا، فرشتگان آدمکشش واز همه مهمتر پنتاگون و کاخ سفید تدارک دیده است.

مردان دلتا پای پلکان هواپیما

 

انتقام ابابیل

« با خود گفتم یا عیسی مسیح دستم بدامنت لعنتی ما فقط پنج هلی‌کوپتر داریم که می‌تواند پرواز کند کاملاً بستوه آمده بودم به جیم گفتم وضع خراب است. آن خلبانهای لعنتی می‌دانند که ما نمی‌توانیم بدون هلی‌کوپتر پیش برویم. «کایل» و من نقشه را مرور کردیم. چطور این بار لعنتی را سبک‌تر کنیم. این هلی‌کوپترها فقط قادرند مقدار معینی بار حمل کنند. »این سخنان بکویث پس از بحرانی شدن اوضاع در کویر بود. عملیات با شکست مواجه شده بود. شنهای کار خود را کرده بودند آنان یکی از بزرگترین تراژدی‌ها‌ی سیاسی ـ نظامی را برای امریکا رقم زده بودند.

بکویث و ژنرال وایت فرمانده ارشد عملیات

چارلی یادش آمد که پیش از عزیمت همه هیجان زده بودند. سرگرد باکی روی سکویی رفت و عباراتی از سفر سموئیل نبی عهد عتیق را قرائت کرد: «در آنجا یک پهلوان ظاهر شد…به نام جالوت…نیزه اش همچون میل بافتنی بود…و داود گفت: خدایی که مرا از پنجه خرس نجات داد، از دست این دشمن فلسطینی هم نجات خواهد داد…سنگی برداشت و پرتاب کرد. سنگ بر پیشانی جالوت خورد و او با صورت به زمین افتاد."بعد باکشات –معاون چارلی- مشغول خواندن سرود «خدا آمریکا را حفظ کند» شد. همه همراهی کردند. صدایشان در سوله طنین انداخت. روانشناس گروه رو به چارلی کرد و گفت: روحیه آنها خیلی خوب است. بهتر از همیشه.

ساعت ۱۴ هواپیماها در مصیره به زمین نشستند. کمتر از سه ساعت بعد نیروها آماده پرواز به ایران بودند. لباس های مخصوص را پوشیدند. شلوارهای لی وایز پوشیدند، کت های مشکی و پوتین هایی که واکس نداشت. روی شانه راست کت آنها یک پرچم آمریکا دوخته شده بود. فعلاً با نواری پنهان شده بود. با رسیدن به سفارت نوارها کنده می شدند. افراد کلاهی سورمه ای رنگ هم بر سر داشتند. هیچکس درجه نداشت.

مردان دلتا در حال پیاده شدن

24آوریل ۱۹۸۰ (۴ اردیبهشت) ساعت ۱۸ اولین هواپیمای ام سی-۱۳۰ اوج گرفت. بکویث و نیروهای آبی سوار آن بودند. ارتفاع آنها بر فراز دریای عمان چند صد هزار پا بود. وقتی وارد حریم ایران شدند، ارتفاع به ۴۰۰ پا رسید. هواپیما حرکت های مارپیچ می کرد تا راداری موفق به رهگیری آن نشود. پنج هواپیمای دیگر، یک ساعت بعد پرواز می کردند. هواپیما به نیمه راه رسیده بود که به چارلی خبر دادند، هلی کوپترها هم از ناو بلند شده اند. هلی کوپترها را رنگ قهوه ای زده و روی بدنه شان پرچم ایران را کشیده بودند.

اولین هواپیما قبل از ساعت ۲۲ در کویر یک فرود آمد. نیروهای تامین بسرعت پیاده شدند و موضع گرفتند. چند دقیقه ای نگذشته بود که سر و کله یک اتوبوس پیدا شد. نیروها شروع به شلیک کردند. اتوبوس ایستاد و محاصره شد. مسافران پیاده و بدقت تفتیش شدند. اغلب پیر و بچه بودند. بشدت هراسان و متعجب بودند. کمی بعد یک کامیون حمل سوخت هم سر رسید. یکی از نیروها با سلاح ضد تانک، آن را هدف گرفت و منفجرش کرد. تانکر در آتش می سوخت و کویر را روشن کرده بود.دومین هواپیما هم رسید. باکشات و قرمزها در آن بودند. وقتی تانکر در حال سوختن را دید، قهقهه زد. چارلی گفت: به جنگ جهانی سوم خوش آمدید!

چشم چارلی به یکی از تیمسارهای ایرانی افتاد. جلد کلتش خالی بود. چارلی سرش داد کشید که کلتت کجاست؟ تیمسار گفت؛ موقع پیاده شدن از هواپیما گمش کرده است. چارلی عصبانی بود. فهمید او با دیدن آتش در کویر ترسیده و اسلحه اش را پرت کرده. چارلی تا جایی که می توانست او را تحقیر کرد و به او گفت اندازه یک سرباز عادی هم لیاقت ندارد تا چه برسد به یک ژنرال! فرمانده دلتا تصمیم گرفت او را در ایران جا بگذارد چرا که بنظرش وجودش بی فایده بود.

هلی‌کوپترها با یک ساعت و نیم تأخیر رسیدند. از هشت هلی‌کوپتر، سه هلی‌کوپتر به صحرای یک نرسیده، دو فروند از آنان پس از برخورد با طوفان شن به اشکال برخورد کردند و آن دیگری در نیمه راه اسیر شنهای گردید و در میانه صحرا نشست. خلبان نخستین هلی کوپتری که به صحرای یک رسید به بکویث گفت که اگر یک ذره عقل داسته باشند باید هلی کوپترها را در کویر باقی گذارند و با هواپیما  بازگردند.خلبان هلی کوپتر دوم به محض رسیدن  به محل، از هلی کوپتر پیاده شد و تلو تلو خوران  به راه افتاد و حدود 200یارد -185متر- در میان کویر حرکت کرد. وقتی بکویث و مردان دلتا به او رسیدند خلبان را در شک و بهت یافتند که دائم با خود می‏گفت « شما نمی‏دانید که من از چه جهنمی گذشته ام تا به اینجا رسیده ام» و دائما میپرسید « خدایا اینجا دیگر چه جهنمی است که ما آمده ایم .» تو گوئی که از همان ابتدا زمین و زمان خاصه شنهای بیابان با آنان سر جنگ داشتند. مگر نه اینکه کارشناسان  NASA«سازمان هوا_فضای» امریکا به مدد ماهواره‌ها‌ی هواشناسی و کارشناسان شان اعلام نکرده بودند که در مدت زمان عملیات هیچگونه باد و طو فانی نیروهای دلتا را تهدید نمی‏کند چرا که اصلادر این موقع از سال صحرای طبس عاری از هر گونه باد است چه برسد به طوفان شن پس این طوفان دیگر از کی پیدا شد؟.

سرگرد«باکی» به عنوان مذهبی ترین  فرد دلتا که مردان دلتا به شوخی به او لقب«پدر مقدس» داده بودند در میانه کویر به چارلی گفته بود «فرمانده، اینجا آدم را می‏ترساند. اینجا من را به یاد آیات عذاب‌ها‌ی خداوند در تورات و عهد عتیق مخصوصا آیات کتاب حزقیال نبی و پیشگوئیهای اشعیای نبی در باره آخرالزمان می‏اندازد. قربان شاید فکر کنید که من خرافاتی ام و یا خل شده ام، اما قربان من احساس خیلی بدی دارم. حس می‏کنم کسی یا یک نیروی مرموز در اینجا در کمین ماست و تمام حرکات ما در اینجا را زیر نظر دارد. راستش را بخواهید از همان موقع که در پایگاه مصیره مصر قبل از پرواز و برای آخرین بار به هنگام دعای دسته جمعی با بچه ها وقتی آیات نبرد داود با جالوت را ازکتاب سموئیل نبی  کتاب مقدس می خواندم احساس نا خوشایندی پیدا کردم که هر لحظه در حال افزایش است . احساسی از ترسی مرموز آمیخته به دل شوره و نگرانی. »

سرگرد باکی

  کاهش هلی‌کوپتر‌ها‌ از هشت فروند به شش فروند و تأخیر حدودا 2 ساعته برای عملیاتی که تمام لحظه‌ها در آن محاسبه شده بود و روی تک‌تک هلی‌کوپترهاحساب شده بود بسیار جانکاه می‌نمود. با مصر تماس گرفته شد. فرماندهی مصر می خواست عملیات انجام شود. چارلی درخواست آنها را رد کرد. او معتقد بود ادامه عملیات فاجعه آمیز است. عملیات شکست خورده بود. چارلی دستور عقب نشینی را صادر کرد. ولوله ای برپا شده بود. هر کسی به سمتی می دوید. قرار شد نیروها با هواپیماها برگردند و هلی کوپترها منفجر شوند. گرد و غبار شدید حاصل از توفان و موتورهای هواپیماها و ملخ هلی کوپترها، منطقه را فرا گرفته بود و دید را محدود کرده بود.

چارلی و فرشتگانش که قادر به انجام معجزه نبودند لذا به همراه خلبانان تصمیم به بازگشت و لغو عملیات می‌گرفت. ساعت 2:40 دقیقه بامداد یکی از هلی‌کوپترها برای سوختگیری به سوی یکی از تانکرهای سوخت‌رسان به پرواز درمی‌آید هنوز به درستی  از زمین برنخاسته و در آسمان جای نگرفته بود که طوفان مهیبی از شنهای بیابان دنیا را برای فرشتگان مطرود چارلی به‌صورت برزخی هولناک درآورد. بناگاه  مردان چارلی در کسری از ثانیه با جهش برقی کورکننده، زبانه‌های آتشی گدازنده و گازهای متراکم و داغ ناشی از انفجار روبرو گردیدند. یکی از هلی کوپترها که برای سوخت گیری برخاسته بود با قدرت طوفان شن به یکی از C-130ها برخوردکرد و انفجاری مهیب حاصل شد. همه به فکر نجات جان خودشان بودند. ساعت تقریباً سه نیمه شب بود. 

در یک لحظه بکویث و مردان دلتا گمان بردند که براستی به جهنم خویش قدم گذارده اند، به دوزخی که نصیب ایشان از آن چیزی جز مرگ و گداختن نبود. دوزخی وحشتناک تر از«دوزخ دانته». نیروها سوار هواپیماها شدند و دلتا پس از ۵ ساعت کویر یک را ترک کرد.

هلی کوپترها جا مانده بودند و معلوم نبود چند نفر کشته شده اند. آفتاب طلوع کرده بود که یگان دلتا به جزیره مصیره رسید. از حلقه گل خبری نبود. چارلی بیشتر مسیر بازگشت را گریه کرد. آنها باعث شرمساری و سرافکندگی آمریکا شده بودند.

در مصیره نیروها بارها شمارش شدند و مشخص شد، هشت نفر کشته شده اند. جا ماندن جنازه ها هم افتضاح کمی نبود.دوزخ طبس 8 سرباز امریکائی را به  کام مرگ فرستاده بود. 5 افسر نیروی هوائی و 3 سرباز دلتا . خیلی از نیروها هم وسایل و تجهیزات خود را از ترس جا گذاشته بودند.

گلادیاتورهای کشته شده کدخدا

اندک زمانی پس از انفجار در طبس در آنسوی کره زمین در کاخ سفید نزدیک ظهر (که به وقت ایران نیمه شب بود) کارتر جردن را احضار کرد . وقتی جردن وارد دفتر کارتر شد او را خیلی افسرده و ناراحت یافت. پیش از این‌که جردن سخن بگوید، خود کارتر شروع به صحبت کرد و گفت، الان خبر بدی به من داده‌اند. دو بالگرد ما در شروع عملیات سقوط کرده است. جردن از شنیدن خبرها گیج و مبهوت شد.کارتر پشت میز خود نشست و چند ثانیه سکوت برقرار شد، هر کسی در درون خود به عاقبت کار می‌اندیشید و یارای سخن گفتن نداشت. این سکوت مرگبار را صدای زنگ تلفن شکست. کارتر گوشی را برداشت و گفت: دیوید (جونز) چه خبر؟

  حالت چهره کارتر و پریدگی رنگ او نشان می‌داد که خبرهای بدی می‌شنود. کارتر لحظه‌ای چشمانش را بست و در حالی که به زحمت آب دهانش را قورت می‌داد، پرسید: آیا کسی هم مرده است؟ در کاخ سفید همه به دهان و چشمان او زل زده بودند،گوشی تلفن را گذاشت، سرش را میان دو دست گرفت و به مدت چند ثانیه روی میز گذاشت. برژینسکی  فوق‌العاده دلش برای کارترسوخت . هیچ کس سوالی نکرد تا این‌که خود کارتر پس از چند ثانیه سکوت گفت: مصیبت تازه‌ای پیش آمده، یکی از بالگردها به یک هواپیمای «C-130» خورده و آتش گرفته و احتمالا چند نفری هم کشته شده‌اند... .

کارتر و جردن

تصور این‌که گروهی از داوطلبان نجات گروگان‌ها خود جان باخته‌اند و در یک بیابان دور در آن سوی دنیا به خاک هلاکت افتاده‌اند، چون کابوسی بر فکر و روح مردان کاخ سفید سنگینی می‌کرد. کارتر باشنیدن این خبر مانند مار زخمی به خود پیچید و آثار درد و نگرانی بر تمامی صورت او آشکار شد . همیلتون جردن از اتاق کابینه بیرون آمد تا کمی در هوای آزاد کاخ قدم بزند و افکارش را منظم کند، ولی هوای خفه و مرطوب بیرون بیشتر ناراحتش کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشت... وقتی به اتاق کابینه برگشت، هنوز حال عادی نداشت. رئیس‌جمهوری از براون وزیر دفاع پرسید: خبر کشته شدن مأموران عملیات را چگونه به اطلاع خانواده‌های آنان خواهید رسانید؟ کاخ سفید مستاٌ صل می نمود . همه ناراحت و مات مزده بودند و هیچ کس حرفی برای گفتن نداشت. حال می‌بایست بین قبول شکست و ادامه عملیات یکی را انتخاب می کردند .کارتر به اجبار گزینه نخست را بر گزید پس دستور بازگشت نیروها را داد.

دلتا از مصیره راهی مصر و سپس آمریکا شد. کسی منتظر آنها نبود. هر کسی به گوشه ای خزید. از فرماندهی ارتش با فرمانده عملیات پنجه عقاب تماس گرفتند. او باید خود را برای رویارویی با رسانه ها آماده می کرد. کارتر قربانی شماره یک این افتضاح تمام عیار بود و حالا بکویث را به مسلخ رسانه ها می فرستاد. کارتر می خواست کمی خودش را جمع و جور کند. دستور داد نسخه ای از سخنرانی کندی در زمان شکست خلیج خوکها را برایش بیاورند. او در سخنرانی اش دوباره به ایران تاخت و هرگز نفهمید چرا پنجه عقاب در کویر شکست. گروگان ها تقسیم شده و به شهرهای مختلف فرستاده شدند و با این کار عملیاتی دیگر عملاً غیرممکن شد.

فرشتگان بال و پر شکسته چارلی با بر جا نهادن 8 جنازه ، مقدار متنابهی ادوات وتجهیزات نظامی و 5 فروند هلی کوپتر باقی مانده سوار بر هواپیما های   c-130از مهلکه گریختند. مردان دلتا آن همه ترسیده بودند که جز جانشان همه چیزشان را بر جای نهادند و گریختند. در تمام راه بازگشت به مصیره،  چارلی احساس پوچی و پژمردگی می‌کرد. یأس بر وجودش سایه افکنده بود، گریه‌اش گرفت. زانوانش سست شد ونشست و با تمام وجود، گفت : " یا عیسی مسیح، تو می‌دانی که چه گندی بالا آمده است. ما واقعا" باعث شرمساری کشور خودمان شدیم، " بکویث خودش را بسیار حقیر احساس می‌کرد. نمی‌خواست با کسی صحبت کند یا هیچ کاری انجام دهد. فقط احساس می‌کرد که دیگر آبرویی برایش نمانده است.

 به راستی معلوم نبود در دل کویر طبس بر جان بکویث و مردانش چه گذشته و با جان خود ، چه چیز را آزموده بودند که هراسی آخرالزمانی قوی ترین سربازان پنتاگون را فراگرفته و ترسانده بودتا بدان حد که  حاضر شدندهمه چیزشان  حتی آبروی حرفه ای و نظامی شان را بر جای نهاده ، فرار را بر قرار ترجیح دهند و بگریزند ؟ آنان در رخساره  طوفان شن آن شب _ که از آن با نام مادر طوفان ها MOASیاد می کنند وآن را واجد سیمائی آخرالزمانی یا فته بودند _ کدامین بهیموت _ هیولای خشکی در کتاب ایوب نبی _ را به نظاره نشسته بودند که این گونه دهشت زده گریختند؟ امری که تا هم امروز،پنتاگون از آن هم چون رازی سر به مهر حفاظت می کند.

 تاریخ یک بار دیگر در حال تکرار بود. این بار مقدر آن بود تا در میدان مبارزه جهانی جبهه مستضعفین و مستکبرین عالم _ در یک سو پیر جماران و در دیگر سو کاخ سفید _ و در دل کویر لوط، شنهای روان بیابان همان نقشی را بازی کنند که 1400سال پیش از آن پرندگان «ابابیل» بازی کرده بودند. ابابیل صحرای طبس، لشکر ابرهه کاخ سفید را آنچنان در هم کوفت که از فرشتگان دروغین دلتا جز مشتی جنازه سوخته در آتش خشم وغضب الهی باقی نماند. شنهای صحرا، این«ماٌموران خداوند» _ به تعبیر حضرت روح الله (س ) _ انتقام ابابیل را به بهترین وجه ممکن از ابرهه کاخ سفید ستاندند. کاخ سفید در صحرای طبس و در رباط پشت بادام _ نام محلی آن منطقه _ منکوب«انتقام الهی ابابیل» طبس شد.تقدیر آن بود که چارلی بکویث این کهنه سرباز و قهرمان جنگ ویتنام که همه جنگهایش را برده بود و از همه آنها پیروز بیرون آمده بود کسی که از جهنم«پلی می» در ویتنام رهیده بود در آخرین جنگ خویش مغلوب جهنم طبس شود. آنهم نه مغلوب شوروی یا هر قدرت نظامی دیگر. او مغلوب جبهه حق شده بود . جبهه مستضعفین عالم به رهبری پیر جماران. همان پیرمردی که او و یارانش به جنگش آمده بودند . بکویث اگر چه همه جنگ ها‌ را برده بود اما مقدربود تا بازنده آخرین جنگ خود باشد. چارلی و مردان دلتا به نمایندگی از جبهه مستکبرین عالم مغلوب شنهای بیابان و یک پیرمرد 80 ساله شده بودند. این همان حقیقتی است که بکویث ، مردان دلتا و کاخ سفید هرگز در نیافتند .

 

خیانت یک رئیس جمهور

پس از شکست عملیات پنجه عقاب و اطلاع یافتن نیروهای مسلح جمهوری نو پدید اسلامی، ابوالحسن بنی‌صدر رییس جمهور وقت به عنوان فرمانده کل قوا بلافاصله دستور بمباران لاشه هواپیما و هلی‌کوپتر به جا مانده را می‌دهد.

درست چند ساعت پس از فرار امریکایى‏ها از خاک ایران   کارتر به همراه هارولد براون وزیر جنگ خود با چشمانى سرخ و ورم کرده که حاکى از بى‏خوابى، خشم، ترس و ناامیدى بود در یک مصاحبه مطبوعاتى شرکت کرد. این امر نشان دهنده این موضوع بود که مى‏خواست به عوامل خود در درون ایران بفهماند که عملیات عقیم مانده و آنان را از ادامه برنامه بازدارد. پس از آن از سوى کارتر و هارولد براون اعلام گردید که اسناد طبقه بندى شده و سرّى در صحنه عملیات باقى مانده داخل بال گردها با حمله جنگنده های ایرانی به همراه بالگردهای باقى مانده نابود گردیدند.یعنی همان جبگنده هایی که به دستور بنی صدر بر خواسته بودند.

ابوالحسن بنی‌صدر در کتاب خاطرات خود (درس تجربه) می‌نویسد: «موقعی که مسأله طبس پیش آمد در خوزستان بودم. رئیس‌ ستاد ارتش سرلشگر شادمهر به من تلفن کرد و گفت که هواپیماها و هلیکوپترهای آمریکایی آمدند به طبس. من به خلبان گفتم که برود بالای آن منطقه. آنها گفتند، ممکن است آمریکایی‌ها هنوز آنجا باشند و هواپیمای ما را بزنند. گفتم: باید خطر را پذیرفت. یعنی چه آمریکایی‌ها آمدند به آنجا؟ مگر ارتش خواب بود؟ به هر حال، خلبان به سوی آن منطقه پرواز کرد و کمی هم ارتفاع را کم کرد. آن چه در آن وضعیت دیدم، چند هلیکوپتر و دو هواپیما روی زمین مانده بود... بعد که آمدم به تهران، رفتم در تلویزیون و قضیه را توضیح دادم. همان شب، سرلشگر شادمهر به من تلفن زد و گفت: «اگر آمریکایی‌ها شبانه بیایند و این هلیکوپتر‌ها و هواپیما‌ها راببرند، دیگر هیچ آبرویی برای ارتش باقی نمی‌مونه. اینجا که آمدند، ندیدیم. حالا، اگر بیایند و ببرند خواهند گفت، پس توی کشور هیچ کس به هیچ کس نیست ... بعد از این توضیحات، او گفت: «پس اجازه بدهید که ما هواپیما بفرستیم و از بالا ملخ‌های هواپیما و هلیکوپترهای آمریکایی را بزنیم تا آنها نتوانند ببرند.» خب، من که نظامی نبودم، قاعدتاً می‌باید سخن مسؤول نظامی را می‌پذیرفتم و آن پیشنهاد را پذیرفتم و گفتم همین کار را بکنید. وقتی هواپیمایی را فرستاده بودند به طبس تا از آن بالا، ملخ‌های هلی‌کوپتر را بزنند، تعدادی از پاسدارها آنجا بودند و به یکی از آنها تیر خورده بود... بعد از این جریان، ملاتاریا ( روحانیت ) شروع کرد به داستان سازی که چون اسناد مهمی در آن هلیکوپترها بوده و برای این که این اسناد به دست جمهوری اسلامی نیفتد، دستور دادند تا از بالا، آن هواپیما و هلیکوپتر را بزنند. در حالی که عقل یک بچه هم نمی‌تواند بپذیرد که آمریکایی‌ها، یک عده‌ای کماندو بفرستند و چند تُن هم مدارک با این کماندوها همراه کنند و آن هم در داخل خاک ایران؟!»

اما واقعیت  آن بود که حتی اگر «مدارک کاغذی» بالگردها نبوده باشد، خودآنها مدرک محسوب می‌شود و توجیه بنی‌صدر هم در این مورد دروغی بیش نیست.

روز جمعه پنجم اردیبهشت 1359 حدود ساعت 12 نیم روز از تهران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى یزد خبرى مبنى بر وجود چند هواپیما و بال گرد امریکایى در فرودگاه متروکه حوالى طبس که مسافرین اتوبوسى را به گروگان گرفته‏اند، گزارش شد. در ساعت 3 بعد از ظهر همان روز از مرکز سپاه یزد پنج نفر به سرپرستى محمد منتظر قائم (فرمانده سپاه پاسداران یزد) عازم محل حادثه شدند، در حوالى محل حادثه آنان با تعدادى از پاسداران کمیته برخورد نمودند، عده‏اى از افراد ژاندارمرى نیز در منطقه حضور داشتند، اما هیچ یک به محل هواپیما و بال گرد نزدیک نشده بودند، زیرا در همان هنگام چند فانتوم در ارتفاع زیاد در حال پرواز بر فراز منطقه بودند.

افراد ژاندارمرى منطقه به پاسداران اعزامى مى‏گویند: منطقه ناامن است و باید با مرکز تماس بگیرند. اگر فانتوم‏ها ایرانى هستند مشخص شود و مطلع گردند که منطقه را بمباران نکنند، زیرا نیروهاى ایرانى در آن جا هستند.

اگرچه افراد ژاندارمرى محل را ترک نمودند، ولى پاسداران به بال گردها نزدیک شدند. در یک سوى جاده دو فروند و در سوى دیگر چهار فروند بال گرد قرار داشت که یکى از آنها در حال سوختن بود. از میان افراد اعزامى شهید محمد منتظر قائم و یک نفر دیگر به محل نزدیک‏تر شدند و مراقب مین گذارى احتمالى بودند تا به خودرو جیپ باقى مانده که حامل مقدارى اسلحه و مهمات بود رسیدند، آن را روشن نمودند و به کنار جاده آوردند، سپس به چند موتوسیکلت تریل که روى کیلومتر شمار آن کاملاً استتار شده بود رسیدند، در این بین متوجه توفان شنى که به آنها نزدیک مى‏شد گردیدند، از اولین بال گرد که گذشتند به وسایلى چون لباس و ماسک برخورد کرده و آنها را به کنار جاده انتقال دادند. سپس شهید محمد منتظر قائم و یکى از پاسداران با احتیاط داخل یکى از بال گردها شدند که داخل آن یک تیربار کالیبر 50 سوار شده و روى سه پایه نوار فشنگ به آن وصل شده و کاملاً آماده شلیک بود.

در گوشه دیگر حدود 10 کیسه حاوى قطعات کالیبر 50 سوار شده، چند جعبه فشنگ کالیبر 50 تعدادى کیف مخصوص بى‏سیم صحرایى که پر از مواد منفجره آماده انفجار بود و یک کلاسور محتوى چند ورقه درجه بندى شده یافتند. هر کدام از آنها با مقدارى وسایل و اسلحه نیروى دریایى امریکا از بال گرد خارج شدند.

در این هنگام توفان شن تمام شد و هوا کاملا صاف گردید. ناگهان سه یا چهار فانتوم از روى بال گردها عبور کردند، چرخى زده و به سوى آنها بازگشتند و با کالیبر 50 به سمت بال گردى که دستگاه رادارى در آن روشن بود شلیک کردند. در یک لحظه آن بال گرد منهدم شد و از بین رفت. فانتوم‏ها که دور شدند دو پاسدار به سرعت حدود صد متر از آنها فاصله گرفتند و روى زمین دراز کشیدند، اما فانتوم‏ها همچنان در حال پرواز بودند و به سوى دو پاسدار و دیگر نیروهاى اعزامى از سپاه یزد که داخل جیب کنار جاده بودند، تیراندازى مى‏نمودند.

سرانجام در اثر انفجار یک راکت، محمد منتظر قائم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامى یزد به شهادت رسید و دو تن دیگر زخمى گردیدند که به طبس انتقال یافتند. پیکر مطهر شهید منتظر قائم شب هنگام بر شن‏هاى کویر آمیخته با خون خویش باقى ماند و صبح گاهان مردم براى بردن اولین شهید حمله نظامى مستقیم امریکا به ایران، به سوى کویر آمدند و این در حالى بود که محمد یک دستش قطع شده و پاره ‏هاى آهن راکت در قلبش فرو نشسته و به دیدار حق شتافته بود.

 

شکست در اهداف

از سوى تمامى خبرگزارى‏هاى جهان مخابره گردید که نیروهاى کماندویى امریکایى با تجهیزات کامل نظامى براى نجات گروگان‏هاى لانه جاسوسى به سوى تهران رهسپار شدند، ولى به دلیل اشکال در برنامه در کویر ایران متوقف شده و افراد باقى مانده فرار کرده‏اند.

اما در پس این حرکت چه قضایایى نهفته بود و آنها مى‏خواستند چه نقشه‏اى را عملى سازند؟ ساده ‏اندیشى است اگر تصور کنیم که آنان صرفاً براى نجات 52 گروگان آن همه بال گرد و هواپیما و سلاح و مهمات را به ایران انتقال داده بودند. آنان مى‏خواستند مراکز مهمى چون منزل امام خمینى، مراکز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، مدرسه فیضیه، مقر ریاست جمهورى، نخست وزیرى، ستاد کمیته مرکزى، انبارهاى مهمات ارتش را بمباران کنند. هم چنین شخصیت‏هاى مهم مملکتى را از بین برده ویک حکومت سوسیال دموکرات به سبک امریکایى و به ریاست شاهپور بختیار به روى کار آورند.

آنچه امام خمینى (قدس سره) پس از شکست حمله نظامى امریکا بیان فرمود، هم جواب این هدف واقعى امریکا و هم پاسخى براى مطالب ادعایى مبنى بر نجات گروگان‏هاست:

«کارتر گمان مى‏کند با دست زدن به این مانورهاى احمقانه، مى‏تواند ملت ایران را که براى آزادى و استقلال خویش و براى اسلام عزیز از هیچ فداکارى روگردان نیستند، از راه خودش که راه خدا و انسانیت است منصرف کند، کارتر باز احساس کرده با چه ملتى روبه روست و با چه مکتبى بازى مى‏کند. ملت ما ملت خون و مکتب ما [مکتب‏] جهاد است. کارتر باید بداند که اگر این گروه به مرکز جاسوسى امریکا در تهران حمله کرده بودند اکنون هیچ یک از آنها و از پنجاه نفر جاسوس محبوس در لانه جاسوسى چیزى نبود و همه رهسپار جهنم شده بودند. کارتر باید بداند که حمله به ایران، حمله به تمام بلاد مسلمین است و مسلمین جهان در این امر بى‏تفاوت نیستند.»

از آن جا که هدف امریکا نابودى انقلاب را به همراه داشت، نیروهاى انقلاب و به ویژه امّت مؤمن و مسلمان که به پیروى از رهبر خویش معابر و خیابان‏ها را از شعار و فریاد مرگ بر امریکا پر کرده بودند، بغض خود را علیه امریکا افزودند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى که مدام مورد غضب و بغض امریکا بوده و در همین توطئه یکى از بهترین نیروهاى خود را از دست داده بود علیه امریکا و عمّال داخلى موضع سخت گرفت و هنوز چندى نگذشته بود که با شرکت فعّال در کشف کودتاى استکبارى و دست‏گیرى عوامل داخلى ثابت کرد که چگونه در مقابل ابرقدرت‏ها ثابت و استوار ایستاده است. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام که در آن زمان به درستى نمادى از مبارزات ضد استکبارى امت ایران شناخته مى‏شدند و قبل از آن بارها مورد تخطئه مخالفین اشغال لانه جاسوسى قرار گرفته بودند بار دیگر در سطح جامعه اسلامى و انقلابى مطرح شدند و همین امر به شدت گرفتن جوّ ضدامپریالیستى موجود در ایران فزونى داد. دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، گروگان‏ها را به محل‏هاى متعدد در سراسر ایران انتقال داده و شور ضد امریکایى را به تمامى نقاط کشور سرایت دادند. به این ترتیب سیاست‏هاى امریکا در ایران به سختى شکست خورد.

از سوى دیگر این مانور امریکا موجب منسجم‏تر شدن صفوف امت انقلابى و مسلمان ایران علیه خود او گردید و یک بار دیگر خشم فزاینده ملت ایران علیه استکبار افزایش یافت. از جهت دیگر امریکا براى تبلیغات رنگارنگ خود هیچ محملى نیافت و این از بزرگ‏ترین خسارت هایى بود که این حمله نظامى نصیب امریکا کرد. از جانب دیگر امریکا با دست زدن به این توطئه نافرجام، خود را بیش از گذشته در ایران اسلامى به عنوان استعمارگرى خونخوار و کینه توز مطرح کرد. هم چنین گروهک‏هاى مخالف جمهورى اسلامى که تا آن زمان خود را ضد امپریالیست مى‏خواندند و هم مقابله و مبارزه جمهورى اسلامى با امریکا را یک حرکت ظاهرى مى‏خواندند، بر اثر یورش نافرجام مذکور، تمامى رشته‏ هاى خود را پنبه یافتند و تمامى تحلیل‏ها و تفسیرهاى خود را مبنى بر این که ضد امریکایى بودن ایران یک نمایش است بر باد رفته دیدند. از این رو به یک ورشکستگى سیاسى تمام و بى‏آبرویى مفرط دچار شدند. ستون پنجم نیز افشا گردید و اقدامات هم زمان گروهک‏ها و نیز موضع‏گیرى‏هاى آنان پس از شکست طبس ماهیت امریکایى آنان را آشکارتر ساخت.

 

پیروزی اراده

شکست عملیات در صحراى طبس براى دولتمردان امریکایى به طور اخص و مردم جهان به طور اعم بسیار شگفت‏ آور و غیر منتظره و برخلاف مسایل علمى و تکنیکى جلوه‏ گر شد، زیرا دولت تجاوزگر امریکا:

1 - در خصوص چنین مأموریتى متجاوز از پنج ماه تمام در صحراى آریزونا - جایى که تقریباً داراى شرایط کویر ایران است - تعلیمات پیچیده و فشرده‏اى را به کماندوهاى مخصوص خویش داده بود.

2 - از پیچیده‏ترین تعلیمات و تکنیک‏هاى نظامى، اعم از تسلیحات دفاعى تا صنایع مدرن استفاده گردیده بود، زیرا بال گردهاى RH-S3Dسیکورسکى از بهترین نوع بال گردهاى مخصوص عملیات نجات در نظر گرفته شده بودند و قبلاً کارآیى بسیار خوب و درخشانى از خود نشان داده بودند.

3 - براساس گفته‏هاى مقامات رسمى پنتاگون، بودجه هنگفتى جهت این عملیات در نظر گرفته بودند.

4 - تمامى گروه‏ها و احتمالاً کسانى که در عملیات نجات موفقیت ‏آمیز شرکت داشتند نقش مؤثرى در هماهنگى و سازماندهى این طرح عهده ‏دار بودند.

5 - به کمک سازمان هواشناسى امریکا وضع جوّى ایران به خصوص منطقه فرود در صحراى طبس کاملاً مورد پیش بینى علمى واقع شده

بود. به علت این که آن شب، مهتابى بود و احتمال وقوع طوفان معمولاً در این مواقع بعید به نظر مى‏رسید، ورود هر نوع جبهه هواى غیر مطلوب شگفت‏ آور است.

این جاست که فرمایش قرآن کریم دقیقاً تحقق عینى پیدا مى‏کند، آن جا که خداوند مى‏فرماید:

«لاَ یَزَالُ الَّذِینَ کَفَرُواْ تُصِیبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ» سوره رعد، آیه ‏37؛  آنان که کفر ورزیدند به آنچه با دست‏هاى خود ساخته‏ اند سرکوبى سختى پیوسته بر آنها خواهد رسید.

پس از این اعجاز خداوندى آن چه برجاى ماند چیزى جز پیکره سوخته و سرافکندگى و اقرار شرم آلود به شکستى بزرگ از طرف دشمن و ایجاد اتحاد و حاکمیت توحید در بین امت اسلام و اعلام خدا صاحبى این ملت نبود. دشمن کوشید تا با ایجاد جوّ روانى حقیقت از دست رفته را باز یابد، ولى مؤثر واقع نشد و به لطف خداوند، مردم، پایدارتر و هوشیارتر شدند.

وقتی کدخدا زانو زد

شکست نظامی امریکا برای نجات گروگانها، ضمن بالا بردن روحیه دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، افکار عمومی ملت ایران را نیز در مواجهه با امریکا جدی‌تر و منسجم‌تر کرد وبدین ترتیب زمینه برای ورود ایران به یک معادله دیپلماتیک با امریکا از موضوع بالا بیش از پیش تقویت شد. خصوصاً اینکه هدف اصلی کارتر، پایان یافتن ماجرای گروگانها قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در امریکا و پایان دوره زمامداری وی در کاخ سفید بود و شکست نیروهای امریکایی در طبس، او را در موضعی کاملاً، انفعالی قرار داده بود.

به فاصله یک ماه پس از شکست امریکا در طبس، اولین مجلس شورای اسلامی در تاریخ 7 خرداد 59 تشکیل شد و امام خمینی(ره) در پیامی که در 11 شهریور 59 به مناسبت فرا رسیدن ایام حج صادر کردند، چگونگی مسأله گروگانها را به مجلس شورای اسلامی واگذار نمودند. در همین حین، «ادموند ماسکی» که به تازگی به جای «سایروس ونس»  به عنوان وزیر خارجه امریکا کار خود را آغاز کرده بود، در نامه‌ای خطاب به « محمد علی رجایی » نخست‌وزیر ایران خواستار مذاکره مستقیم برای حل مسأله گروگانها شد بخشهایی از متن نامه ماسکی به شرح زیرا ست:

«آقای نخست‌وزیر، این نامه را به عنوان وزیر خارجه امریکا که به تازگی با مسائل جاری در روابط دو کشور روبرو شده‌ام، می‌نویسم می‌دانم که این مسائل جزء مسئولیتهای سنگینی است که شما به عنوان اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران پذیرفته‌اند. امیدوارم من و وزیر خارجه مننتخب شما بتوانیم برای رسیدن به راه‌حل‌های سازنده درباره مشکلات بین دو کشور، با یکدیگر کار کنیم.

یقیناً با مرگ شاه سابق، اینک فصلی از تاریخ ایران بسته شده و با استقرار دولت شما فصلی جدید باز شده است. به عقیده من زمان آن فرا رسیده است که نگاهی تازه به مسائل بین ایران و امریکا بیفکنیم. ایالات متحده واقعیت انقلاب ایران و قانونی بودن جمهوری اسلامی را درک می کند.

مردم ایران با اقدامات جدی و پیگیر خود فرصت یافتند در مراحل ایجاد نهادهای جدید شرکت کنند. من به شما اطمینان می‌دهیم ایالات متحه مایل به مداخله در آن مراحل نبوده است. ما معتقدیم که هیچ نیروی خارجی نباید در حق تصمیم‌گیریهای سیاسی مداخله کند.

... من می‌پذیرم که ایرانیها هم رنج برده‌اند، ادامه بن‌بست تنها می‌تواند تلخی و رنج دو طرف را افزایش دهد کاسه صبرو تحمل پر شده است ، بگذارید این رنج را به پایان برسانیم من به شما اطمینان می‌دهم که ما حداکثر احترام را بر استقلال و تمامیت ارضی شما و رعایت اصل عدم مداخله نشان خواهیم داد.

... فکر می‌کنم درآغاز مرحله تفاهم بیشتر، ایجاد کانال ارتباطی مفید باشد من شخصاً ترجیح می‌دهم اگر شما هم موافق باشید، این ارتباط بطور مستقیم و صریح بهترین راه حل برای برطرف کردن دشمنی و سوء تفاهم . اگر موافق باشید ما می‌توانیم از طریق یک گروه ثالث که پیامهای بین ما را به طور منظم رد و بدل کنند، عمل کنیم. سفارتخانه‌های سوئیس و الجزایر که حافظ منافع دو کشورند، می‌توانند این نقش را بازی کنند. ... امیدوارم آمادگی داشته‌باشید که نقطه‌نظرهای خود را برای بحث درباره چنان مبادله افکاری که مفید باشد، به ما ارائه دهید. من منتظرم که به خاطر منافع مردم «کشورمان پاسخ را دریافت دارم.»

ارادتمند ـ ادموند ماسکی

20 اوت 1980

 

اما فاصله کوتاهی پس از ارسال این نامه، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، به دنبال بحث و بررسی‌های فراوان، سرانجام مواردی را به عنوان محور مذاکرات دیپلماتیک به منظور تاٌمین خواستهای ج.اایران در گرو آزادی جاسوسان امریکائی تصویب وبه دولت شهید رجائی ابلاغ کردند. محورهای مذاکرات به قرار زیر است:

1- آزاد گذاشتن تمامی سرمایه‌های ایران

2- لغو تمام ادعاهای امریکا علیه ایران

3- تضمین عدم دخالت سیاسی و نظامی امریکا درایران

4- بازپس دادن اموال شاه (شاه چندی پیش درتاریخ 5 مرداد 1359 در یک بیمارستان نظامی در قاهره مصر درگذشت و بدین ترتیب شرط استرداد وی منتفی شد)

پس از گذشت حدود یک سال از تصرف لانه جاسوسی، مذاکرات و مکاتبات دیپلماتیک ایران و امریکا از طریق دولت الجزایر آغاز گردید که مبنای اصلی آن محورهای 4 گانه موردنظر مجلس شورای اسلامی بود.

  در دی ماه 1359، سرانجام دولت امریکا مجبور به پذیرش شرایط ایران برای آزادسازی گروگانها شد براساس بیانیه دولت الجزایر و پذیرش آن از طرف مقامات کاخ سفید، دولت امریکا نسبت به موارد زیر متعهد گردید:

1- دولت امریکا متعهد شده است که از طریق لغواحکام انسداد، تا حد امکان وضعیت مالی ایران را به صورت موجود قبل از 23 آبان 1358 (تاریخ صدور انسداد سرمایه‌های ایران از طرف رئیس جمهور امریکا) بازگرداند.

2- دولت امریکا متعهد شده است که از طریق اعمال ترتیبات پیش‌بینی شده در بیانیه مربوط به حل وفصل ادعاها و ارجاعات دعاوی به حکمیت مرضی الطرفین، تمام اقدامات حقوقی در دادگاههای ایالات متحده که متضمن ادعاهای اتباع و مؤسسات امریکایی علیه ایران و مؤسسات دولتی آن است، خاتمه داده ، کلیه احکام توقیف و احکام قضایی صادره را لغو و سایر دعاوی بر اساس چنین ادعاهایی را ممنوع وموضوعات خاتمه دادن آنها را فراهم نماید.

3- ایالات متحده امریکا متعهد شده است که از این پس در امور داخلی ایران به هر صورت مداخله ننماید.

4- ایالات متحده امریکا متعهد شده است که از این پس دارایی‌های ایران موجود در قلمرو قضایی ایالات متحده را مسترد سازد.

5-  ایالات متحده امریکا متعهد شده است که از این پس کلیه تحریم‌های تجاری علیه ایران را لغو کند.

6- ایالات متحده امریکا متعهد شده است که از این پس ادعاهای مطروحه در دادگاه بین‌المللی علیه ایران را پس بگیرد.

7-  ایالات متحده امریکا متعهد شده است که از این پس از اقامه دعوا توسط ایالات متحده و یا اتباع آن و یا اشخاص غیر امریکایی در دادگاههای آمریکا در مورد هر گونه ادعاهای حال یا آینده علیه ایران در رابطه با موارد مربوط به اشغال سفارت امریکا و گروگانها جلوگیری نماید.

8-  ایالات متحده امریکا متعهد شده است که موجبات بازگشت دارایی‌های خا نوده شاه معدوم را که در آمریکا موجود باشد، به ایران فراهم سازد.

تن دادن مقامات کاخ سفید به شرایط ایران در قبال آزادی گروگانها، نمودی جز تسلیم شدن این ابرقدرت در برابر اراده مردم ایران نداشت. شهید رجایی نخست وزیر وقت ایران، طی سخنانی درجمع مردم پس از امضای بیانیه الجزایر توسط امریکا چنین گفت:

 «امروز احتیاج نیست که برای وضعیت کشور ما آمریکا تصمیم بگیرد، همچنانکه در گذشته می‌گرفت. احتیاج نیست که بند و بست شوروی برای ما سرنوشت درست کند بلکه ابرقدرت‌ها نیز مجبورند چشم به تهران بدوزند. ببینید که سرنوشت‌آنها را ما چگونه تعیین می‌کنیم. شما مسلمانان برای اولین بار در تاریخ جهان، با دست خالی ابرقدرت جنایتکاری همچون امریکا را که با یک چشم به هم زدن تمام قدرت اروپا را در زیر سلطه خود درآورد و فرما محاصره اقتصادی را به آنها تحمیل کرد، وادار کردید که التماس کند که این 52 نفر را ‍آزاد کنید شما که درگذشته می‌بایست چندین مرتبه تقاضا کنید تا اجازه ملاقات به سران کشورتان بدهند، اینک نشسته‌اید از شما تقاضا می‌کنند که اجازه بدهید تا با نخست‌وزیر شما ملاقات کنیم و اجازه پیدا نمی‌کنند، این است ...

 ما در مسأله گروگانگیری که به قول امام، انقلابی بزرگتر از انقلاب اول است به دستاورد معنوی رسیده‌ایم که با میلیون و میلیاردها دلار نیز به آن نمی‌رسیدیم. ما موفق شدیم که این جنایتکار بزرگ تاریخ را وادار کنیم که پشت میز بنشیند و فریاد کند که تعهد می‌کنم از این پس در امور داخلی کشور مسلمان و انقلابی ایران دخالت نکنم.

نظر شما